آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۲۱ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

ترانزیستور های شات-کی بهتر اند یا توتم-پل ؟

چهارشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۰۳ ب.ظ


پیش نوشت: دانشگاه ما مخصوصا رشته ی ما یجوریه که طبق آمار نه چندان دقیق ۹۸٪ از بچه ها بعد از لیسانس از ایران میرن.

از اینجور بحث ها رو گوشه کنار دانشگاه زیاد میشنوی : رفتن !


شب امتحان

اولی: ینی میشه یروز ما هم اپلای کنیم و بریم ؟

دومی: مگه داری اینارو واسه اپلای کردن میخونی ؟!

اولی: آره دیگه همه ی اینا تهش واسه اینه که بتونی خیلی شیک و روی پای خودت بری اونور... مگه تو واسه چی میخوی ؟!

دومی: که یاد بگیرم که یه چیزی باشه که توش خبره باشم!

اولی: که چی بشه‌؟‌ آخه بابا اینا به چه درد میخوره که مثلا فلان طبقه ی ترانزیستور های TTL چجوری کار میکنن ؟

دومی: ببین بالاخره تو داری یه چیزی یاد میگیری و توی یه چیزی ماهر میشی که بقیه بلدش نیستن.. دیگه این هنرِ خودته که چجوری ازش استفاده کنی .. !


  • آقای مربّع

ایمیل های مربعی

سه شنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۳۰ ق.ظ

وقتی دو صبحه و من گزارش کارهای امروزمو اینجوری به استاد های دانشگاه میگم :


ای استاد ! 

شبیه سازی ها در حال اجرایند.
Server در امن و امان است !
آسوده بخوابید :دی

  • آقای مربّع

خودتو دوست داشته باش

جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۶:۳۴ ب.ظ

جمعه - ۲۲ آبان ۱۳۹۴ - ۱۸:۰۷ عصر

 آزمایشگاه پردازش سریع دانشکده مهندسی کامپیوتر دانشگاه بیب بیب - تهران - ایران


دوتا جمله داشتم که بگم 

جمله ی اول :

خودتو دوست داشته باش :)


جمله ی دوم :

ای انسان ! خود به یاری خودت برخیز !


این دوتا کافین واسه هر تغییر یا هر جهش 

یا مقابله با هر مشکل ...

-----------------------

یادته مسائل زندگی اکثرا ربطی به هم نداشتن ؟

یادته حالا اگه یکم از کار یا درس یا فلان عقب افتادی..

یکم چاق شدی ... یکم ورزش نکردی و بد تر از اون تغذیه ی افتضاح داشتی ..

یکم تنها شدی و از آدما بیخبری اینا ربطی به هم ندارن ؟

یادته که اون دومینو هایی که یکی یکی پشت سر هم میفتن عملا ربطی به هم ندارن و این ذهن لجباز و سرکش ماست که یکی رو بعد از دیگری میندازه...؟

اصن اینجوری بهش نگاه کن که گاهی وقتی طوفان میشه با پرداخت یه سری قربانی ها جانبی مثل پر خوری یا واسه یه سری سیگار یا الکل یا استغفراللَه و اینا اصل کار رو نگه داشته باشی !

حالا طوفان گذشته.

حالا طوفان گذشته.

حالا طوفان گذشته.

وقتی طوفان میگذره، حالا نوبت بازسازی میشه.

ببین ... طوفان اومدنش دست من و تو نیست.. میاد دیگه، نه ؟ پس خییییلی دنبال دلیل و منطق و ریشه یابی و اینا نباش. (یکمش مانعی ندارد)

طوفانیه که گاهی میاد و میره و هربار فقط باید سعی کنی تلفات رو کمتر و کمتر کنی :‌‌ )

واسه شروع بازسازی هم همون دو جمله ی بالا کافیه.


والسَلام !

مثلا میخوام هفته ی آینده خودمو بیشتر دوست داشته باشم

 شبا ۱۰ به بعد دیگه کاری نداشته باشم و بیام خونه و یکم ورزش کنم یکم مطالعه و یه دوش آب گرم و یه نوشیدنی گرم و ۷ ساعت خواب :‌ )

حتی اگه به همه ی کارهام نرسم.!


یه دوستی نتیجه ی یکسال تحقیقات علمیش ریجکت شده بود و همه وقتی میدیدنش سعی میکردن بهش دلداری بدن و اینا.

رفته بودیم با هم ناهار بخوریم که گفت بدم میاد هی همه اینجوری میگن. شده دیگه‌! وقتشه مشکلو حلش کنم نه که غصه بخورم

یدفه رو کرد به من و با یه حالت تهدید طور گفت: در آینده هم هرجا شکست خوردم نمیخواد بیای دلداریم بدی !

  • آقای مربّع

سیزده ؟

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۳:۵۸ ق.ظ

بازم تو تختم و ذهنم شلوغه. نمیدونم از کجا شروع کنم... روزمو تعریف کنم ؟


مدتی بود که مدارک ماشین و عینکی که خیلی دوسش دارم رو گم کرده بودم. منتظر فرصتی بودم که اقدام کنم که دوباره کارت ماشین المثنی بگیرم.

فهمیدم نزدیک سیصدهزارتومن خلافی ماشین داشتم و کلی پیاده شدم... داشتم غصه میخوردم اون روز رو که چرا باز این همه جریمه دارم که فهمیدم بیمه المثنی نداره و باید دوباره نزدیک یه میلیونی پول بیمه بدم...

داشتم زیر لبی غر میزدم سر این خرجا  وقتی از دانشگاه میرفتم سمت ماشین دیدم جای دوتا مشت رو ماشینه... دزد اومده بوده چک کنه دزدگیر دارم یا نه که دوتا مشت زده بود دزدگیر کار افتاده بود و اونم رفته بود ولی جای مشتاش مونده بود...

۳ روز گذشت و دزدگیر هم از کار افتاد و کلی هم خرج اون شد. در عجب بودم از کار این روزگار و فرداش هم با اعصاب خراب از خواب بیدار شدم.. اون روز تدریس داشتم واسه کلاسای پردیس (یا همون شریف پولی)  یه ساعت زود تر رفتم که مطالبی که میخوام براشون بگم رو مرور کنم که ۵ دقیقه مونده به کلاسم گوشیم از دستم افتاد و LCDش شکست...

 صبح امروز یه امتحان داشتم خواب مونده بودم و صفر برام رد شد ! فقط زود خودمو رسوندم که کلاس بعدیمو از دست ندم جا پارک گیر نمیومد که !

 بعدش فهمیدم که ۳۶۰ تومن خرج گوشی میشه و توی این فکرا بودم که چرا آخه خرج گوشی باید انقدر بشه؟ از شدت بی اعصابی با یکی دو نفر تو آزمایشگاه بحثم شد... وسط بحث بودم که چی ؟

که خبر رسید ماشینمو بردن

خوشبختانه سرقت نشده بود بلکه جرثقیل پلیس برده بودش. منم که چند روزیه گوشی نداشتم گویا واسه خانواده پیامک دادن که ماشین توسط پلیس حمل شده و اونا هم از طریق ایمیل و تلگرام به من گفته بودن که نترس دزد نبرده !

دویدم سمت جایی که ماشینو پارک کرده بودم دیدم که بعله ! بردنش...

خلاصه به پرفکت ویک رسیده بودم. دیگه نشستم لبه ی جدول یکم... دوباره پاشدم قدم بزنم. دیدم یه ماشین تو خیابونه که توش  یاسمن و جهانن.. بوق میزنن برام دست تکون میدن..

گفتم ماشینو بردن و اینا به زور سوارم کردن بردنم یه دوری بزنیم هرچی گفتم وسایلم رو میز دانشگاه مونده نذاشتن پیاده شم..

رفتیم بام تهران و یکم اخمامو باز کردم !

بعدش پگاه اومد و همگی رفتیم تجریش یه قهوه خوردیم طرفای ساعت هشت شب مهدی اومد با ماشینش رفتیم دانشگاه دوباره من وسایلمو برداشتم و بعدم یه سر رفتیم خونه خودمون (من و مهدی همخونه ایم) که من گوشی ناقصمو بردارم بدم تعمیر.

فهمیده بودیم پویا اومده تهران و همه جمعن خونه ی افشین. با مهدی اومدیم اینجا ... من بودم و مهدی و افشین و رضا و احمد و پویا .

اولش که به فیفا و این مزخرفات گذشت منم سرم تو گوشی بود ... بعد اومدیم مثلا درس بخونیم که احمد نذاشت و گیر داد پوکر بازی کنیم..

تا ۲ صبح زد به سرمون که گشنمونه ! جوجه کباب آماده کردیم و کباب کردیم با کلی مخلفات !

غذا که تموم شد دیدیم هنوز گرسنه ایم لواشک داشتیم و گردو و پنیر :)) بسیار هم خوشمزه شد ترکیبشون !

دیگه بچه ها دونه دونه رفتن بخوابن. احتمالا هیچکدوم به کلاسای صبحمون نرسیم... یه ساعته تمرینایی که باید انجام میدادیم رو ماسمالی کردیم و الان من تو رخت خوابم.

گاهی حس میکنم زندگی شوخیش گرفته.

فکرم مشغوله و نمیتونم بخوابم.  از خودم دلخورم... حس میکنم کنترل شرایط دستم نیست.. 

دارم سعی میکنم چند تا تصمیم جدید بگیرم واسه زندگیم. جوری که همه چیز رو همونجوری که هست ببینیم و ... اوضاع رو بهتر کنم.




  • آقای مربّع

کانجورینگ

شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۲:۱۳ ق.ظ

سینما قلهک تهران میاد فیلمای خیلی خوب خارجی رو با زبان اصلی و زیرنویس فارسی پخش میکنه و خیلی خوبه که فیلمای خوبو رو پرده سینما ببینی ..

سانسورشونم مثل آدمه ینی واقعا تا جای ممکن سانسور نمیکنن بکنن هم در حد چند ثانیس که اصلا به شعورت بر نمیخوره!

ما دیروز بعد از یه روز عالی و طولانی ساعت ۱۱ شب یهو تصمیم گرفتیم دسته جمعی بریم سینما قلهک فیلم ترسناک ببینیم رو پرده سینما.. عدمون زیاد بود و اکثرا هم کاپل بودیم :دی

اسم فیلم  The Conjuring بود من خیلی اهل فیلم ترسناک نبودم ولی اینایی که زیاد میبینن میگفتن توی دسته ی واقعا ترسناک ها طبقه بندی میشه! 

فیلم شروع شد اون صحنه ی اول فیلم داره یه خونه ی تاریک رو نشون میده اصن هیچی نشون نداده هنوز یهو یه پسر از ته سالن میگه : یا ابلفضل!

ملت میترکن از خنده :)) خیلی خوب گفت ! این روند مزه انداختن های مردم غیور تا آخر فیلم ادامه داشت مثلا یجا آخرای فیلم هست که ینفر میاد جنگیری کنه و اینا وقتی تموم میشه و جنه میاد بیرون ینفر تو جمعیت میگه حاج آقا تقبل الله =)))

جاهاییشم که ترسناک بود همه با هم جیییغ میزدن... خلاصه از فواید دیدن فیلم ترسناک تو سینماهای ایران اینه که همونقد که میترسی میخندی :))

دیگه تا رسیدیم خونه ساعت ۲ صبح بود ... بسی خوش گذشت.



  • آقای مربّع

سرزنش

پنجشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۵۳ ب.ظ

آدما وقتی حالشون به هر دلیلی خوب نیست از نزدیک ترین هاشون شروع میکنن و اونارو مقصر میدونن.

هرچی نزدیک تر, مقصر تر.


  • آقای مربّع

طغیان

چهارشنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۰۱:۵۸ ق.ظ
اگر انسان احساس بی نیازی کند، طغیان میکند.
فکر کنم آیه ی قرآنه
من اینو از یه شخص عالم طور شنیدم ! از اون آدمایی که میدونن زندگی چجوری کار میکنه٠

ینی فکر کن ! ینی بیا اینجوری بهش فکر کن :
نیاز هارو گذاشتن که تو طغیان نکنی
که محدود و قابل کنترل باشی

ینی بیا اینجوری فکر کن :
اگه بتونی نیازاتو کمتر و کمتر کنی میتونی بیشتر و بیشتر طغیان کنی ! 
طغیانی که من میگم منظورم سرکشی نیست 
مثل رودخانه که انقدر پر و قوی میشه که توی بستر خودش نمیگنجه
من فکر میکنم این جمله بیشتر از این که یجور کنایه به انسان های طغیانگر باشه،
یه راهنمایی ریز برای نحوه ی طغیانه !

---------------
مدتی نبودم و بیشتر روی کاغذ مینوشتم
 دلمان برایتان مثلث شده بود

  • آقای مربّع

مکالمات

شنبه, ۹ آبان ۱۳۹۴، ۰۵:۱۰ ب.ظ

- نه ینی گیجم.. خودمم نمیفهمم خودمو که چی میخوام

- اگه میدونستیم که لوس میشد. دیگه تا آخر عمر دنبال جواب کدوم سوال میگشتیم ؟ :‌ )‌ جمله ی خودته

- اگه اشتباه انتخاب کردم چی ؟ 

- اونقت بعد از اشتباه با تجربه تر میشی و قوی تر  

-----------------------

چلنج اصلی رسیدن به چیزی که میخوای نیست. اون که کاری نداره !

اینه که بفهمی اصن چی میخوای ؟

-----------------------

وقتایی که میخوای یه حرکتی یا یه تحولی چیزی رو شروع کنی راهش اینه که بگی از الان‌! او فردایی که بخواد ایده آل شروع شه هیچوقت نمیاد .

---------------------

تا وقتی که جوونی تا جایی که میتونی ریسک کن.
Cooking and Cleaning are Essential Skills
Life isn’t about just getting things, but also maintaining things
و 



  • آقای مربّع

باور

پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۵۸ ق.ظ

و اصل مطلب!

همیشه گفته بودم و باور داشتم که هرجور درباره ی خودم فکر کنم اولا بقیه هم همونجور دربارم فکر میکنن و دومن همون افکار رو تو زندگیم جذب میکنم.

این لعنتیو میدونم 

ولی من ته دلم خودم از خودم راضی نیستم. شاید حتی دوست هم ندارم خودمو.

این موج لعنتی همه جا سایه انداخته و باعث میشه اکثر جاها..  حتی همه ی جاها یجورایی خمیده باشم..با انگشتام بازی کنم و فلان.

از خیلی کارا بترسم چون اعتماد بنفسشو ندارم و در نتیجه قیدشونو بزنم و ...

باز هم یه لوپه.

ولی نمیدونم از کجا شروع کنم؟ نفسام سنگینه نفسم تنگه

ولی امید دارم :)


  • آقای مربّع

من و مهدی (همخونم) یه اصطلاح داریم که هر از گاهی آپدیت میدیم بیرون.

ینی یهو چند روزی تو خودمونیم و فاز تنهایی و خوب فکر و خیال میکنیم بعد یهو طی یه کنفرانس خبری (! ) اعلام میکنیم که فلان آپدیت رسید.

انگار در طی همیناست که بزرگ میشیم.

گاهی حس میکنی آپدیت میخوای. مثلا شاید سیستم عامل قبلی کند شده باشه یا خیلی چیزارو ساپورت نکنه.


میخوام آپدیت شم

فکرم درگیره

  • آقای مربّع