آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۸ ثبت شده است

کریستف

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۸، ۰۹:۲۴ ب.ظ

جالب توجه ترین قسمتِ بالا رفتن سن؟ 

عوض شدن دغدغه‌هایی که فکرشم نمیکردی عوض بشن؛ در عین دست‌وپنجه نرم کردن با مشکلاتی که همّیشه بودن.

 

سن... تجربه.

این سه-چهار ماه باورنکردنی‌ بود. با سرعت باد در حال تجربه‌کردنم.

من وقتی جایی میرم سعی میکنم هرچه‌زودتر فقط از چارچوب خودم بیام بیرون و explore کنم. واسه یکی من اومدن به آمریکا درست مثل رسیدن کریستف‌کلمب به اینجا بود. جدی میگم! 

از شهر و خیابون تا زمستون و تابستونش طبیعتش و دانشگاه و کار و پول... گذشت و یه سال شد. 

حس میکنم جوری جا افتادم که انصافا انتطار داشتم اقلا ۵ سال طول بکشه تا همچین حسِ خونه بودنی رو داشته باشم.

نوبت رسید به تجربه‌ی آدما. ولی آدمای اینجا هیچکدوم مال اینجا نیستن. هرکی از یجا اومده. انگار باید شروع میکردم اول اون چیزی که بین همه‌ی آدمای همه‌ی کشورا مشترکه رو بشناسم.

شروع کردم به اکسپلور کردن آدما.. سیاه سفید زرد کوچیک بزرگ دختر پسر.. خیلی دارم یاد میگیرم این روزا.

دارم سعی میکنم بفهمم اون چیه که اگه یادش بگیری با همشون میتونی ارتباط برقرار کنی؟ شوخ‌طبعی؟ س٪ک٪س؟ محبت؟ کمال‌طلبی؟ موسیقی؟

اصلا به این راحتیا نیست. ماها وقتی تو شناخت خودمون هنوز لنگ میزنیم نمیتونیم بقیه‌ رو بشناسیم و بهشون نزدیک بشیم.

خود من واقعا تاحالا بهش فکر نکردم که چی باعث میشه یه نفرو به خودم راه بدم. 

 

ولی خوشحالم که در تلاشم. خوشحالم که فقط و فقط درس نمیخونم.. خوشحالم که دارم explore میکنم و یاد میگیرم و هر چند ماه یباری که به عقب نگاه میکنم، حیرت میکنم.

حس میکنم تو مسیر درستی دارم پیش میرم. سختی هم که همیشه هست کاکو.

 

سعی میکنم بازم بنویسم.

فعلا

 

  • آقای مربّع

هانا

سه شنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۱۳ ق.ظ

سرعت تغییرات غیر قابلِ باوره.

از پارسال تا الان

اصن از دو ماه پیش تا الان.

واقعا قراره با همین سرعت پیش‌بره؟

 

این مدت خیلی اتفاقا افتاده.

از درون و بیرون. نمیدونم چرا کمتر دارم مینویسم... شاید چون کمتر راحتم اینجا.

تو فکرم بلاگمو مخفی کنم یه جوری که فقط واسه خودم باشه. قطعا نیاز دارم بیشتر بنویسم... ولی نمیدونم انگار دیگه سخته رک و راست نوشتن.

نه که بزرگ شده باشما... دورمو آدم بزرگا گرفتن.

اینجا همه آدم بزرگن. 

 

من. وقتی اومدم اینجا هیچی نداشتم. هنوزم هیچی ندارم ولی خودمو دارم. هرچقدر که باورش سخت باشه من مدت‌ها بود خودمو نداشتم شاید چندین سال. 

این تابستون با خودم آشتی کردم... الان خودمو دوست دارم. دلم از هیجان آروم نمیگیره. واسه دیدن بقیه‌ی روزای زندگیم.

همیشه از این میترسیدم که بقیه از اتفاقای خوبی که واسه من میفته دل رنج بشن. بارها فکر کردم که چقدر خوش‌شانسم چقدر زندگی رند و روون واسم پیش میره.. با این که هنوز ندارمش ولی هر روز شکرش میکنم.

سعی میکنم خوب باشم، به کسی آزار نرسونم. سعی میکنم یادم نره خودمو اصالتمو آدمای زندگیمو و خوبیایی که بهم کردنو. جدیدا زیاد دعا میکننم.. با این که ندارمش.

بیشتر هم واسه بقیه دعا میکنم... چون خب.. ندارمش. 

 

دلم میخواد رو کنم به دنیا با تمام وجود بهش بخندم و انرژی مثبت بفرستم. دلم‌میخواد پیشاپیش ازش تشکر کنم واسه همه‌ قشنگیایی که قراره بهم بده. و واسه عشقی که تو دلم گذاشته.

 

 

  • آقای مربّع

شُکرِت

شنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۱۷ ب.ظ

گاهی وقتا فکر میکنم دارم آدمارو میخونم.

 

نشستم توی کافه‌ی همیشگیم. کنار پنجره نور ملایم افتاده رو میزم و لپتاپم... دارم آهنگ فارسی گوش میدم و آسمون سفید و آبی بوستونو نگاه میکنم.

قراره یه ساعتِ دیگه همه خونه کپتن جمع شیم. آره از این به بعد اسم واقعی آدمارو نمینویسم. آخه پیزی‌خان اومده بوستون و خلاصه بهونه‌ای شده که همه جمع شیم.

داشتم دونه دونه به بچه‌ها زنگ و تکست میزدم که دعوتشون کنم خونه یکی دیگه :)) در حالی که توی یه کافه‌ی خاورمیانه‌ای با حاجی داشتیم صبحونه میخوردیم.

یهو پشمام ریخت.. چقددد دورم شلوغ شده! بالاخره توی بوستون تنها نیستم :) بچه‌های بعد از مهاجرت خیلی خوبن چون تازه خونوادشونو از دست دادن و انگار میخوان یه خونواده‌ی جدید بسازی.

جالبیش اینه که خونواده‌ای که خودت میسازیش، با مهربونی و بخشنده‌بودن و فداکاری به مراتب بهتر از خونواده‌ای از آب در میاد که توش صرفا متولد شدی.

ینی میخوام بگم جانم خدا کیفیت روابطمون اینجا بالاس با این که قدمتش خیلی طولانی نیست. خدایا خودت میدونی با این که رابطم باهات شکرآبه این مدت چقدر شکرت کردم. یبار دیگه هم شکرت.

حتی اگه نشنوی که چی دارم میگم.. شکرت.

زندگی خیلی باهام سخاوت‌مندانه رفتار میکنه.. دنیا لبخند میزنه. گاهی وقتا حس میکنم لبخند و سخاوتِ آدما منعکس میشه. مثل نور... از تو میرسه به آینه و از آینه هم .. منعکس میشه.

 

شُکرِت

 

اوضاع خیلی خوب داره پیش‌میره.

روزای سختی تو راهن ولی دلِ منه که روشن‌تر از همیشس.

 

 

شُکرِت.

 

 

 

  • آقای مربّع