نمیدونم اسن مشکل من با روابطم با دوستدخترام چیه.
وقتی تو هفته تایممو واسه خودم و پیشرفتم میخوام یه حس تنشن بدی میگیرم.
خب مسلما طبق تجربه اونا ترجیح میدن من شبها و اخر هفتهها رو با اونا بگذرونم. درستم میگن؛ من نباید هر روز رو از خودم انتظار داشته باشم ۶ صب تا ۱۱ شب رو برنامه باشم- میبینی باگشو؟ معلومه نمیشه و بعد خودتو میکوبی.
این چرخه و کل این احساسم به این روابطم ریشه در کمالگرایی داره.
واقعا ریشهی مشکل اینه که خیلی میخوای روبات باشی- اولا که اثلا شدنی نیست :) دوما که یه فشاریه که خودت رو خودت گذاشتی.
ولی این تنها باگ ماجرا نیست-
موضوع دیپهای که به این گره خورده اینه که توی رابطهایم که ساده بگم؛ به دلم نیست. متاسفم چقدر :(
شاید بزرگسالی همینه،
ولی الان امادهی تلاطم توی روابطم نیستم-
تازه دارم دور میگیرم ولی تاریخ نشون داده توفان همیشه بدترین نوقع رخ دا ه.
پس فقط میخوام آماده باشم.
دوتا موضوع هستن (حداقل) که باید یکم درموردشون به حس و حالم بها بدم.
۱- چرا فک میکنی شبا رو هم باید کار کنی؟ تو برنامت واقعا وقت واسه سرخاروندنم نذاشتی- این مصداق برنامه ریزی واسه شکسته. تو روبات نیستی.
۲- رابطه انواع دا ه به نظر من- هر رابطهای واسه مسلا ازدواج نیست هر رابطهای هم واسه تفریح میست (به نظر من). آدم بسته به شرایط و زمان و N تا فاکتور دیگه وارد یه رابطه با یک یا چند(!) یا هیچکس میشه. ولی بعدش؛ من یادم میره چون فقط یه نوع دوستپسر بودنو بلدم- البته خیلی خیلی خیلی بهتر شدم دیگه _نهگفتن_ واسم کمتر سخته مثلا ولی وقتی میگمش مغزم اقلا ۴۰درثد درگیر میشه به یه حالت استهلاکی.
ترسم از اینه که یکی بپرسه چرا تو این رابطهای؟ چرا وارد شدی چرا موندی و میمونی!؟
جواب دارم؛ ترسم از جواب نداشتن نیست- ترسم از قضاوت شدنه.
بذار از موصوع دور نشم. هدف این پست فقط این بود که خودمو acknowledge کنم و بفهمم اقلا دوتا گره هستن که حتی گره هم نیستن فقط باید یکم با خو م شفافتر باشم- اینجوری باشه به تصمیمام مطمئنترم.