آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۲۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

وانک

پنجشنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ق.ظ

اگه همون آدمی بودی که همیشه آرزو داشتی باشی, الان این لحظتو چجوری میگذروندی ؟

امشب قبل خواب واسه فردات چه برنامه ریزی هایی میکردی ؟

 اصن آلارمتو رو چه ساعتی کوک میکردی ؟

امشب به کیا زنگ یا ایمیل میزدی حالشونو بپرسی؟

 شام چی میخوردی ؟ 

...

بالاخره از یجا باید شروع کرد :)




  • آقای مربّع

دوسال

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۵۹ ب.ظ

دو سال!

یادمه بچه تر که بودیم اول دبیرستان المپیاد ریاضی میخوندیم. 

اصن من و مهدی از اونجا بود که صمیمی تر شدیم... اصن به نطر میرسه صمیمیت ها همیشه در اثر یه هدف مشترک شکل میگیره .

عصر ها میموندیم دبیرستان که درس بخونیم البته دبیرستان ما تو دانشگاه اصفهان بود ینی دبیرستان بودا اما ساختمونش توی دانشگاه بود... چقد خوش میگذشت! میرفتیم ناهار هارو دانشکده دندون پزشکی میخوندیم آخه هم غذاش خوب بود هم منظرش !! :))  بعد میرفتیم کتابخونه ی دانشکده ریاضی یه پیاده روی طولانی معمولا" زیر آفتاب زمستونی یا پاییزی تو راه انقدر چرت میگفتیم و میخندیدیم که دلمون درد میگرفت ! چقدر ملتو مسخره میکردیم ! یه دوست داشتیم فربد... انقد این بنده خدارو اذیت میکردیم...

یه سال بالایی داشتیم به نام علی شفیعیون. از دبیرستان ما رفته بود شریف واسه من یه اسطوره بود مثلا! میومد گاهی در راه خدا به سال پایینی های دبیرستانش که ما باشیم نظریه اعداد درس میداد...

یادمه یبار ازش پرسیدم تو این دوسالی که مونده میتونیم انقدر شاخ شیم که بریم شریف؟ خندید و گفت : "اووووو تو دو سال میشه کوهو جابجا کرد"


بعد ها هروقت تو شریف میدیدمش میخندیدم یاد این حرفش می افتادم! پارسال از ایران رفت.


جالبه خیلی جابه که الان حدود 7 یا 8 سال بعد من و مهدی هم خونه ایم... الان که من دارم آهنگ گوش میدم و مینویسم مهدی رو تختش داره چرت میزنه... فربد بعد از  7 سال اومده ایران ینی همون اول دبیرستان رفت و الان مسافرتی اومده... پریروز فربد تو خونه ی عموش برام تولد گرفت به کمک بقیه بچه ها... زندگی ای داریم !


قرار بود امروز صبح بریم کوه با مهدی دونفری... ولی 4-5 روزه که خوابمون خییلی کمه این شد که موندیم خونه که استراحت کنیم نزدیکای ظهر بیدار شدم  دیدم بوی غذا میاد ! انقد خوشحال شدم مهدی داشت فسنجون گرم میکرد واسه ناهار بنده خدا بازم نتونسته بود بخوابه انقدر که فکرش مشغوله. جالبه که فکر کنم خودشم نمیدونه فکرش درگیرِ چیه...

قبل ناهار یکم به ماشین رسیدم ینی یه خط روش افتاده بود که پولیش میخواست. چقداین پولیش موجود جالبیه!

بعد ناهار هم یه لیوان قهوه! باید چند تا مقاله رو بخونم و مسلط شم روشون واسه کارمون فعلا" حوصله ندارم.شاید عصرشروع کنم دیگه... حال چند نفرو باید میپرسیدم .واسه عموم که یه ساله از ایران رفته و کلی دلش تنگه چند تا عکس که از فک و فامیل گرفته بودم فرستادم ... 

کتابی که شبا قبل خواب میخونم آخراشه... دوتا کتاب آوردم سر دست که یکیشونو شروع کنم یکیشون داستان یه "آقای مربع" هست که تو دنیای دو بعدی خودش با یه "آقای کره" از دنیای سه بعدی آشنا میشه و از این حرفا. تعریف این کتابو از بچگی شنیده بودم مال قرن 18 یا 19 میلادیه و اصن اسم وبلاگم از اونجا میاد.

اگه تو حالم بود درباره ی همین علاقم به مربع بودن مینویسم...

--------------------

اقا اومدیم درباره این جمله که "تو دوسال میشه کوهو جابجا کرد" بنویسیم این همه حرف اسهال شد ریخت بیرون.

آره دیگه ! 

تو دوسال میشه خیلی گوها خورد :))

خسه نباشید

شام آوردن

نه جدی !

بیست و یکسالگی ترسناکه آخه انگار ادما به طور دیفالت تصورشون اینه که دیگه تا سی سالگی به یه سروسامونی رسیدن و خب کلا تا 20 هم که کسی زیاد تو باغ نیست چون از 20 تا 30 ده سال وقته و ده سال هم ایز لانگ ایناف.

بیست و یک مثل یه تلنگره که از اون ده تا یکیش رفت. 

از بالا که نگاه کنم اوضاع خوبه :) همه چیز سرِجاشه و چیزایی که براشون تلاش کردم رو دارم. منظقا" چیزایی که براشون تلاش نکردم رو ندارم... 

پارسال همین موقع ها بود که حس میکردم اونجوری که باید اجتماعی نیستم یا زندگیم ماجراجویی توش نیست و از این حرفا. الان خوبه :) الانمو دوست دارم یه آرامشی و یه ثباتی که میشه روش حساب کرد اما اینجا قله نیست!

مثل یه استراحت کوتاهه وقتی که تو مسیر فتح یه قله ای. وقتی این همه راه اومدی ( ما این همه راه اومدیم :)))) ) یکم میشنی و پشت سرتو نگاه میکنی! این همه بالا کشوندی خودتو! یکم لذت میبری شاید یه قلپ آب و بعد بلند میشی که ادامه بدی.

دوسال وقت دارم واسه قدم بعدیم :)



سلفی برنا که نشون میده راهی تا بالا نمونده و نشستیم یکم استراحت کنیم.

صدرا هم بود :))

  • آقای مربّع

کودک برون حتی

يكشنبه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۶ ب.ظ

کادو های تولد من : 

بازی فکری - لگو برای کودکان 6 ساله - تیله های شیشه ای - تیشرت های رنگی 

:))))) 

  • آقای مربّع

لانجین

شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۲۳ ب.ظ

اگر عشق میخواهی باید عشق ورزی کنی

درک مرگ نیز لازم است تا بتوان معنای زندگی را دریافت

خداوند درخت را به خاطر میوه هایش به قضاوت مینشاند نه ریشه هایش

...

اگر دونفر در یک سفر در حال پیگیری یک روش برای رسیدن باشند, یکی از آنها در راه اشتباهی قرار گرفته !



Having your identity taken from U, your core identity and for me it was being smart, having that taken from you, there's nothing that leaves you feeling more powerless than that.

... then I worked and worked and worked and got lucky and worked and got lucky till I made it!

-Don't Fake It Till U Make It! Fake It Till U Become It!

I recommend U this TED talk : Amy Cuddy - 2012

  • آقای مربّع

Guilt

پنجشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۳۳ ب.ظ

version of yourself U never become !

Letting go that dream was the best decision I've ever made...

Most of the time it's too difficult , too expensive and too scary so Only when U stopped, U realize how hard it is to start again... so U force yourself not to want it .

but it's always there and till U finish it it always be...

  • آقای مربّع

39 تکونی

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۴۶ ب.ظ
خونه تکونی :) دل تکونی :) همه چی تکونی :)
 
حالا حالا ها تصمیم دارم تو قله بمونم !
نمیدونم چرا ذهنم به اشتباه شرطی شده که اگه بخوام تو یه چیزی Expert باشم باید آدم منزوی ای بشم !
میخام تو یه چیز (هایی) Expert باشم :)
اصن میخوام 21 سالگی رو بچه باشم !
مثل همین ادبیات. ساده و روان !

- مرده و حرفش! مرده و حرفش! مرده و حرفش! منم و حرفم! واسه من که زیاد حرف میزنم باید خیلی مواظب حرفام باشم.
تصمیم گرفتم بیشتر سفر کنم !
تصمیم گرفتم بیشتر به خودم برسم! ینی اگه دو لیوان نوشیدنی خیلی ناب جلوم باشه ولی یکیش یکم بهتر باشه, اول اون بهترتره رو بخورم :))
- تصمیم گرفتم استخر که میرم یکم مطالعه کنم درباره شنا از یوتیوب. با یوتیوب همه کاری میشه کرد. حتی بدنسازی.
- حالم از اینستاگرام داره به هم میخوره ! خیلی وقته این حسو دارم. قبلا" هم اینطوری شده بودم و اکانتمو پاک کردم. اما بعد پشیمون شدم. واسه همینم الان پاک نمیکنم.

خلاصه که یه جریان خیلی خیلی نرم و قشنگی رو حس میکنم که وارد زندگیم شده و داره شروع میکنه به یه ثبات قشنگ.


زندگی زیباست :)
  • آقای مربّع

قدر دان طور !

سه شنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۷ ق.ظ

گاهی حس میکنم لیاقت این همه خوبیِ شماها رو ندارم :) 3>

  • آقای مربّع

هههههههههههههعععععععععععععععع

دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۲۵ ق.ظ
دیدی آدم شب تولدش میشینه فاز سنگین برمیداره ؟
من فاز سنگینم نمیاد :)) 
که حالا بشینم فکر و خیال کنم که چی بودم و چی شدم و چی میخوام بشم. 
آخه عنشو قبلا" درآوردم ! اینجوری کار نمیکنه. ینی همه چیز داره یه مسیریو طی میکنه خودش. 
از وقتی که تو فقط مشخص کنی میخوای چه سمتی بری انگار "جبر" وارد عمل میشه و دیگه تو کاری نمیخواد بکنی.
خب من کارمو کردم :دی به همین راحتی. 

چقد خوب ! کمتر دارم فکر میکنم. 
حاجی چقد این آخریا خوش گذشت !
چقدر همه چیز خوب شده. 
بعضی وقتا تو زندگی یه درایی باز میشه که مثل یه سیاهچاله shortcut میزنه به هدفت.
یه میونبر "خیلی" بزرگ رخ داده .
حالا میتونم به این فکر کنم: بعدش چی؟
--------------
بیخیال خریدن دوربین شدم. 
اولش که اصلا" پولشو نداشتم و خیلی فکرمو درگیر کرده بود. اما بعدش فکر کردم داشتن دوربین حرفه ای هنوز برام زوده.
به وقتش به اونم میرسم 
بیست سالگیم بیشتر به نیمکره ی راست مغزم گذشت :)) 
الان ینی دارم زوووووور میزنم که فکر کنم 
منی که overthinker بودم!
ههههعععععععععععععععععععععععععع (زور)
آره ... بیشتر به بزرگ شدن گذشت. به قول خودم واحد های زندگی رو پاس کردم. 
هههههههعععععععععععععععععععع
فکر کنم بزرگ ترین تغییری که داشتم استقلال بود. نه که کاملا" مستقل شده باشما اقلا" این نیاز حس شد که : وقتشه مستقل شم. شاید مدیون چند نفر باید باشم.
 دیگه این که هههههههههههههعععععععععععععععععع آها ! خوب بودن ! همیشه برام سوال بود مستقل از بحث دین و مذهب و خدا و اینا, چرا بعضیا خوبن بعضیا بد؟  دیدم خوبا راحتن. یه راحتی ای که کلی میارزه به هرچیزی که با بد بودن به دست میاد.
همین. خوبا راحتن.

دیگه این که واسه 21 سالگی هیچ  تصمیم جدیدی ندارم :دی
سلامتی فقط.  
زندگی زیباست !
  • آقای مربّع

BD

دوشنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۴۰ ق.ظ
من بیست و یک سال دارم :)
  • آقای مربّع

شیراز 2

شنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۵۶ ق.ظ

چه مسافرتی بود ! یکی از بهترین تصمیم های زندگیم بود این سفر.

با آدمای خیلی جالبی آشنا شدم . 

- باید "خوب" بود

- دو روز دیگه تولدمه !! چه 20 سالگی ای بود! 

خیلی آمادم واسه 21. از برنامه هایی که واسه خودم داشتم جلو ام !

خیلی دوست داشتم میشد یه تولد بگیرم که هممممممممه رو دعوت کنم....  کلا" شلوغی دوست میدارم :دی

ببینم چی میشه !

- میدونی؟ تو زندگی گاهی یه در های میون بری باز میشه که بزرگ ترین نگرانیا رو تو یه چشم به هم زدن "پشم" میکنه.

- شاید باید همینجوری باشه که هست! ینی اگه نمیشه یا اقلا به این راحتی نمیشه, نباید بشه :دی

- Keep Moving Forward و هیچوقت دست از تلاش نکش. دست از تلاش که بکشی تمومه!

- روایت بود که : لب به سیگار که بزنی میگی خب چیزیم که نشد! بعدیو هم میکشی.

- هر چند وقت یبار میگفت : "زندگی زیباست : )" و از ته دل هم میگفت.

  • آقای مربّع