همه چیزی که بهش دل میبندنو دارن. یا خودش یا فکرش یا حتی تصورش.
حاجی دلم خیلی تنگه واسه تمام اونایی که بهشون دلبسته بودم اخه من که هنوز نرفتم و دلم داره اینجوری پاره پاره میشه!
امشب به دوستم میگفتم خیلی حس تنهایی میکنم، گفت خب واقعا هم هستی. تا چندوقت پیشا نبودم حاجی؛ امسال شدیدتر از همیشه اوت کرد. آدمارو زدم روندم و خودمو زندانیکردم..
دوستای قدیمیم هنوزم با هم کلی ماجرا دارن ولی من دیگه نمیخوام و نمیتونم کنارشون باشم. از دوستا گذشته؛ آدمای خاص زندگیم، دختری که دوسش داشتم فرشته کوچولو.. الان میدونم با یکی دیگس و خب... خدارو شکر که اقلا شاده ینی امیدوارم باشه.
ایندفه خیلی ناجور اوت کرد. ایندفه منو با خودش برد به قسمتای سیاهتر به سمتای ممنوع حتی. زندگی شدهبود درد و هرنوع فکرنکردنی نجات بود. دوستامو ازم گرفت و تلاشامو به باد داد؛ کسایی که دوسشون داشتمو روندم از خودم چون شده بودم آینهی دق و نمیخواستن ناراحتشون کنم.
هرچی تو این مدت دنبال خاطرات این سالها تو گوشهوکنار شهر دور زدم واسم همهی حسا زنده میشد.
من با تهران خداحافظی کردم ولی با آدماش، نه.
میدونی چرا؟ اینقد داغونم که نمیخوام "این" آخرین تصویری باشه که از من میبینن. من این روزا خیلی زشتم حاجی خیلی تاریک.
وقتی به کل این سالها به چشم سریال نگاه میکنم سایشو میبینم که میخواد فرصت پیدا کنه و منو از پا بنداره. زشت و تاریکم قبول؛ اما حرصمم دراومده.
چقدرش تقصیر من بود، چقدرش تقصیر من هست؟ کاش حداقل یکی پیدا میشد و بهم میگف یه جاهاییم گل کاشتی، یه جاهاییم جبر بود.
ما که نمیدونیم که نمیفهمیم. فقط میشه بود و چهبهتر که خوب بود.
حاجی من میخوام خوب باشم، هم حالم و هم بودنم. وای اگه خوبمو ببینیی!
چجوری میتونم به خودم کمک کنم؟ دلم تغییر میخواد.