آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۷ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

واقعا

يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۰، ۰۴:۵۱ ب.ظ

واقعا نمیخوام باهاش میت کنم، ولی میکنم.

واقعا نمیخوام خودمو مجبور به تمرکز کنم. ولی میکنم.

من خیلی لوسم گاهی. واقعا میخوام لوس باشم، ولی جلوشو میگیرم.

واقعا نمیخوام باشگاه برم امروز. ولی میرم.

واقعا نمیخوام وقتی حس میکنم ضعیفم تو کاری، اون کارو سبک / کند / سطحی انجام بدم. ولی میدم.

بعد سرم شروع میکنه به درد گرفتن.

واقعا نمیخوام با سردرد ادامه بدم، ولی میدم.

شاید سرما بخورم. ولی ادامه میدم. 

  • آقای مربّع

🎈

يكشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۰، ۰۳:۴۴ ب.ظ

آقای مربع، هشت‌سال اینقده.

هشت‌سال از الان میشه ۳۵ سالم. اگه زنده باشم هنوز جوونی محسوب میشه نه؟

🎈

  • آقای مربّع

از سر لطف

پنجشنبه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۰، ۰۶:۵۷ ب.ظ

باید آروم بگیری. تو هنوز آروم نگرفتی.

باید رها کنی. بدی بره.

تو هنوز تسلیم نشدی حاجی :)

همین که یادت میره، که یادت میره که یادت میره.

تو هنوز نفهمیدی باورت نشده.

که بعضی چیزا از مرگ هم بدتره. 

که زنده بودن لزوما به معنی سرشار بودن نیست. از لذت مخصوصا.

باید آروم بشینی یه گوشه‌ی دنج کارتو کنی. باید آروم بگیری.. 

باید بتونی با خودت نیم ساعت بشینی.

تقصیرِ منم هست.. خیلی وقتیه این زمانو ازت دریغ کردم. سرم شلوغ شده‌ دیگه.

 

قرار نیست یه چیزارو دلت نخواد.

قراره با این خواستنه کنار بیای.

حالا چیکار کنم؟ - یکم به خودت برس.

چجوری؟

با همون چارتا کارِ ساده که بلدی.

با یکم وقت دادن. با یکم وقت خالی کردن واسه خودت.

--------------------

ولی حرف اصلی.

آدم باید از یجا شروع کنه به خودش بگه نه. از یجا باید حتی تو دهنِ خودتم بزنی اگه لازم شد.

حوصله آدم لجباز ندارم خودمو میگم. شایدم باید واقعا بزنم تو دهن خودم. بالاخره یه‌جایی هم باید از خشم استفاده کرد.

به هر حال باید فشارو بیشتر کنم ولی هرچقد مسخره خونده بشه، از سر لطف. 

 

  • آقای مربّع

به یاد توچال

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۰، ۰۸:۱۵ ق.ظ

هیچوقت آینده رو اینقدر روشن ندیدم.

خودمو اینقدر سالم و قوی و زیبا ندیده بودم.

حواسمو جمع و هوش و حواسمو تیز و تند ندیده بودم.

هیچوقت اینقد سحرخیز نبودم.

چه ♤♤♤ی دادم حاجی تا بتونم مدرکمو بگیرم صب بیدار شم وزن کم کنم درس بخونم از ایران برم پول جمع کنم از اعتیاد دربیام دوباره دربیام سه‌باره دربیام از شکستای عاطفی ریکاور کنم با بیماریهای جسمی کنار بیام با زانو و کمر خراب با سینوزیت و این خفگی همیشگی- چه ♧♧♧ای دادم تا تونستم کوهنورد بشم تا ده مایلو دوییدم تا مقاله‌ هارو بدم تا درسارو پاس شم تا با سرمای حیرت آور رفیق شم؛ دوست پیدا کنم- چه دهنی ازم صاف شد تا دوربین بگیرم عکاسی کنم ادیت یاد بگیرم- پرزنتیشارو بدم؛ بدنسازی یادبگیرم عضله بسازم، 

آروم میزنم رو شونه‌ی خودم؛ همون که دو سال پیش تو تصادف ضربه خورده بود؛

هیچوقت اینقد راضی نبودم ازت. سه ماه آینده جالب قراره باشه- شروعش از همین هفتس ♖

  • آقای مربّع

سوختگی

چهارشنبه, ۱۳ بهمن ۱۴۰۰، ۰۷:۴۸ ق.ظ

وقتی آدم دلش تنگ میشه ولی نمیتونه کاری کنه.

یادم رفته بود این حس چه‌شکلیه. ولی به خودم گوشزد میکنم: 

دلتنگی واسه شخص یا مکان نیست- واسه برداشتیه که درکنار اون شخص یا مکان یا هرچیز دیگه از حال حاضرم؛ گذشته و آیندم داشتم.

 

- پس نمیخوای قبول کنی دلِ تو هم واسه دیگری تنگ میشه؟

نه- چون بهم ضربه زد و جای زخمش تا مدت‌ها روی دستم میمونه. دست راستم.

ینی آدم بدی بود؟ یا کار بدی کرد؟

نه :) منم بودم همین... نه! من هرگز این‌کارو نمیکردم ! 

نکردی؟ د کردی دیگه- 

 

شمارو نمیدونم؛ ولی این دنیایی که من توش بودم، دارِ مکافاته.

  • آقای مربّع

موصوع نه؛ موضوع

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۰، ۰۸:۰۰ ق.ظ

نمیدونم اسن مشکل من با روابطم با دوست‌دخترام چیه.

وقتی تو هفته تایممو واسه خودم و پیشرفتم میخوام یه حس تنشن بدی میگیرم.

خب مسلما طبق تجربه اونا ترجیح میدن من شب‌‌ها و اخر هفته‌ها رو با اونا بگذرونم. درستم میگن؛ من نباید هر روز رو از خودم انتظار داشته باشم ۶ صب تا ۱۱ شب رو برنامه باشم- میبینی باگشو؟ معلومه نمیشه و بعد خودتو میکوبی. 

این چرخه و کل این احساسم به این روابطم ریشه در کمالگرایی داره.

واقعا ریشه‌ی مشکل اینه که خیلی میخوای روبات باشی- اولا که اثلا شدنی نیست :) دوما که یه فشاریه که خودت رو خودت گذاشتی.

ولی این تنها باگ ماجرا نیست- 

موضوع دیپه‌ای که به این گره خورده اینه که توی رابطه‌ایم که ساده بگم؛ به دلم نیست. متاسفم چقدر :(

 

شاید بزرگسالی همینه، 

ولی الان اماده‌ی تلاطم توی روابطم نیستم-

تازه دارم دور میگیرم ولی تاریخ نشون داده توفان همیشه بدترین نوقع رخ دا ه.

پس فقط میخوام آماده باشم.

دوتا موضوع هستن (حداقل) که باید یکم درموردشون به حس و حالم بها بدم.

۱- چرا فک میکنی شبا رو هم باید کار کنی؟ تو برنامت واقعا وقت واسه سرخاروندنم نذاشتی- این مصداق برنامه ریزی واسه شکسته. تو روبات نیستی.

۲- رابطه انواع دا ه به نظر من- هر رابطه‌ای واسه مسلا ازدواج نیست هر رابطه‌ای هم واسه تفریح میست (به نظر من). آدم بسته به شرایط و زمان و N تا فاکتور دیگه وارد یه رابطه با یک یا چند(!) یا هیچکس میشه. ولی  بعدش؛ من یادم میره چون فقط یه نوع دوست‌پسر بودنو بلدم- البته خیلی خیلی خیلی بهتر شدم دیگه _نه‌گفتن_ واسم کمتر سخته مثلا ولی وقتی میگمش مغزم اقلا ۴۰درثد درگیر میشه به یه حالت استهلاکی.

ترسم از اینه که یکی بپرسه چرا تو این رابطه‌ای؟ چرا وارد شدی چرا موندی و میمونی!؟

جواب دارم؛ ترسم از جواب نداشتن نیست- ترسم از قضاوت شدنه. 

 

بذار از موصوع دور نشم. هدف این پست فقط این بود که خودمو acknowledge کنم و بفهمم اقلا دوتا گره هستن که حتی گره هم نیستن فقط باید یکم با خو م شفاف‌تر باشم- اینجوری باشه به تصمیمام مطمئن‌ترم.

 

 

 

 

  • آقای مربّع

برای حسین

جمعه, ۱ بهمن ۱۴۰۰، ۱۰:۳۳ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۱ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۳۳
  • آقای مربّع