آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

روزشمار

پنجشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۴۴ ق.ظ

روز اول، شروع!
Day 1 of 90
یاد اون حرف رابینز میفتم که میگفت بعضیا هم میذارن اینقدر اوضاع وخیم شه که مجبور به شروع بشن و واسه خودشون کاری کنن!
یه دوره‌ی خودسازی الان به شدت جاش حس میشه، از الانم نمیدونم که دقیقا میخوام چیکار کنم و قطعا در طی مسیر همش اصلاح میکنم خودمو، ولی اگه واقعا میخوام که قبل از رفتن یبار واسه همیشه خودمو آزاد کنم، الآن وقتشه و چه وقت خوبی هم هست.
نود روز رو تصور‌کن و آدمی که به‌زودی بهش تبدیل خواهی‌شد رو به‌وضوح تصور کن🌱

[NoFap]
[NoSmoke]
[StayHungry]
[TeethCare]
[Sit-Ups]
[Push-Ups]
[SleepCycle]
[RandomWalk]
[DayNote]

یبار نگاش کن؛ حست به اینا چیه؟ جدای از خشم... فکر می‌کنی بتونی؟

راستی، جلوی ضررو از هرجا بگیری، منفعته
خب منم میخوام...
منم میخوام برم اون بیرون و توی دنیا چرخ بزنم. چیزای واقعی‌تریو کسب کنم..
منم میخوام خب... تلاش کنم شکست بخورم برسم و بتونم و ... برنده‌شم.
منم دلم میخواد سر حرفو با یه غریبه باز کنم و با هم حسابی گرم بگیریم یا یه دختر زیبارو به قهوه دعوت کنم... منم دلم میخواد ویترین مغازه‌هارو با شوق دنبال کنم و پول جمع کنم که فلان لباسو بخرم یا فلان چیزو به زندگیم اضافه کنم.

منم دوست‌دارم سخت نگیرم.. فقط زندگی کنم. اتفاقا لزوما نشونه‌ی چیزی نیستن، صرفا یه‌سری رخ‌دادن.

ولی یه‌چیزاییم هستن که خوب یادشون گرفتم. مثلا روی شادی و چیزای خوب تمرکز کردن یا ثبات. به‌هرحال هنوزم فک میکنم تو این ۳ماه خیلی چیزا میشه کسب کرد ⏱
بالاخره که درست میشه 🤞🏻
—————————————————————
روز دوم، حیرت!
Day 2 of 90

پاک یادم رفت هنوزم چیزایی هستن که به لیست اضافشون کنم، مثلا کتاب‌خوندن یا زبان خوندن، مدیتیشن یا دوش آب‌سرد
راحت باش و راحت زندگی کن، از قلپِ آخر نوشابت صرف‌نظر کن اینجوری کم‌کم یاد میگیری از چیزای بزرگ‌تر چشم‌پوشی کنی.

آهااان راستی!! در لحظه بودن. البته ترجمه‌ی بهترش میشه «حضور»
[Presence]
و اما شیراز!
زیر آسمون جامو انداختم تو حیاط و .. نگم برات دیگه.
خب چند روزیم هست دلم که یکم حال‌وهوای عشق گرفته. از یه خواب شروع‌شد و انگار یدفه یادم اومد لرزیدن دل آدم چجوریه.
—————————————————————
روز سوم،
Day 3 of 90

بیدار شدن با نور آفتاب تو حیاط خونه مامانجون اینا، شیراز!

بالاخره از جا کندم. میدونی؟ همین که زدم بیرون و پیاده رفتم تا دبیرستانِ قدیمیم توی زرهی و برگشتم. همین که توی وعدهای غذایی یکم رعایت کردم.

—————————————————————
روز چهارم، لبخند رضایت!
Day 4 of 90

باز هم بیدار شدن با طبیعت.
احساس رضایت کامل و برگشت شور و اشتیاق شاید کمی هم اعتمادبنفس. صحبت با دخترا کمتر واسم سخته؛ بیشتر خودمم 🌱 شوخ و سرحال در کل راضیم از خودم.
باور کن تلفین هم نیست حقیقتا پروداکتیوتر شدم و میخوام وقتم مفید باشه.

—————————————————————
روز پنجم، شوخ طبعی غیر منتظره!
Day 5 of 90

اونقدرا هم سخت نبود نه؟
استفاده از تمام منابع و موقعیتها. از همه ی مهارتها از عکاسی بگیر تا ریاضیات و علاقه به درس. از دسترسی راحت به اینترنت و این همه برنامه هایی که میشه باهاشون به خودت اضافه کنی.

دارم منفجر میشم از میل و کشش جنسی، به معنی کلمه دارم منفجر میشم.
نزدیک بودا!!!
داشتم تسلیم میشدم که زنگ درو زدن☝🏻
—————————————————————
روز ششم،
Day 6 of 90

امروز نباید بذارم که تنها بشم.

—————————————————————
روز هفتم،

I tapped.

#########################################
شروع دوباره 🤞🏻🎈

شب اول، صفر‌ یا صد؟
مثل همیشه همیت دغدغه‌ی همیشگی موقع شروع همرامه. ینی واقعا
نه، دو‌شب دیگه هم‌گذشت.
شاید الان اون شروع باشه که ازش حرف می‌زنم.

قرار بود رامین ۵:۴۰ صب برسه تهران، منم ساعت ۵:۰۰ بیدار شدم که مثلا برم دنبالش ولی تو ماشین بودم که فهمیدیم تا ۶:۴۵ هم نمیرسه.
خب من بودم و یه روز نو هوا داشت روشن میشد و برگشتم خونه. این موقع از روز خیلی واسم غریبه، یکمم بداخلاقم انگار.
اگه واسه رامین نبود عمرا هم بیدار نمیشدم. چرا ادم باید صبح زود بیدار شه؟ که چیکار کنه؟ خب شاید واقعا هم دلیلی ندارم که بخوام واسش به خودم سختی بدم.

بیشتر بحث نظمه، ما میگیم یه الگو رو رعایت کن.

  • آقای مربّع

حمله

پنجشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۳۹ ق.ظ

 کم‌کم میفهمی این چیزی که تورو تا به اینجا آورده از اینجا به بعد نمیتونه ببرتت

شاید دو مدل نقطه عطف داریم، گاهی یه اتفاقی حادثه‌ای چیزی تو زندگیت میفته و یدفه همه‌چیزو زیرورو میکنه.

گاهی ولی قضیه خیلی تدریجیه. مث فیلما نیس که یهو فردا صبش پاشی و یه آدم دیگه شده باشی با زندگیِ جدید و از این حرفا. اتفاقا خیلی‌هم پیش میاد که نشه و نشه و نشه. اینجور وقتا باید تغییرو از یه‌جایی شروع کنی که مطمئنی میشه ینی قدم اول فقط اینه که خودتو وارد فاز تلاطم کنی.


اگه میخوای یه چیز گنده رو از جا تکون بدی، چیزی که مدت‌هاس جا خوش کرده اول باید یکم تغییرای کوچیک کوچیک کوچیک بدی تا یه تکونی به شرایط بدی. کاراییو بکنی که معمولا نمیکردی.


حالا سوال اینه که چجوری محیط و حال‌وهوا و شرایطو سیخونک زد؟

چجور از یک یا چند جهت یه حمله‌ به عادتامونو طراحی کنیم؟ ^_^

  • آقای مربّع

دوماه کنجکاوی

شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۴۲ ب.ظ

شاید از انتظار خیلی بدم میاد.

همیشه دلم میخواد بدونم واسه‌ی چی باید خودمو آماده کنم حالا هرچی که باشه. 

به هرحال زنده‌ایم

میخوام ببینم تهش چی میشه هرقدرم پوچ و مسخره که باشه میخوام ادامه بدم، حالا چه بهتر که بتونم چیز خوبی‌هم ازش بسازم.

از این زنده‌بودنه.

اتفاق جالبی که داره واسم میفته اینه که تا دو ماه دیگه همه‌چیز زندگیم قراره عوض بشه. بهترین فرصته واسه تصمیم گرفتن چون خیلی وقتا ماها تو لوپِ عادتامون گم میشیم و مثلا اگه تصمیم جدیدی‌هم میگیریم توی یه جریانِ همیشگی گم میشه و کم‌کم خودش توی این جریان حل میشه. واسه همین میگن همیشه یه تغییر به تنهایی احتمالا کار نمیکنه یا یه‌چیز به تنهایی حذف نمیشه بلکه جایگزین میشه.


زندگیو میشه مثل یه جریان رودخونه دید که هر رشته‌از این جریان یکی از ابعاد روزمرس. رودخونه‌ی من قراره جدید شه ولی خب هنوز دوماه مونده.

سوال اینه که این دوماه رو چیکار کنم؟ میخوام اعتراف کنم اصلا اون چیزی که فکر می‌کردم نیست. همیشه تصورم این بوده که چقد خوب میشه که آدم کاملا بی‌دغدغه و بیکار باشه فقط بخواد هرکاری دلش میخواد بکنه!

Well, it turns out to be that I have nothing to do for my own sake! 


دیگه باید کم‌کم عادت کنید به این کانال عوض‌کردنام :)) شمام گاهی وقتا به این نتیجه میرسین که فارسی چقد سخته واسه بیان حرفا؟


خیلی حرصم میگیره که بخوام اعتراف کنم که آدمی‌زاد باید یه زوری بالاخره یه چیزی مث چماق بالا سرش باشه تا به حرکت وا دارتش. اسمشو هرچی میخوای بذار، ولی انگار وقتی هیچ چماقی بالاسرت نباشه با هر جریانِ بادی تغییر جهت‌ میدی. فرصت خوبیه واسه شروع یه سری تغییراتی که میتونم امیدوار باشم واسم میمونن. چون خب همه‌چیز داره عوض میشه! همممممه چیز!

بار اولی نیست که زندگیم داره میچرخه، و این خیلی کمک‌‌کنندس.


فرض کن میخوای بزنی کل ساختمونای یه محله رو خراب کنی، و میدونی که قراره یه زلزله‌هم بیاد خب میذاری که زلزله‌ کارو انجام بده، البته که ریدم با این مثالی که زدم ولی خب یه همچین‌چیزی.


ولی تو این دوماه نه خبری از زلزله هست و نه چماق. فقط منم و این رودخونه‌ای که در طی ۶ سال ساخته شده. و بذار صادق باشه، خیلی کسشره. ینی گوز تو این عادتها و مدلی که ازم ساخته شده. ولی تقصیر خودم نبوده حالا که فشارا از روم برداشته شده واقعا میدونم که بهتر‌از اینم نمیشد باشه. واسه همینم واقعا نباید خودمو سرزنش کنم. فقط بذار کنجکاو باشم ببینم با این دوماه چیکار میتونم بکنم.

  • آقای مربّع

حوصله

شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۳۳ ق.ظ

و دارم شدیدا به این نتیجه میرسم که مشروب و دراگ و اینا (حالا بجز گل) واسه غمگیناس و فقط حال آدمو میگیره. هنوزم این سوال بی جواب هست که وقتی حوصلت سر میره بخصوص اگه حوصلت زیاد زیاد سر بره باید چیکار کنی؟


ینی میدونی؟ زندگی واقعی اصلا شبیه‌به اون چیزی که روی کاغذ مینویسی و مثلا به خیال خام خودت برنامه‌ریزی میکنی نیست.

البته همین درگیر بودنا خیلی خیلی خوبه و یجورایی به نظر من زندگی‌هم یعنی همین! وای به‌حال روزی که بخوای بکشی کنار و فقط تماشاچی باشی... آره خودمو میگم.

  • آقای مربّع

بدون‌عنوان۱

چهارشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۷:۱۷ ب.ظ

همه یه روزی به خودشون میان.

نه این که فقط یه‌بار تو طول زندگی باشه، هر چند وقت یبار آدما به خودشون میان.

همینو بهش میگن بیرون اومدن از مرحله‌ی انکار. دقیقا اونجایی میشه که دیگه باید دخالت کنی وگرنه اوضا همینجوری میمونه.

جالبیش اینجاس که فرقی نمیکنه تو چه مرحله‌ای از زندگی هستی. هرجا که باشی همیشه یه‌سری دوراهی یا حتی چند راهی سرراهت سبز میشن.

شنیدی میگن همیشه زندگی همونقدری بهت میده(چلنج) که بتونی هندل کنی؟ ینی هرچی میری جلوتر چلنجای جدید سبز میشن حتی خیلی وقتا با همون موضوعات قدیمی.


به عنوان یه انسان به آزادی خیلی معتقدم و حتی شاید یکمی هم متعصب. من از اون آدمام که اگه بهم بگی هیچوقت نمیتونی بری استخر با این که هیچوقت علاقه‌ای به شنا نداشتم شدیدا دلم شنا میخواد. از آزادی گذشته، همیشه با هدفمندی و سودمندی Obsessed بودم. واسه‌ی همچین آدمی خیلی مسخرس که بخواد پوچ‌گرای درونشو کنترل کنه چون همیشه هروفت میخواد کاری‌رو شروع کنه اول از همه صدای نیهیلیست درونش میپره وسط و میگه خب که چی؟

---------------------


الآن هم در کمال ناباوری یکی از اون استیج‌های زندگیمو میگذرونم درست همون روزایی که فکر میکردم دیگه هیچ دغدغه‌ای نباید داشته باشم دارم میبینم که اینجوریا هم نیست. شاید ما آدما واسه بی‌دغدغه بودن ساخته نشدیم؟ 

شاید و شاید و هزارتا شاید. میخوام بگم اونقدرا هم مهم نیست که چرا و چگونه شده و طبق چه منطقی شرایط به اینجا رسیده.

فعلا که همینه که هست.

و البته که راه آزادیشو هم بلدی. از الآن به‌بعد فقط این سوال مطرحه که چجوری شرایطو به دست بگیرم؟


و این میتونه یه شروع باشه


#################################

موضوع دوم شاید خیلی بی‌ربط باشه ولی به نظرم چند وقته یکم دچار بحران هویتی هم شدم.

مثلا همیشه share کردن زدنگیم بخش بزرگی از منو تشکیل میداد. شاید تمام شوق و ذوقم این بود که آخر روز بیام با نوشتن یا با منتشر کردن عکسایی که گرفتم تا جایی که میتونم آدم بشناسم و دنیامو بزرگ‌تر کنم.


این‌کار هم باعث میشد فکر کنم چون آدم معمولا وقتی میخواد با یکی حرف بزنه یا چیزی بنویسه تازه شروع میکنه به فکر کردن. دوم هم یه انگیزه‌ی خوبی بهم میداد این‌کار. این‌که هر روز یه کار جدید و یه چیز جدید کشف کنم که بتونم به بقیه‌هم یاد بدم.



همه‌چیز گره خورده.

خواسته‌هام با هم تناقض دارن شاید.. 


  • آقای مربّع

عادت به نقشه

چهارشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۳۱ ب.ظ

آقا این روزای منتظر بودن خیلی مسخرس اصلا نمیدونم 3-4 مها دیگه کجای این دنیام چیکار میکنم حالم خوبه بده چی شدیم ما خلاصه؟

البته که مقداری هم دارم چرت میگم چون که بالاخره هرکس یه سری هدفایی واسه خودش داره که مستقله از جایی که هست و من مثلا این روزا میتونم پی اونارو بگیرم.

ولی خب. انگار عادت کردیم کل نقشه راهو بدونیم.

  • آقای مربّع

Ssdd

دوشنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۳۰ ق.ظ

زمان مثل باد داره میگذره

مثل همیشه ساختن چقدر سخته  و سقوط آزاد چه آسون.

  • آقای مربّع