آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۱۸ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

سرلوحه

پنجشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۳:۵۳ ب.ظ

خسته شدید استراحت کنید

کنار نکشید☝🏻

  • آقای مربّع

خیال راحت‌‌

دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۵۰ ب.ظ

کاش این پاییزو بیکار بودم با خیال راحت "عاشق" می‌شدم.

اینجا بود که فهمیدم هرچی میرم جلوتر؛ اوضا بدتر هم میشه.

شاید واسه همینه که آدم‌بزرگا کمتر عاشق میشن... 🍂🍁

  • آقای مربّع

چارقسمت

چهارشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۳۹ ق.ظ

Xشعرام به چهار قسمت وبلاگ و توییترو کانال تلگرام و دفتریادداشت تقسیم شده که عموما گیج میشم چه فکریو کجا بپاشم بیرون :/
باز خوبه اینستاگرام نیست.

پشمااام میریزه که میبینم چارساله اینجارو دارم.

وبلاگ اون اول ینی بهمن 92 به ذهنم رسید. وقتایی که میخواستم انقققده چسناله کنم و کسیو نداشتم که براش غر بزنم. یادمه اولین بار بود تو زندگیم عاشق میشدم، بعد دوباره واسه اولین بار بود که سر یه دوراهی قرار میگرفتم که هم میخواستم تو یه رابطه‌ی خاص باشم، "یچیزی که من داشته باشم و بقیه نداشته باشن" و هم میخواستم برم دنیارو بگردم. اینا تو اون سن و با اون شخص، حسابی با هم در تناقض بودن.

خلاصه تهش این میشه که طبق 100% مواقع ما میشیم آدم بده و این به کنار، دختری که ما دوس میداشتیم میره با یکی از رفیقامون که زیر پروبالشو میگرفتیم همیشه رفیق میشه.

حالا شما سطح miserable بودن یه بچه‌ی شهرستانی ترم دوئی بینهایت لوس رو تو اون scale بخوای بسنجی، این میشه که عن و گوزش قاطی میشه و حسابی تو فرصتای زندگیش میرنه جوری که هنوز بعد 4 سال خسارتهاشو میشه به چشم دید.

اون موقه بود که شروع کردم نوشتن واسه خالی شدن

شروع کردم کوهنوردی واسه خالی شدن

بعد هربار که به یه گایی رفتم شروع کردم به یه کاری واسه خالی شدن. انقدر که الان اون ابعاد خالی کننده‌ی زندگیمو دوست دارم فکر میکنم اگه هیچوقت حال و بالم خراب نمیشد، شاید هیچوقت زندگیم اینجوری نمیشد و ... شانس آوردم؟


- ازش پرسیدم اگه برگردی همین مسیرو میای؟

- گفت آره!

- گفتم پس ینی راضی‌ای از تصمیما و سبک زندگیت.

- گفت نه! عنم میگیره. ولی اگه اونا نبودن، اینی که الان هستم نبودم و من اینی که الان هستمو دوس دارم.

  • آقای مربّع

مهندسی هویت

دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۷:۴۲ ب.ظ

ببینید چه کسی میخواید باشید؟

برای این که بیشترین استفاده رو از زندگیتون ببرید... مرزارو جابجا کنید، چه کارایی باید انجام بدید؟

و بعد واسه انجام دادن اون کارا، چجور آدمی باید باشید؟

وقتی اینو، هویت جدیدتونو کشف کردید،

به انتظار آینده نشینید و از همین حالا طبق همون شخصیت شروع به زندگی کنید :) راستی برای این کار، خودتونو توی بهترین حالتتون قرار بدید!

ذوق کنید و حالتون خوب باشه -------------------------

نقل قول:

بیشتر مردم واسه اینکه بخوان احساس اعتمادبنفس کنن، نیاز دارن بدونن مثلا فلان کار رو میتونن بکنن.

ولی من اول تصمیم میگیرم که احساس اعتمادبنفس کنم و این حس به من اطمینان میده که میتونم از پسش بربیام....

اینه که با بالاترین پشتکار ممکن ادامه میدوم و "کفایت" لازمو پیدا میکنم...

  • آقای مربّع

آقای هنوزم مربع !

دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۴۵ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۰ شهریور ۹۶ ، ۱۶:۴۵
  • آقای مربّع

درفت‌های قدیمی - خرداد 96 - 4

دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۳۰ ب.ظ

شروع کنم اول یه‌سری قالب‌هارو بسازم.

قالب برای خواب قالب زمانیو میگم
قالب برای پشت میز بودن
قالب برای ورزش
و قالب سلامتی.. کنترل خوردوخوراک
قالب فکری حتی
قالب قوای جسمی و اعتمادبنفس


  • آقای مربّع

درفت‌های قدیمی - تیر 96 - 3

دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۲۸ ب.ظ

من خوب بلدم!

رفتنو،

از نو ساختنو،

فراموش کردنو،

سنگ شدنو،

سرگرم شدنو..

فکرشم نمیکردم یروز بتونم انقدر سرد باشم.


  • آقای مربّع

درفت‌های قدیمی - تیر 96 - 2

دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۲۷ ب.ظ

با چشمای آبیش،

عرق رو پیشونیش از زیر کلاه کاسکتش برق میزد،

بهم نگاه کرد و گفت:
"زندگی خیلی بهت خوش میگذره ... نه؟"

صدای خورد شدنمو شنیدم..


-----

سوارش کردم، از سر کار برگشته بود.

گفت ینی این روزا داری بیکار میچرخی؟


-----

گفتش :

خب پس داری هیچکاری نمیکنی.. آره؟



هنوزم ولی میپرسم چی جلوتو گرفته که بخوای آدمی بشی که همیشه آرزوشو داشتی بشی؟


  • آقای مربّع

درفت‌های قدیمی - تیر 96

دوشنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۲۵ ب.ظ

ای انسان! خودت به یاری خودت برخیز.

عاشق این جملم.

امروز پاشدم از تخت... فکر کردم بسه. بذار از خونه بزنم بیرون. رفتم نشستم تو ماشین و یکم خوراکی گرفتم بعد 2 روز هیچی نخوردن داشتم ضعف میکردم. بای دیفالت مسیر کوهو پیش گرفتم رفتم تو پارکینگ و ... خیلی دمق تر از اون بودم که بخوام برم کوه. نشستم تو ماشین قهومو بخورم حتی حوصله‌ی قهوه هم نداشتم. از پنجره خالیش کردم بیرون. انقدر کلافه!

دفترچمو باز کردم فکر کردم نوشتن میتونه کمک کنه. خب چه چیز جدیدی میشد بنویسم؟ همش که همون غرغرای قدیمی. هرچیزی که به ذهنم میرسید رو قبلا هم نوشته بودم.

فکر کردم هرچیچی دستم میخواد بنویسه،بذارم بنویسه..

واسم نوشت:

قدم اول اینه که اصلا ببینی "میخوای" خوب شی یا نه؟

بعدش نوشت:

حیفم میاد از اون دنیایی که میتونم بسازمش و.. نمیسازم.


همین. ماشینو روشن کردم و برگشتم خونه. خوبی زیاد بگارفتن اینه که خوب شدنو بلدی. اقلا تا یه جاهاییش یجور روتینه. مثلا تجربه نشون داده همیشه واسه شروع من یه دستی به سر و گوش خونه میکشم و بعدش یه تغییر تو محیط زندگیم میدم. دیگه وقتمو صرف فکر کردن نکردم.

افتادم به جون خونه و همه چیزو مرتب کردم حالا نوبت تغییر بود. واسه عکاسی دوتا ریسه

  • آقای مربّع

طوف

يكشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۶، ۰۹:۱۴ ب.ظ

شاید اگه رفته بودم الان تو طوفان یه طوریم میشد :-؟ 

اونم که چس کرده 🤦🏻‍♂️

  • آقای مربّع