آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۲۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

تشکر تشکر

پنجشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۶:۰۲ ب.ظ
مرسی :)
  • آقای مربّع

timefree

پنجشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۷ ق.ظ

کم کم دارن به یه رشد فکری خاصی میرسن.

همه ی اونایی که جوینده بودن تقریبا پیدا شدن اونایی هم که نشدن خیلی نزدیکشن 

انگار هرکس از پیدا شده ها منتظر صدای سوت داوره

اونا که هنوز دارن میگردن بدونن یه فرایندیه که انگار زمان توش مطرح نیست... ینی نترسن که دیر شد و عمر رفت و ما پیدا نشدیم.

به قول آقام انیشتین زمان فقط یه بهوونس برای ترتیب رخ دادن اتفاقا. 


----------------

امیر میگه که سینا میگه که سرجوخه گفته که: بزرگ اونی نیست که مشکلاتش بزرگن. اونیه که مشکلاتش کوچیکن.



  • آقای مربّع

دماغ فیل

يكشنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۵۷ ق.ظ

یه یادداشت داشتم از همین یادداشتایی که یدفه آدم قبل خواب مینویسه تو note داشتم به این فکر میکردم که شاید تو راه مسیری که فهمیدم میخوام داشته باشم واسه زندگیم زیادی گند زدم و مثل خیلیای دیگه به خاطر نا امیدیه که بیشترین تلاشمو نمیکنم... نه به خاطر گم شدن با هیچ چیز دیگه.

اصن کلی تر !!!


"خیلی از کم کاریا یا بدکاریای ادما به این خاطره : آب از سر ما گذشته"

roozkhosh theory #15


خلاصه این note قرار بود شخصی باشه تا این که با دلبر درمیون گذاشتمش و گفت : 

- به نظر میاد پیدا شدی :)

-----------------------

شاید یه گم شده ی دیگه ای هم از اینجا رد شه این به کارش بیاد .. :


درس... دوسش دارم هنوز! اما شکست زیاد خوردم. میدونی ؟ شاید اگه 3 سال میرفتم عقب و یه شروع دیگه میداشتم شک نداشتم که نمره اول دانشگاه میبودم و واقعا میخواستم 70% از زندگیمو وقف درس کنم. میدونی مشکل کجاست؟ مشکل اینه که همچین که یکم از مسیر هامون دور میشیم انگار دیگه یه صدا میگه نع خوشم نَیــــــــــــــمِد (با لحجه اصفهانی) میخوام برم مسیر بعدی! فک کن یه آدم خفن علمی صنعتی شاید تا 65 سالگی توی این کار بمونه ینی مثلا" از 17 تا 65. یا نه اصن من 15 ساله دارم درس میخونم! 2 ساله ریدم قبول اما بیین دو پونزدهمه ! فکر کن از هفت سالگی تا 57 سالگی هم که بگیری میشه 50 سال ! خب باشه 2 سال اگه ریدی ینی 4 درصد ! واقعا اگه دوست داری یه مسیریو و توش هم خوبی آیا 96 درصد رو فدای 4 درصد میکنی ؟که تازه از این دو سال شاید سرجمع یه سالو ریده باشی ینی 2 درصد... ینی آدم دو درصد هم اشتباه نکنه؟ شیطونی نکنه ؟؟؟؟ دست از تلاش که برداری باختی! اصن چجوری بگم؟ خوارت گ...س :)) شاید گاهی یه سری 2 درصد ها لازمن که آدم یقین پیدا کنه به مسیر پیش روش... که آدم قدر خیلی چیزارو بدونه و خیلی چیزای جدید رو هم یاد بگیره و تجربه کنه. اگه بخوای درست فکر کنی اگه واقعا فکر میکنی ته دلت حتی یه ذره فکر میکنی مسیرت همینه اگه این یکی دو سالو کج نمیرفتی و دقیقا" همونجوری که میخواستی میرفتی, فردا رو چیکار میکردی؟ فکر نکن امروز و دیروزت چی گذشت! فرض کن اصن دقیقا" همونی هستی که قرار بود باشی. فردارو چیکار میکردی ؟ چجوری شروع و چجوری تمومش میکردی ؟؟؟ کافیه بگذاری و بگذری این gap ها رو... کافیه از دماغ فیل از همین وسط بیفتی وسطِ "بودنِ آدمی که میخوای باشی".... اگه این کارو کنی و خب دیدی که نه ! داری حال نمیکنی پس میفهمی کل این مدت اشتباه میکردی در مورد اونی که میخواستی باشی! شاید اصن نمیخواستی باشی... به هر حال تا نکنی معلوم نمیشه :) هر روز یه شروعه یه روش زندگیه. اگه آرامشتو نداری کافیه آستینا رو بالا بزنی و انقدر بگردی تا پیداش کنی.


----------

من اینجوری با خودم حرف میزنم :)

گفتنی زیاد دارم اما وقت خوابه

  • آقای مربّع

طرح قابل زندگی سازی منزل

جمعه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۴، ۰۷:۰۲ ب.ظ


.+984-+




4


.


------------------------------------------------------

اینها حاصل تمیز کردن کیبورد بعد از خانه تکانی هستند که خود به خود این صفحه باز شد و این کاراکتر ها اینجا ظاهر شدند! 

مکتوب!


  • آقای مربّع

چهارک

پنجشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۳۷ ق.ظ
یکی بیاد با من حرف بزنه من وقتی یکی باهام حرف میزنه میتونم فکر کنم چند وقته فکر عقب افتاده دارم همه درگیرن یا پریودن.

و من الله توفیق

  • آقای مربّع

roozkhosh theory #14

يكشنبه, ۱۰ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۵۵ ب.ظ

از بیانات شیخ الشیوخ الگوّاز:

" همه چیز در زندگی عادتجات بودی و بد ترین عادت ها عادت به لوس بودن و یا نازک نارنجی بودن!

 گاهی کار درست را میدانیمندی ولی خیلی لوسیمندی.

 گاهی بسیار زیادی فکر کردندی و یک یا چند لوپ بینهایت را در خود به کار انداختندی که همینجوری دور بزنندی و انرژی مصرف کنندی و زمین و زمان فرسایشی شونذی.

همانا این همه تفکر و استدلال هیچ تفاوتی به حال دنیا ندارندی که ندارندی چرا که دنیا واقعی تر از این حرفایندی!

گاهی نیز با انجام همان کار های قدیمی انتظار به دست آوردن نتایج جدیدی جز نتایجی که تا بحال به دست می آوردندی را داریمندی که همانا ریدیم.

بعد از این همه هیاهو به همان نتایجی رسیدندی که قبلا" دو بار دیگر نیز رسیده بودندی! ولی ندانندی چه شد که کمال همنشینان بودی و یا زیبایی های دنیا که ما را فریفتن کردی و دل بر این پیرزن عشوه گر دهر بستندی غافل از آن که در عقد بسی دامادندی.

شاید حاصل عمر گرانمایه را در دو جمله بتوان گفتن کردی که :

تو همانی که می اندیشی, جبر دنیا هم همین است

"


و من الله توفیق

آقای مربّع   


  • آقای مربّع

لیلییی

شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۴:۵۹ ب.ظ
- میشه گاهی یه سری آدم رو الگو قرار بدیم... هرکسی رو در نظر بگیری نقاط قوت خاص 
خودشو داره.
تو دنیا چی برات این ارشو داره که به خاطرش به خودت سخت بگیری؟
آدما دوست دارن خاص بودنشونو به رخ بکشن
همه دغدغه دارن همه دل مشغولی و ناراحتی دارن یا نرو تفریح و وقتتو روی اونا بذار یا اگه میری تفریح همرو بذار پشت در و درو ببند.
- عادت کردن  همون اعتیاده دیگه؟
یخوای شاخص باشی؟ اولین مرحله اینه که وقت بذاری! مهم نیست تو چه چیزی میخوای شاخص باشی... اصن دنیا انقدر بزرگ هست که برای درخشیدن همه جا داشته باشه. اما بازم چیزی رو عوض نمیکنه. باید وقت بذاری حتی تلاش و استعداد هم نمیخواد. فقظ وقت
- اگه جزو هدف دار ها هستی, برای هرکدوم از هدفات در هفته چقدر وقت میذاری؟؟
یه روزی از همین روزا دوباره شروع میکنم به ریاضی خوندن به بدن سازی مغزی...چه اعتماد به نفسی میده به آدم!
- یه دسته از آدما اهل سرمایه گذارین. من حاضرم تا 70 درصد از وقت امروزمو بدم برای ساختن فردا. جالبه که همین به ظاهر فدا کردن خیلی چیزا ازش در میاد. شایدم چون تو همون 30% وقت کافی برای انجام هر کاری که امروز از زندگیم میخوام هست.

-------------------------
- برنامه داشتن برای فردا مثل Boot Grabber کامپیوتر میمونه.وقتی یه کامپیوتر رو روشن میکنی از کجا بدونه اولین برنامه ای که باید بین اون میلیون ها برنامه ای که تو خودش داره اجرا کنه چیه؟ از کجا بدونه اولین دستوری که باید اجرا کنه توی کدوم خونه از حافظس؟ اگه این Boot Grabber نباشه سیستم انگیزه ای برای روشن شدن نداره! به خودش میگه چرا روشن شم؟
تو کتش نمیره که بگیم حالا روشن شو ببینیم خدا چی میخواد :))
#بدیهیات

ین که شبا خود آگاه یا نا خود آگاه حداقل اولین کار فرداتو بعد از بیدار شدن مشخص کنی همون Boot Graber آدماس"

roozkhosh theory #13




ا
  • آقای مربّع

worm

شنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ب.ظ

 فردا مجدداً تلاش خواهم کرد...


 فردا هم مجدداً تلاش خواهم کرد...


فردا مجددا تلاش خواهم کرد.

فردا مجدداً تلاش خواهم کرد... 

فردا مجددا تلاش خواهم کرد....

فردا تلاش خواهم کرد.
  • آقای مربّع

تراشکار

چهارشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۸ ق.ظ

من از این آدمام که برنامه طور دارم واسه روزای هفتم. ینی یه سری کار کوچیک رو هر از گاهی تصمیم میگیرم برای خودم روتین کنم و وارد زندگیم کنم.

این کارا از حفظ کردن چند تا کلمه ی انگلیسی هستن تا حرکت ورزشی یا چیزای دیگه.

10 هفتس که این کارو شروع کردم . به ازای هر روز از زندگیم چند تا مربع هستن که باید تیک بخورن.

میدونی؟ این کارای ریز ریز که هیچ وقت و انرژی خاصی از آدم نمیگیرن ولی در دراز مدت تاثیر هنگفتی دارن رو خیلی دوست دارم!

اولا به نظرم کار لوسی بود. مثل این کنکوریا D: 

ینی هنوزم خیلی لوسه :)) 

    اما دیدم که :

 It Works! 

لیلیییییییی لیلییییییییییییی امید شهر بیقرارم

این شد که این پست امشب رو استاد کردم که بگیم ما کردیم و شد و اینا. شما هم خواستی بکن


------------------------------------

انگار از زندگی یکی دو هفته مرخصی گرفته بودم. نتیجه ی متعاقبش رو هم دیدم ها ! افت رو حس میکنم.

اما خب... دلم مرخصی خواست!

حالا دلم خواسته از فردا برگردم سر کار. کار منظورم کار تراشکاریه. خود تراشی!

آدمه دیگه گاهی خسته میشه...

چرا امشب؟ 

ینی خستگی در کردنم تموم شد؟ همین؟ خستگیم در رفت؟

مشکل اینه که شبیه اون کرمه شدم که در هر ساعت 4 متر از یه دیوار میره بالا و 3 متر برمیگرده پایین

میدونم به هر حال دارم یه متر یه متر جلو میرم...  هنوز یادم نرفته همین یکم پیش بود انقدر تو قعر بودم.

اما همیشه فکر میکنم اگه این پایین لیز خوردنا نبود چی میشد! 


-----------------------------------

همیشه وقتی به ثبات میرسم حوصلم سر میره !!!

و وقتی ندارمش تنها چیزی که میخوام همونه.

مثل قضیه او یارو که میگه تا به جواب ها رسیدم صورت سوال ها عوض شدن.

شایدم حوصله ی موندن ندارم دلم میخواد زود تر برم مرحله ی بعد. 

شاید چون مرحله ی بعدی وجود نداره همین مرحله رو ریستارت میکنم :دی

-----------------------------------

- خطاب به کاغذ تمام لگاریتمی : عمّت

-  چون روتین مزخرف ترین اتفاق دنیاس .

- ینی متنفرم واسه آسانسور صبر کنم. با پله میرم! تو که جای خود داری!

- رو هواییم ! من تو ما شما. ما بیست ساله ها! دوتا المان هستن به نام های شانس و بابا. شانس از بابا استاد تره!

ای ریدم تو این جبر. ای بزنم این گل های قالی رو پرپر کنم

- به ثبات دغدغه ای رسیدیم! ینی اقلا" دغدغه های این هفتمون با هفته ی آینده تفاوت چندانی نداره. 

- So Many Plans In My Head.


  • آقای مربّع

حال من خوب نیست

شنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۳۹ ق.ظ
باورت میشه یک ششم از سال رفت؟ هه
میگن هرچی تو فکر آدم باشه یجورایی نمود بیرونی پیدا میکنه 
من داغونه فکرم. از هر طرف حساب کنی سوراخ سورخ شده 
دیدی تو فیلمای وسترن یکی که گلوله خورده و فیلم آهسته میشه طرف داره آروم آروم از عقب میفته رو زمین و این وسط همش گلوله های بعدی میخورن تو سینش با هر گلوله که میخوره تو هوا پرت میشه طرفشم نامردی نمیکنه و رگبار بسته بهش! یه همچین چیزی
یا مث هرکول اونجا که تو کارتونش قدرتشو ازش میدزدن بعد با اون غول یه چشمه درگیر میشه و تا جا داره کتک میخوره ازش. اون صحنه که حتی نمیتونه رو دوتا پاش بلند شه و تا میاد همه ی زورشو جمع کنه و بایسته یه مشت فرود میاد تو سرش.

میگن هرجور خودتو باور کنی همون میشی.
من همیشه مینوشتم... همیشه یه دفتر قرمز داشتم که مینوشتم. بیش از یه ساله که آخرین دفتر قرمزمو سوزوندم و این سوزوندن واسه من یه سوزوندن ساده نبود.  واسه خودم عجیبه انگار بخشی از خودمو از زندگیمو از شخصیت و تجربه هامو سوزوندم.
تر و خشک با هم میسوزه... قاطی اون ضعفا که باید میسوختن انگار بخشی از من گم شد.
جسارتم! جسارتم گم شد سوخت
غرورم سوخت. 
گاهی دلم میخواد یه بار دیگه خودمو میخوندم. یادم رفته چجوری جسورانه فکر میکردم اون حس غیر قابل وصف پیروزی اون ذهنی که عادت به بردن داشت.
دوست دارم یبار دیگه اون حسی که وقتی تصمیمی میگیری خودتو برنده تصور میکنی رو بدونم چه شکلیه. یادم رفته! ذهنم توی قسمت منفی خودش غرق شده
من فکر میکردم خیلی مردم. حداقل اندازه ی سنم مردم
هیج وقت تاحالا انقدر احساس بچه بودن و نپخته بودن نکردم
 حتی نزدیکشم نیستم.
این سرپایینی وحشتناک و ترس ترس ترس.
حال من خوب نبوده... و حتی دلیلشو نمیدونم. 
وای اگه هرچی تو فکر آدم باشه همون بشه!
ولی داره میشه... توی لوپ افتادم یه لوپی که خودش خودشو میسازه داره منو میبره.
حس کشتی گیر المپیکی رو دارم که معتاد شده و تو جوب میخوابه.
خلاصه که خودم میدونم چقدر آدم بیخودی شده بودم... چقدر لوس و بچگانه رفتار میکذدم گاهی.
خودم میدونم چقدر خسته کننده یا غرغرو شده بودم. میدونم داشتم کلی شکست میخوردم و فرصتامو از دست میدادم.
 فکر نکن نمیفهمیدم 
فقط خواستم بگم حال من خوب نبوده
ولی
امیدمو از دست ندادم
  • آقای مربّع