آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۴ مطلب در آبان ۱۴۰۰ ثبت شده است

تو پرواز

يكشنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۰، ۰۲:۳۰ ق.ظ

دیروز تو پرواز نشستم هدفامو نوشتم. آرزوهام واسه این شیش‌ماهی که میاد.

نوشتنم که تموم شد نگاشون کردم. 

یه ترسی بود تو دلم. یه خنده‌ای تو سرم. که میگفت نمیتونی.

فکر کردم درستشم همینه. میگن هدفات باید دلتون ترس بندازه تو دلتون.

ولی ترس نبود بیشتر یه با صدا بیرون دادن نفس بود با یه پلک زدنِ با مکث. ازینا که چشماتو میبندی و باز میکنی اما بیشتر از پلک زدن طول میکشه.

  • آقای مربّع

OA

پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۰، ۰۲:۰۲ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۷ آبان ۰۰ ، ۰۲:۰۲
  • آقای مربّع

گم‌شده

دوشنبه, ۲۴ آبان ۱۴۰۰، ۰۱:۲۹ ق.ظ

دلم یکم عشق میخواد.

فکر کنم چیزی که بیشتر از همه‌ واسم گم‌شده اینه.

میدونم هنوز حالم خوب نشده میدونم هنوز درحال نقاهتم. صرفا دارم به خودم گوش میکنم.. میدونی؟ سالها میگذره ینی ساااالها میگذره از آخرین باری که توی رابطه‌ای بودم که ازش رازی بودم. 

باورم نمیشه من که اینقد بیشتر از دوروبریام به احساسات بها میدم از درون از همه تنهاترم. شاید تا همیشه هم همینجوری بمونه یجورایی دیگه بهش عادت کردم. فقط یه وقتایی نمیدونم این احساساتمو کجا خرج کنم ینی اصلا به این که منم نیاز دارم بهم محبت‌شه فکر نمیکنم دیگه از اون گذشته.. یه وقتایی واسم سواله که محبتی که تو دلمه رو کجا خرج کنم؟ ساده تر بگم.. دلم میخواد عاشق باشم عاشقی کنم. 

یه وقتایی فکر میکنم شاید اصلا آدم دوست‌داشتنی‌ای نیستم واسه همینه که این همه‌ساله تنهام؟ حتی دوستامو هم زیاد پیش میاد از دست بدم. از درون خیلی خرابه اوضام و منظقی‌هم هست بعد از چیزایی که از سرم گذشته.

میدونم که اعتمادبنفس و عزت‌نفسم بدجوری خراب شدن. شاید هیچقوتم درست نشن. نمیخوام ناله کنم فقط میخوام به خودم گوش کنم بگم اره میشنومت. کاری هم نمیتونم بکنم فعلا.. یجورایی گیر کردم. رابطه و عاطفه اخرین‌چیزیه که باید فعلا بهش فکر کنم چون یه‌سری پیشنیازایی هست واسه این که بتونم به خودم مطمئن باشم.. فقط دلم خیلی تنگ میشه گاهی حتی نمیدونم واسه کی. یبار رفیقم داشت درددل میکرد میگفت حاجی من اینقد خودمو کم میبینم (ینی خودشو) اینقد دوست‌نداشتنی میبینم، که هربار یه دختری بهم یه لبخند میزنه یا نه اصن مث آدم صرفا باهام رفتار میکنه اصن عاشقش میشم اصن دیوونش میشم. چقد حرفیو میزد که من جرآت گفتنشو نداشتم :) فکر کردم به تمامی رابطه‌هایی که تاحالا داشتم.. هیچقوت من انتخاب نکردم اون انتخابی که دلمو راضی کنه. هرباریم که من رفتم جلو انگار یه سیگنالی از طرف گرفتم که عه؟ میتونم برم جلو. 

نوشتن اینکه میخوام بنویسم خجالت‌آوره واسم.. ولی ..  پس من چی؟

دیگه مث قبل ناراحت این نیستم که سنم داره میره بالاتر. فک کنم دلیلش اینه که خب هیچوقت اینقد احساس قدرت و سلامتی نمیکردم. شاید از تمام جنبه‌های زندگی درحال پیشرفت بودم ینی با تمام سقوط‌هایی که داشتم برآیند کلیش خیلی مثبت بوده. طبیعیه که جای یه‌سری از زخم‌ها طول بکشه که خوب بشه.

طبیعیه که اعتمادبنفس و عزت‌نفس آدم به این زودی ترمیم نشه. فقط یه ترسه میدونی؟ نکنه این فرصتم توی این دنیا تموم شه و دیگه عاشق نشم؟ واسه خودم آرزو میکنم که اول بتونم دوره‌ی نقاهتمو تموم کنم.. شاید یه سال همین فقط طول بکشه. دوم این که وقتی زمانش درست بود به خودم اجازه بدم عاشق شم.

 

 

 

 

  • آقای مربّع

فک کنم

چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۰، ۰۷:۰۹ ب.ظ

ولی فکر کنم.. فکر کنم.. پرونده‌ی یه سری چیزا واسه همیشه بسته شد.

فکر کنم.. فکر کنم زندگیم خودش رفت توی یه مرحله‌ی جدید. یه‌سری چیزا شاید بهاش بود که باید پرداخت میشد.

شاید بهاش از حلقم کشیده‌شد بیرون. به‌زور. ولی منظورم از مرحله‌ی بعد چیه؟

 

این که بالاخره میتونم با خودم بشینم. بالاخره میتونم راحت باشم با همینی که هستم با تمام ضعف‌ها و قدرت‌هام.

نشستم صبح زود دارم تمرین برنامه‌نویسی میکنم بالاخره شروع کردم که خودمو آماده کنم واسه مصاحبه‌های شغلی. 

نشستم و راحتم.. تمام کاستی‌هامو میدونم تو آغوش کشیدمشون و قهومو آروم آروم مزه مزه میکنم. حالم خوبه.

دلم؟ آره زخمیه هنوز ولی خونریزی نداره. واسم مهم نیست که کی برسم. واسم مهم نیست از کی جلوتر یا عقبتر باشم. حداقل چیزی که این مشکلاتِ ۱۰ سال گذشته بهم یاد داد همینه که زندگی بیشتر یه ماراتنه. با سرعت خودت پیش میری و هیچکس هم زندگیش اون چیزی که تو فکر میکنی نیست. همونجور که زندگی تو اونی که بقیه فکر میکنن نیست.

دارم یه‌سری کتابایی که تو این چندسال خوندمو دوره میکنم قبل از این که کتاب جدید شروع کنم. میدونی بیشترین چیزی که میتونم بهش افتخار کنم چیه؟ اینه که -نسبت به خودم- چقد واقعی شدم. من خیلی فیک بودم ۵ سال پیش. ولی چیزی که بهش بیشتر از هرچیز دیگه مینازم اینه: خیلی خودمم. اینو هم فقط خودم میتونم بفهمم که چقد حرفم راسته یا نیست.

 

  • آقای مربّع