آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۱۰ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

۶ روز پاکسازی!

جمعه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۳۷ ق.ظ

 

حاجی از این پریودی که در بیام چه کارا که نمیکنم : )

 

یک چهارم قرن تجربه 😁 آره خلاصه خوبیِ‌جوون بودن همینه که حالاحالاها دیر نمیشه واست.

این مدت خب چیزای جدیدی یاد گرفتم طبق عادت هم میام اینجا مینویسم تا یادم بمونه.

 

زندگیم به اینجا رسیده که نزدیکای ۲۶ سالگی ینی آخرای ۲۵‌ام و زندگی یه شیب صفر طور به خودش گرفته که اشکالی هم نداره. بالاخره، سال دوم دکتری شل‌ترین سال نباشه کدومش باشه؟ :-دی 

اوضا اونقدرا هم که مغزم گاهی پنیک میکنه بد نیست. ولی خب زندگی به جدی‌ترین شکل خودش تبدیل شده و منم هنوز کلی بازیگوشی تومه. بازیگوشیایی که انصافا هم به خودم بدهکارم.

 

- یه چیزی که توی این تجربه تصمیم گرفتم اینه که ضعفامو کمتر share کنم. هرکسی تا یه جایی اهمیت داره واسش. معمولا همه درگیریای خودشونو دارن و تمرکز اصلیشون روی اونه.

 از همیشه‌ی زندگیم تنهاترم. ولی مشکلی‌هم باهاش ندارم. ۴ ماهه که دارم فلوریدا زندگی میکنم وخیلی‌هم دلم میخواد برگردم اما منطقم میگه صلاح نیست. روتین بود دیگه چندماه روتین ناخواسته.. منم لغزیدم و جمع شدم و واقعا توی یه لحظه با یه تصمیم از جا پاشدم. آخه از قبلش واسش آماده بودم. حتی دستور‌العمل نوشته بودم :)) ولی چندتا تلنگر خوردم واقعا. که تجدیدنظرهایی بکنم درباره نحوه‌ی زندگیم. تهش همونجور شد که همیشه میشد. استراحتی به خودم بدهکار بودم که ذهنمو بچینم و قدم‌های بعدو مشخص کنم.

دارم به کارتی که مدت‌ها پیش هدفای ۲۰۲۰ رو توش نوشتم نگاه میکنم. جز این که تصمیم گرفتم برگردم به سوشال مدیا همشونو هنوز هم میخوام و خیلیاشو توی مسیرشم.

 

 

 

یه طور عجیبی توی مسیر درست دارم پیش میرم. حالمم خیلی خوبه چشام برق میزنه

♠️

 

 

 

جوری زندگی که که انگار زندگیت یه فیلمه و تو تنها بازیگرشی و خودتم بیننده.

 ~ آشغالارم از زندگیت بنداز بیرون.

 

 

 

  • آقای مربّع

برزخ ۰

چهارشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۰۰ ق.ظ

یه‌چیزایی هم هست که میشه همیشه بین خودمون بمونه 🤚🏻🌊

گاهی یه موج لازمه، یه چیزایی بیاره و ببره.

یه کنجکاوی بود و تموم شد رفت. 

  • آقای مربّع

بخشِش

دوشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۳۹ ق.ظ

... 😓✋🏻

  • آقای مربّع

گل‌پسر۳

شنبه, ۱۷ خرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۰۹ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ خرداد ۹۹ ، ۰۲:۰۹
  • آقای مربّع

Ups and Downs

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۸:۰۳ ق.ظ


 

My name means falcon 🦅 
A PhD student working on aircraft systems 🚀🛰 
I’m also a photographer,
Hiker and Biker.
Recently trying to be a runner.
I would say I'm on a journey trying to discover myself and make sense of this life. A wonderer, if there is such a word :)


#Chapter4

 

 

  • آقای مربّع

Ctrl-Z

سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۰ ق.ظ

امروز یکم June بود. صبح قرار بود ۷:۳۰ بیدار شم. ولی نه... ۱۱:۳۰ بیدار شدم.

و بعدش فقط بدفاز و یه جلسه‌ی پر از استرس رو داشتم. کلی فکر منفی هجوم میاره سمتم. این تازه روز اولی بود که مثلا قرار بود پر انگیزه ترین باشه.

ولی ایندفه چی میتونه فرق کنه؟ 

این که نذارم ذهنم هر مزخرفی رو ره خودش راه بده. نذارم‌هم ذهن کمالگرابازیش بگیره. روز رو از همینجاش ادامه میدم. شب‌رو دیرتر میخوابم :)

آقا همین که این تصمیمو گرفتم یدفه یه حس سبکی‌ای داشتم. دیگه ساعت مثل یه زنجیر دور گردنم نبود. چرا زودتر اینکارو نکرده بودم؟

قضیه از سالها پیش شروع شد وقتی که من باورداشتم که هرکسی بخوام میتونم باشم و هرکاری بکنم. هرچند هنوزم این باورو دارم ولی اینقدر با این تصمیم درگیر شدم که -کل- زندگیمو تحت تاثیر قرار داد. بابا من اصلا وقتایی که شبا تا صب کار میکردم آرامش بیشتری داشتم آدم شادتری بودم. که من باید فلان باشم. که من باید بسار باشم. خودِ انجام کار از زمان و حتی نحوه‌ی انجام کار مهم‌تره. این‌مدت زیاد کتاب‌خوندم درباره‌ی کمالگرایی و این حرفا. برنامه‌ریزی هزارتا خوبی داره ولی اگه حواست نباشه میتونه دقیقا‌ نتیجه‌ی عکس بده. واسه همینم تصمیم میگیرم که روی چیزایی تمرکز کنم که بیشتر دست منه.

من آدمیم که شبا بیشتر و بهتر کار میکنم و آرامش دارم. پس ازش استفاده میکنم. همین این چیزیه که خیلیا دوست دارن که داشته‌باشنش ولی ندارن :)

گفته بودم میخوام تصمیم بگیرم دیگه؟ شاید سالهاست که من دارم تلاش میکنم که از آدمِ شب‌کار تبدیل بشم به آدمی که سحرخیزه. اونم سحرخیزِ بدجور!

آقاجان من تصمیم میگیرم که دیگه درگیرش نباشم. یکبار واسه همیشه. Let's UnF*ck myself

  • آقای مربّع

چار قول

يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۵ ب.ظ

این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت

 

هرموقع که میتونی، تصمیم بگیر. حالت خوب نیست؟ تصمیم بگیر. حالت خیلی خوبه؟ تصمیم بگیر. حس میکنی یه‌چیزی یا چیزایی کمه؟ تصمیم بگیر.

از تعطیلات برگشتم و حس غروب ۱۳بدر رو دارم. بزرگسالی بیشترش همین‌شکلیه.

دلم میخواد برگردم به شبکه‌های اجتماعی اینقدر که تنهام شایدم دارم فکر میکنم که وقتشه که بازم آدم جدید بشناسم بخصوص که الان آدما اصلا حضوری همو نمیبینن. اعتراف میکنم اولین باره توی این ماه‌ها که دلم واسه دنیای مجازی تنگ شده. دنیایی که من توش یکی از بهترینا بودم. دنیایی که توش همه بهترینن شاید. این هفته میشه ۶ ماه که پاکم. پسر چقدر دیر میگذره.. کلا دقت کردم که وقتی زندگی نرمال داری همه‌چیز کندتر میگذره که منطقی‌هم هست. 

خوبیش اینه که بیشتر زنده‌ای.

توی این دو-سه ماهی که گذشت خیلی چیزا کسب کردم. شاید به اندازه‌ی یه‌سال. یکی دوجا هم پام لغزید که ذهنم انگار تمرکز کرده روی همون لغزیدنا و این روزا که روحیم پایینه داره حسابی میتازونه و دعوام میکنه. مثلا نمیدونم چی شد واقعا نمیدونم چی شد که دوباره رفتم سمت سیگار. شاید چون خیلی از آدمای دورم سیگار میکشن یا شایدم چون هیچ راه دیگه‌ای نداشتم که خودمو سرزنش/خالی کنم. بیشترین ناراحتیم شاید همینه ولی از یجا به خودم اومدم و بعد از یکی دوهفته دوباره تونستم کنترل رو به دست بگیرم. واسه این خیلی خودمو سرزنش میکنم... جز این شاید همه‌چیز خوب باشه. هم تو درسم تونستم حسابی پیش‌برم و هم روی یکی دوتا مقاله کار کنم. تونستم حسابی ورزش کنم تقریبا هر روز! تونستم یه دونده‌ی مبتدی باشم یه دوچرخه‌سوار متوسط. تونستم یه بدنساز نیمه‌حرفه‌ای باشم. توی تعطیلات کالیفرنیا کوهنوردی کردم و حالم جا اومد! گفتنی از سفر خیلی زیاده.

هم استراحت بود هم مسئولیت.

 

 

ولی یدفه فکرش اومد تو سرم. چه فکری؟ این که روزای عمر من همینان. چقد بدیهی!

ولی دیدی بزرگترا از سالهای گذشته‌ی عمرشون و کارایی که کردن حرف میزنن؟ واسه من همین روزاس! باید خیلی با شوق و ذوق‌تر از اینا باشم براش ولی نیستم. همین -باید- عه یدفه خورد تو سرم. خلاصه امروز اومدم نشستم پشت میزم، میز نهارخوری‌ای که به میز کار تبدیلش کردم که چندتا تصمیم بگیرم. اومدم که فکر کنم چه چیز یا چیزایی کمه تو زندگیم؟ وقتی که در آستانه‌ی ۲۶ سالگی‌ هستم... چه چیزایی دارم و چه چیزایی میخوام داشته باشم؟ چه آدمی میخوام باشم؟ اومدم که فکر کنم، یادداشت‌هامو بخونم... آرزوهامو مرور کنم :)

شروع میکنم به ورق زدن..

ورق میزنم و می‌نویسم.

سعی میکنم تمام چیزایی که یاد‌گرفتم رو مرور کنم برای خودم.

چیزایی که از خودم شناختم... -نمیشه- ها و -میشه- ها.

سعی میکنم مرور کنم چه چیزایی منو خوشحال میکنه و چه چیزایی منو غمگین‌ترین موجودِ دنیا میکنه.

بلد شدم که گاهی از سخت‌گیری‌ای که به خودم دارم بیشتر دلگیر میشم تا چیزی که بر وفق مرادم نرفته.. چکشهامو میگم.

که بالاتر از همه‌چیز اینه که خودمو دوست داشته باشم،

که اگر هم روزگار منو کوبید، خودم خودمو نکوبم، چکش برندارم.

این که اگه شکست خوردم، فقط دوباره شروع کنم...

 

همینجور که می‌نویسم، یادم میاد که قبلنا چقدر جسارتم بیشتر بود. باعث شد فکر کنم، اگه میدونستم هر تصمیمی بگیرم بهش عمل میکنم،

اگه مطمئن بودم که شکست نمی‌خورم.. چه تصمیم یا تصمیم‌هایی میگرفتم؟

 

 

شروع کردم به نوشتن تصمیمام. نوشتم.. همون‌چیزای قدیمی همون چیزایی که شاید بارها و بارها نوشتمشون. بازم نوشتم.

و بعد تصمیم گرفتم یه نامه‌ بنویسم برای خودِ آیندم ۶ ماه از الان.

توی نامه به خودم ۴ تا قول دادم. محکم‌تر از همیشه‌ی زندگیم. به خودم گفتم مهم نیست که الان اوضاعت کار و درس و حتی سلامتیت چطوره.

به خودم خول دادم که آشغال واردِ بدنم و فکرم نکنم و به خودم احترام بذارم.

 

راستی، تو مسئولِ حالِ بقیه‌ی آدما نیستی..

ولی مسئولِ پناه‌دادن به دلِ آدما‌ هستی. بدجورم هستی :)

 

  • آقای مربّع

گل‌پسر۲

يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۰ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۱ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۰
  • آقای مربّع

نمکِ رویِ گوجه

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۲۰ ق.ظ

چه کارایی دارم میکنم 😶

چه جاهایی و آدمایی.

انرژیت مثبته :) اینو از مردم میشنوم، ولی چجوری وقتی که ناراحتم؟

شایدم ناراحت نیستم و صرفا جای یجور ناراحتی روی روحم مونده.

خوشحالم از اینی که هستم، و تمام تلاشم اینه که ۵ سال دیگه هم همینو بگم.

دلم واسه تنها بودن تنگه؛ هرچند که توی جمع بودن و سفر خیلی خوبه اما یبار دیگه هم یادم آورد وقتی مال خودت هستی چه نعمتی در اختیارته و چه شیبی میتونی بگیری ازش.

یکمش بهونس. یه کاراییو باید شروع کنم که خب نمیکنم به امید یه زمان مناسب. تو دلمم میگم زمان مناسب بعد کروناس وقتی که برمیگردم به خونه زندگی خودم.

تنهاییو دوست دارم به خاطر فرصتایی که بهم میده، چون خب مار بهتری نیست که بکنم. البته که اگه یکم با دیسیپلین‌تر بودم حتی تو سفر هم میتونستم به مسیرهای پیشرفت شخصیم ادامه بدم ولی اونقدر قوی نیستم هنوز.

ولی میشم.

  • آقای مربّع

CA

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۲۸ ق.ظ

:)

  • آقای مربّع