آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

خشم و قهر

دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۰۲ ق.ظ

ولی من هنوزم جلوی -آدم‌بزرگ- شدن مقاومت میکنم.

ولی من هنوزم یه اژدها تو سینم دارم که دلش خیلی چیزا میخواد.

سالها پیش این اژدها زخمی شده بود.. زخماش انگار هیچوقت خوب نشد. 

خودم بزرگ نشدم ولی مشکلات و دغدغه‌هام عجیب بزرگونه شدن. عموما کاری عموما مالی.

ذهنم که خیلی شلوغه.

دلم از دست ایرانیای اینجا پره. دلم از دست ایرانیای تو ایران هم پره. با خودم فکر میکنم من که خیلی با غیر ایرانیا نمی‌گردم.. شاید مشکل از منه؟

چند روز دیگه ترم دوم هم تموم میشه. 

چند ماه دیگه اولین سال.

تابستون نمیتونم مرخصی بگیرم چون در اون‌صورت حقوقم قطع میشه... منم باید بتونم اجاره و بقیه‌ی خرجامو خودم بدم.

واسم مهم نیست. اتفاقا با این که خیلی فشار بالاس خیلی هم فشاریو حس نمیکنم. یا سر و بی‌حس شدم یا پوست کلفت.

 

تنهایی که هیچ.. انگار خو گرفتم بهش. امروز دوبار از کوره در رفتم... من؟ از آخرین باری که اینجوری عصبانی شده بودم خیلی میگذره.. این نشون میده از درون آشوبم. دروغ نگمُ دلم واسه عصبانیت تنگ شده بود.

آدمیو تصور کن که به فشار عات کرده.. همیشه نیروهای دنیا از بیرون به درون بوده واسش.. عصبانیت یه حس جوشش و خروشی بهت میده. یه حس قدرت هرچند کاذب که دلم واسش تنگ شده بود. البته که دیگه نمیذارم اینجوری کنترل خودمو از دست بدم..

 

وقتشه از زندگیم لذت ببرم. وقتشه تصمیم بگیرم که بالاخره کی میخوام باشم.

تاحالا هیچوقت اینقدر گم نبودم! شاید چون تاحالا هیچوقت تا اینجای کار نرسیده بودم. باید فکر کنم. یکمی هم تمرکز کنم.

روزای سخت و سخت‌تری در راهه ولی خیالی نیست.

 

بیشتر از یه هفتس که فقط یه خط نوشتم گذاشتم جلوم. هر روز نگاش میکنم ولی نمیدونم چجوری ازش رد شم.

نوشته بودم: خودتو ببخشُ کنارشم یه شماره‌ی یک گذاشته بودم. ینی قدم اول!

آدم چجوری با خودش آشتی میکنه؟ 

من سالهاس با خودم قهرم.. اونم با من قهره.

 

یه تغییراتیو دارم حس میکنم..  

خبری در راه است.

نقطهُ سر خط.

 

  • آقای مربّع

ایندفه

دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۴۱ ق.ظ

ایندفه فرق داره؟


  • آقای مربّع

دلم میخواد

يكشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۵۹ ق.ظ

دلم میخواد واسه خودم کسی باشم. همیشه دلم میخواسته..

دلم خیلی چیزا میخواسته.


مشکل وقتیه که آدم به این نتیجه میرسه که میتونسته و حتی هنوزم میتونه بهتر از اینی باشه که هست.

من خیلی آرزوهای بزرگی داشتم. هنوزم دارم..

میخوام دوباره همه تمرکز و انرزیمو جمع کنم. 

  • آقای مربّع

سالها

يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۷:۲۷ ق.ظ

سالها درگیرش بود.

سالها درگیر خیلی چیزا بود سالها درگیر خودش بود.

اینقدر زندگیو واسه خودش سخت کرده بود که باید به جدول نگاه میکرد تا ببینه که میتونه به خودش اجازه‌ی خوشحالی کردن بده یا نه. فقط یه راه برای احساس خوب داشتن گذاشته بود و جز اون هر راهی محکوم به شکست بود.


خسته شده بود.. از سالهایی که میگذشت و تهش ... هیچ.

  • آقای مربّع

یکی بود

يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۷:۰۱ ق.ظ

یکی بود

یکی نبود.

 

یه پسری بود که فکر میکرد چیزایی که سر ذوقش میارن تموم شدن.

فکر میکرد خودش یه نفری باید بتونه همه‌چیزو خوب نگه داره از جمله خودشو حالشو.

پسرک نمیدونست حد تواناییاش کجاس؟

یه وقتایی خودشو قوی ترین میدید یه وقتایی ضعیف‌ترین.

پسرک همیشه منتظر فردایی بود که میخواست بسازتش. 

پسرک همیشه چیزایی که میخواست و نداشت رو توی فردایی میدید که هنوز نیمده.

واسه پسرک چند‌سال آینده وقتی بود که میخواست حاصل زحمتاشو برداره بالاخره بتونه شبیه آرزوهاش زندگی کنه تا اون موقع فقط کافی بود هدفاشو دنبال کنه.

 

پسرک هیچوقت نتونست اونی که میخواد باشه. کم‌کم احساس میکرد واسه لذت بردن به دنیا نیمده. حالا مهاجرت‌هم کرده بود و خودشو تنهاتر از همیشه میدید.

این روزا پسرک خیلی غمگینه... اول از خودش دوم از خدای خودش.

از خودش غمگینه چون هنوز بعد از ۴-۵ سال نتونسته بود هیچکدوم از کارایی که میخوادو انجام بده.

پسرک هنوزم تنهاییاشو با آتیش سیگارش تقسیم میکرد. هنوز نتونسته بود اونجوری که میخواد درس بخونه با دوستاش وقت بگذرونه... با خونوادش باشه.

پسرک تک و تنها بود و پر از مشکل... این سر دنیا.

پسرک نمیدونه چیکار کنه... ترسیده.

چون میدونه این روزا همون روزایین که انتظارشو میکشید.

بوستون قرار بود بهشتِ تو باشه.. 

تو قرار بود خیلی کارای بزرگ انجام بدی.

 

 

  • آقای مربّع