آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۸ ثبت شده است

June 7th

يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۰۴:۴۷ ق.ظ

خیلی شلوغم.

باید یکم فاصله بگیرم. حتی بیشتر از این.

میدونم که میتونم به چیزی که میخوام برسم.

به‌دست آوردن از -خود- به مراتب سخت تر از به‌دست‌ آوردن از دنیاس.

 

فعلا :)

  • آقای مربّع

نامه‌هایی به یک دوست - ۲۹ فبریه ۲۰۲۰‎ قسمت دوم

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۲۹ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۱ اسفند ۹۸ ، ۰۷:۲۹
  • آقای مربّع

نامه‌هایی به یک دوست - ۲۹ فبریه ۲۰۲۰‎

يكشنبه, ۱۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۴:۵۶ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۱ اسفند ۹۸ ، ۰۴:۵۶
  • آقای مربّع

ببر

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۱۸ ق.ظ

عاشق این قسمتش بودم:

گرون واسه خودم، یه بوم واسه خدا.

 

میتونم. هربار که شکست میخورم فقط آگاه‌تر میشم. یه تجربه به دیتابیسم اضافه میشه.

بازم شکست میخورم؟ شاید. ولی ادامه میدم لعنتی. از سال پیش این ایده رو داشتم که یه پچ بزنم روی کیفم.

یه ببر وحشی !

 

 

  • آقای مربّع

بچه پررو

دوشنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۸، ۰۷:۵۸ ق.ظ

یه چیزی که میتونم بهش افتخار کنم، تعداد دفعاتیه که شکست خوردم.

میارزه به این که تلاشی نکرده باشم. آره شکست خوردم، باز هم خواهم خورد.

ولی بچه پررو میمونم.

 

دیشب به طور اتفاقی فولدر استوری‌های اینستاگرامی که سیو کرده بودمو پیدا کردم. ویدیو‌های کوتاه و چندثانیه‌ای از برخی از ماجراهایی که توی ۵ سال گذشته داشتم. از چادر زدن تو دامنه‌های توجال تا دوچرخه‌سواری تو سواحل فلوریدا. جالبه که وقتی آدم تو خودش گم میشه گذشته‌ی دورشو فراموش میکنه.. 

وقتی ویدیوهارو میدیدم اولش انگار داشتم یه آدم دیگه رو نگاه میکردم. خیلی جدی به خودم میگفتم فلانی چقد خفن باید باشه. دقیقا همون چیزی که وقتی اینستاگرام یکیو میبینیم میگیم. منم ساید خوبِ خودمو نشون میدادم حتی به خودم. دیشب یادم اومد که من همیشه درحال جنگ با مشکلاتی بودم که هنوزم دارمشون. بعضیارو خودم واسه خودم درست کردم بعضیا از جبر روزگار بهم داده شده. راستی همه آدما همینن مگه نه؟

دیشب بعد از یه مهمونی توی خوابگاه ام‌ای‌تی، همونجا خوابیدم. دراز کشیده بودم رو تختی که همیشه وقتی میرم اونجا میخوابم و خاطراتمو ورق میزدم. یادم اومدم که چه حس‌هاییو تجربه کردم تو زندگیم... یکم باد افتاد تو غبغبم. و مهم‌تر از اون یادمه وقتایی که این حسای قشنگو ساختم حجم مشکلاتم از الانم خیلی بیشتر بوده یا اقلا من ضعیف‌تر بودم. چرا یادمون میره؟ چرا یادمون میره کی بودیم و چه مسیریو اومدیم؟

چرا انتظار داریم دیگه وقتی بزگتر میشیم دیگه ایده‌آل شده باشیم؟ همین ایده‌آل ماهارو نموده. دو سه روزه تو فکرم که چجوری میتونم ایندفه متفاوت‌تر از همیشه عمل کنم؟ دارم تغییر ایجاد میکنم. خیلی جالبه که من کارو و شغلم همین تغییر ایجاد کردنه، هک کردن سخت‌افزار و نرم‌افزار(سیستم‌عامله) ماها میشیم هکرای خوب. مثلا واسه این که یه کاری رو یه چیزی رو توی سیستم بهبود بدیم درشو باز میکنیم یه تغییراتی میدیم درشو میبندیم و امتحان میکنیم. بارها میشه که با یه تغییر کوچیک سیل error و  warning از سیستم میپاشه بیرون و این دوتا معنی میده یا کلا گند زدیم یا این که دستکاری‌های بیشتری لازمه. حاجی هک کردنِ آدم خیلی سخت تر از کامپیوتره. منِ بچه‌پررو سالهاست سعی دارم خودمو هک کنم...

 

عکس: آزمایشگا، میز کارم 

 

و هِی نمیشه. و من هی حرصی‌تر میشم. اعتراف میکنم یه‌جاهایی آدم دلش میخواد با مشت بکوبونه تو مانیتور گاهی کامپیوتر جوری اعصابتو خورد میکنه که اصلا مهم نیست اگه دستت پر از خون شه اصن نه میخوای با صورت بکوبونی تو مانیتور و خوردش کنی. هک کردنِ آدم که جای خود داره. بخصوص اگه هم هکر خودت باشی و هم سیستم. میشه همون کوبوندنِ مشت تو صورتِ خودت. و من کم مشت نزدم به خودم... و از این بابت متاسفم.

 


 

درست وقتی که از خودم حسابی شاکی بودم و این روزا غم دنیا رو دلم بود، ویدیوهایی از گلچینی از تاپ ترین لحظه‌های زندگیمو دیدم.

واسه منِ صفر و یکی سخته که وسط حال بدی یدفه یادم بیاد که شت من یه روزی حالم خوب بوده. انگار دلم میخواد مطلق باشم حالا تو هرچیزی... حتی بگایی.

دیشب بعد از دیدن اون ویدیوها وقتی که بین سرزنش‌کردنِ خودم و کیف کردن با گلچین خاطراتم در نوسان بودم  یاد حرف یکی از دوستام افتادم. 

بهم گفته بود فکر کن یه پسر کوچولو داری و اینقدر دعواش کردی که میترسه دهن باز کنه. اینجوری گاهی به خودمون سخت میگیریم. گفته بود برم به عکس بچگیام نگاه کنم. و رفتم... و دلم سوخت. تو اون لحظه تنها چیزی که نبودم، -مطلق- بود.یه ذره از هرچیز بودم. دلم میخواست این خودِ دردکشیدمو بغلش کنم نازش کنم... دلم میخواست بشینم براش بگم چه چیزایی قراره براش پیش بیاد و بگم الکی سخت نگیره. اگه میشد یه جمله بهش بگم این بود که اکثر چیزایی که نگرانشون خواهی بود، اتفاق نمیفتن. بهش میگفتم چقدر دوسش دارم.

اون هنوزم یجایی از من هست. تنهاچیزی که واسه هر آدمی مطلقه، همون منِ درونشه. و ماها با خودمون خیلی سخت میگیریم...

اگه پسر ۵ سالت زمین بخوره چیکار میکنی؟

اگه پسرِ ۲۵ سالت زمین بخوره چیکار میکنی؟ میگی حالا که دیگه خرسی شدی واسه خودت یه لگد هم تو میزنی تو کمرش؟

اگه پسرِ ۵۵ سالت زمین بخوره چی؟ 

حاجی من گاهی با همه خوبم جز خودم. اونم درست همون وقتی که بیشتر از همیشه به مهربونی نیاز دارم و تنها کسی که میتونه اینو بهم بده همین خودمم...

وقتی میخوای یه سیستمیو هکِ بد کنی، مهم نیست کجاش یه چیزیو تغییر میدی چون هرجایی رو تغییر بدی سیستم فرو میپاشه. دیگه سیستم نیست مثلا کافیه یه سیمو قطع کنی همین میتونه یه هواپیمارو از کار بندازه. ولی وقتی میخوای هکِ خوب کنی، اونجاس که کار سخته وقتی که سیمه رو قطع کردی حالا باید هزارتا چیزو جابجا کنی تا یه جای درست واسه سیمی که قطع کردی پیدا بشه که وصلش کنی. باید سیستمو خوب بشناسی که هر سیم به کجا میره و توی چه چیزایی تاثیر داره.

واضحه که هرچی سیستم پیچیده تر باشه هکِ خوبش هم پیچیده‌تره و هکِ نابود‌کنندش آسون‌تر. چی پیچیده‌تر از مغز و ذهنِ انسان؟

قطعا پیچیده-ترین- چیزیه که دیدیم. 

 

دستایِ خودِ کوچولومو میگیرم و میگم افرین که اینقدر شکست خوردی. And I mean it

 

  • آقای مربّع

من

يكشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۸، ۰۱:۱۶ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۴ اسفند ۹۸ ، ۰۱:۱۶
  • آقای مربّع

از اول.

پنجشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۸، ۰۵:۱۲ ق.ظ

از اول.

از اول. این‌بار قوی‌تر.

زندگی دکمه reset نداره. ولی قبلش باید اعتراف کنم اینبار یکم مغرور شده بودم.

هربار که اوج میگیری و بالاتر از همیشه میری یکم‌هم حق داری که مغرور بشی. نباید یادم بره من فقط با خودم مقایسه میشم.

مشکلات هرکس منحصربه‌فرده من با چیزایی سروکله میزنم که شاید یا قطعا این آدمایی که من خودمو باهاشون ناخودآگاه مقایسه میکنم واسشون مثل آب خوردنه. و برعکس! 

پذیرش. واقعا هیچکس ایده‌آل نیست. باید بپذیری عیب هایی داری و آروم آروم روشون کار کنی. هرچی عمیق‌تر باشه حل کردنشون تخصصی‌تر میشه که عاقلانس که کمک بگیری.. 

هنوزم وقتی بازی‌کامپیوتری میکنم همین که حس میکنم بازی رو دارم میبازم restart میکنم. خیلی اخلاق بدیه.. همین خیلی اذیتم کرده و میکنه. زندگی که restart نداره. گاهی میرینی. باید جون بکنی جبرانش کنی. هر ساعتت شاید ۵۰دلار ارزش داره و با تلف‌کردن هر ساعت میدونی چقدر پول داری از دست میدی؟

باید این اخلاقمو بذارم کنار. باید شروع کنم و با مهره‌های ضعیف‌هم بازیو ادامه بدم.

نمیخوام خودمو سرزنش کنم این‌دفعه. فقط میخوام قدمِ بعدیمو مشخص کنم.

 

=============================================

این‌دفعه چندتا چیز خیلی مهم یاد‌گرفتم.

[]  You need a routine. سعی کردم یکم شناور باشه زندگیم ولی نمیشه ینی بهینه نیست. دلیلشم سادس. مود و هورمونامون خیلی به ساعت‌های روتینمون بستگی داره. مثلا وقتی بیدار میشی وقتی غذا میخوری یا وقتی ورزش میکنی. اگه همه‌ی اینا شناور باشن باید بخش قابل توجهی از انرژیتو صرف سروکله زدن با این هورمونا کنی.

 

[] Healthy Diet بعد از یه دوره‌ی خوب غذای خوب خوردن، وقتی دوباره الگوی غذاییم به‌هم ریخت فهمیدم چقد مهمه چقدددد مهمه. حتی یه شکلات کوچیک الان وقتی بهش نگاه میکنم انگار فقط سمه. چقدر سم وارد بدنمون میکنیم بدون این که حواسمون باشه.

 

[] انعطاف توی روتین به اندازه‌ی خود روتین مهمه. قطعا خیلی پیش‌میاد که نمیتونی روی برنامه باشی. و این نشدنِ کاملا بی‌نظم رخ خواهد داد. باید هرموقع به هر دلیلی یه چیزی رو miss کردی بلافاصله دوباره برنامه‌ریزی کنی و یه ایده واسه جبران داشته باشی. مثلا ممکنه اون روز ساعتت زنگ نزنه یا مجبور شی یه یه کار ضروری رسیدگی کنی..

 

[] Keeping a log time باید بدونی وقتت چجوری گذشته. مثل یه سیستمِ فیدبک‌دار عمل‌میکنه. هر هفته و هر روزتو باید مانیتور کنی طوری که بدونی واقعا چقدر تونستی روی روتینت باشی. خودتو بیشتر بشناسی و بدونی هر کاری -واقعا- چقدر طول میکشه؟

 

[] واقع‌گرایانه بودن. دیدی وقتی برنامه‌میربزی گاهی از همون اول میدونی که حاجی نمیشه که. درسته که هدفات باید واست ترسناک باشن ولی... برنامه نباید باشه. برعکس برنامت باید یه شوق و قلقلکی توی دلت ایجاد کنه.

  • آقای مربّع