قطـــــــــــــار
زمستون تمام تلاششو میکنه.. ولی این بهاره که کار آخرو میکنه.
ولی نه..
این تویی که هروقت بخوای ضربهی آخرو میزنی.
میخوام !
میخوام تلاش کنم. مشکل از تلاش نکردنه.
مهم نیست اصن در چه راستایی !
درس ارزونی بود راستش شانس آوردم چون میتونست خیلی گرونتر از این حرفا تموم شه واسم.
ببین؛ نظم داشتن توی یه بُعد از زندگی خودبهخود به بقیه قسمتهاش سرایت میکنه. من میگم اگه مثلا کنکوری هستی و خییییلی دست و دلت به درس نمیره؛ قطعا دلایل خاص خودتو داری. میخوای نخونی نخون ممکنه بعدا هم پشیمون شی باید پاش وایسی.
همونجور که ممکنه برنده بشی!
ممکنه با تلاشی خیلی کمتر از بقیه به بالاترین چیزا برسی. اینم لذت خودشو داره.
مثل بازیه یه جاهایی ریسک میکنی میبری و یه جاهاییم خب نمیبری! هرچی ریسکی که میکنی بزرگ تر باشه هم ارزش چیزی که میبری بالاتر میره. من دوست دارم سربههوا زندگی کنم... شاید حتی جز این دیگه نمیتونم زندگی کنم! خیلیا هم برعکس یا نمیتونن یا نمیخوان سربههوا باشن.
شاید به این برمیگرده که زندگی رو جنگ بدونی یا بازی ; )
ولی "بجاش" چیکار میکنی؟
اقلا ورزش کن یا نه تفریح کن زبان بخون یه غلطی چیزی بالاخره یه کار هست که واست ارزششو داشته باشه.
کلا هر کاری که اگه با اون کنکوره بسنجیش، کفش سنگین تر یا اقلا همسطح باشه. خیلیا هستن که معتقدن اشتباه وجود نداره و منم یکیشون. همیشه هر تصمیمی که گرفتی با توجه به شرایط اون لحظه بوده. تصمیم نگرفتن هم یه تصمیمه. فرق هست بین گشادبازی درآوردن و صبر... یا بین بیرون اومدن و بیرون شدن.
یه چیزی باشه که بهت نظم بده؛ همون یه چیزه کار خودشو میکنه. مثل قطار که فقط یه واگنشه که داره بقیه رو میکشه. ینی اگه اقلا یکی از اون واگنا موتور داشته باشه کارش راه میفته و میشه قطار!
بیا یبار واقعا تمام تصمیمایی که فکر میکنی اشتباه بودن و تبدیل شدن به حسرت رو بذار جلوت. اصن بنویسشون.
کدومشون واقعا اشتباه بوده؟
همیشه در حال ریسکیم. اصن میدونی چیه؟ امروز ظرف شستن یه ریسکه چون ممکنه فردا زلزله بیاد!! اگه فردا بخواد خونت خراب شه چندان فرقیم نمیکنه چند تا ظرف کثیف تو سینک باشه یا نه.
از همه ایناهم که بگذریم، خودمونیم اونقدرام نباس سخت گرفت وقتی یهو ممکنه یه بابایی اونور دنیا بتونه با فشار دادن یه دکمه تو کیف دستیش کل شهرتو رو سرت خراب کنه.
هرجا باشی و تو هر لباسی و تو هر شرایطی حالِ خوبت مستقل از این چیزاس. به چشم دیدم کساییو که واقعا فقط با دیدن آسمون جوری حالشون خوب میشه که انگار ده تا شات آبشنگولی خورده باشن.
وقتی خودم یه دور از روی پستم میخونم میفهمم یه ترکیب از سهتا پستی بود که چند وقته میخوام بنویسمشون. یکی واسه تلاشی که حداقل تو یه زمینه لازمه که بتونه نظم بده. یکی واسه این که بگم حاجی سخت نگیر انتخابای توهم مث بقیه در نهایت از روی شانس و فرصت بودن. یکی دیگه هم واسه این که بگم ما هنوز نفهمیدیم جبره یا اختیار؟ ولی اگه جبره، جبرِ ما خوب جبریه : )
-----------------
عکاسیم بهتر شده، نه؟ :دی
تمرین:
۱- چه تصمیمایی بودن که امروز وقتی بهشکن نگاه میکنی فکر میکنی اشتباه بودن؟
۲- واسه هرکدوم خودتو ببر تو اون شرایط. همون لحظهای که نمیدونستی فردا چیمیشه. چی شد که اون ریسکو کردی؟
۳- همین الان توی این لحظه واسه چی داری تلاش میکنی؟ اون واگُنی که موتور قطار توشه کدوم یا کدوماس؟ اگه چیزی نیست چی میتونه باشه؟
۴- اینی که داری واسش تلاش میکنی سنگین ترین کفهی ترازوته؟ اگه نیست چرا واسه سنگین ترینه تلاش نمیکنی؟
۵- چه چیزای جدیدی هست که میتونی واسشون تلاش کنی؟ مثلا من دلم میخواد یه ورزش رزمی شروع کنم! پریروز موقع رانندگی به ذهنم رسید وقتی دوستم به شوخی بهم گفت شاهین تو اگه کونگفو بلد بودی میشدی خودِ کونگفو پاندا :)) یا مثلا دوست دارم مطالعاتم توی علوم محض بیشتر شه.
- ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۵۴