آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۱۰ مطلب در تیر ۱۴۰۱ ثبت شده است

ض

دوشنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۱، ۰۸:۱۷ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۷ تیر ۰۱ ، ۰۸:۱۷
  • آقای مربّع

یی

يكشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۱، ۰۸:۳۹ ق.ظ

چند وقت یبار خوبیای خودتو مرور میکنی؟

چندوقت یه‌بار رو خودت کار میکنی؟

آرامش شب یادته:) رادیو و خودکار و کاغذ و کتاب؟ بذار بهت بگم که زندگی هیچموقه به اون میزان لذت‌بخش نبود.

دروغ نگفتم اگه بگم من آگاه‌تر از همیشه هستم. و آگاهی هم دانشه... همین که به وسوسه فقط سلامی میکنم دستی تکون میدم و میگذرم. کسی چه میدونه؟ شاید این بیماری و تمام مشتقاتش اومده که منو به آدم بهتری تبدیل کنه. این آزادی...

  • آقای مربّع

سسسسس

شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۱، ۰۱:۳۴ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵ تیر ۰۱ ، ۰۱:۳۴
  • آقای مربّع

Where is the tough guy?

شنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۱، ۱۲:۰۹ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۵ تیر ۰۱ ، ۰۰:۰۹
  • آقای مربّع

سس

چهارشنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۱:۲۹ ب.ظ

امروز امررضا حرف خوبی زد. گفت هرموقه حس سرزنش امیخته به حسرت یا حسرتِ آمیخته به سرزنش اومد سراغت به خودت بگو: من همینقد بلد بودم.

 

من تا اینجای زندگیم امروز، همینقد بلد بودم.

کسی نمیتونه انتظار داشته باشه چرا بیشتر بلد نبودی. کسی هم فکر نخواهد کرد قرار نیست یاد بگیری. من تا اینجای زندگیم همینقد بلد بودم تا همینجا رسیدم. کم هم نیست. به نظر خودم که زیاد هم نیست.

این جمله اتفاقا منو بیشتر ترن‌آن میکنه که ادامه بدم.

  • آقای مربّع

سسسس

يكشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۱، ۱۱:۳۷ ب.ظ

I lost my identity 

  • آقای مربّع

ثث

جمعه, ۱۷ تیر ۱۴۰۱، ۰۸:۲۸ ق.ظ

داره حالم به هم میخوره از این سکون.

باید به بدنت و روحت فرصت بهبودی بدی؛

گذشته رو حتی امروز صبحو فراموش کن.

کاش میشد یه سیلی بهت بزنم، نه از سر سرزنش، که یادت بیارم کی هستی.

میخوای خوب شی؟ 

باید خماری بکشی.

قدم یک، پذیرشه. الکل :) 

قدم دو، باوره. هنوز نپذیرفتی ماهیت بیماریتو.

پسر! قضیه خیلی جدی‌تر از اونیه که همیشه فک میکردی میدونی.

 


اصن زمان مهم نیست. 

چیزایی که ردخور ندارن،

 

- درومدن از این بگایی سخته. هل و زور میخواد.

- من مغزم درست کار نمیکنه. (قدم یک)

- وقت تنگه. واقعا تنگه. فک نکن بعدا دیر نیست. میدونم استرس داره.

- شرایط ایده‌ال نمیشه و البته نیست.

- اینی که هست رو دوس ندارم، هرچند convenient هست.

- بیدار شدن صبح اثر واقعا واقعا قوی‌ای داره.

- الکل شاید شیطااااان نباشه، ولی مانع ورزشه و قند خونو میگاد. 

بعدشم، اگه بیماریتو باش نجنگی، اگه پذیرش داشته باشی، قبول نداری پیش‌روندس؟ :) اکه این عدم پذیرش نیست چیه؟

- تقریبا، بایددددد اول قطع مصرف کنی. A - P - O - M

آیا میپذیری؟ :) نمیخوای بپذیری.

- یه کار دیگه مرور خوبیاته. به خودت یاداوری کن.

- چه خوب بود میرفتم دوچرخه‌سواری بعد کتابخونه.

- من شروعو خیلی خوب بلدم! چرا شروع نمیکنم؟ الکل یه ضربه‌ی سنگین بود. باید بپذیرم. الکل یا ایندم؟

نجنگ با بیماریت، جنگیدنی‌نیست. 

همیشه یادمون دادن بحنگیم. ولی وقتی بیماریت فکرته ... فاک باگش دقیقا همینه.کی فکرشو میکرد، که اوج جنگیدن، تسلیم باشه؟

 

بیدار شدم، ۱۲:۳۰ ظهره. نمیدونم چند وقت شده که هیچ گهی نخوردم. 

این کرختی منو میکشه. پرم از خشم از خودم ناامیدم. استرس دارم بعدا همینا میشن چکشی تو فرق سرم.

موسیقی غمگین ارومم میکنه.

  • آقای مربّع

اس استیصال به خشم

دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۱، ۰۳:۰۴ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۳ تیر ۰۱ ، ۱۵:۰۴
  • آقای مربّع

بازم ۴جولای

دوشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۱، ۰۲:۳۹ ق.ظ

من بارها ثابت کردم نمیتونم با خودم وقت بگذرونم. هربار هم به یه دلیل. به قول معروف میگن از یه سوراخ فلانی چند بار گزیده میشه. 

من اینقد گزیده شدم. کم کم مشکوک شدم به سوراخایی که نمیدونستم وجود دارن. بارها انکار کردم، لجبازی کردم.

 

من دیگه از درد فرار نمیکنم. دیگه از ترس فرار نمیکنم.

وایمیسم و روبه‌رو میشم. خودمو جمع میکنم.

از کجا شروع باید کرد؟

  • آقای مربّع

کیوان

يكشنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۱، ۱۲:۱۶ ب.ظ

بزرگ‌ترین‌مشکل‌ ما اینه که سعی میکنیم‌ از دردمون فرار کنیم.

و متاسفانه این فرار کردنه، یه درد بد‌تری‌رو به وجود میاره که ادامه داره.

وقتی که شروع میکنی دردت رو «تجربه کردن»، وقتی حاضر میشی که درده رو «بکشی»؛

بهت قول میدم تموم‌ میشه. دیگه نمیترسی.

  • آقای مربّع