آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

happy inside :P :)

سه شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۳:۰۸ ق.ظ

امروز روز خاصی‌ بود ! خیلی‌ درس داشتم خیلی‌ اما ، یه حسی بود که می‌خواست برم بیرون ... رفتم بام تهران ، شهرو نگاه کردم کلی‌ ، فکر کردم ... این روزا درونم بزن بکوبه ! پر از سروصدا و خند‌ه های از ته دل... مثل کسی‌ که تازه از یه زندان آزاد شده دارم نهایت لذتو از زندگیم می‌برم... شاید واسه این بود که نمیخواستم پشت میز باشم...

اونجا با یه نفر آشنا شدم که ... چجوری بگم ، مثل خودم بود ! آره آره مثل خودم بود ، وای خییییلی وقت بود که کسی‌ مثل خودم ندیده بودم، دیدی وقتی‌ میری یه جائی‌ که همه فرق دارن ؟ احساس غریبی میکنی‌ ، حتا به خودتم شک میکنی‌ ! مثلا فکر میکنی‌ نکنه اینا درستن من غلط ، چیزی که بدترش می‌کنه اینه که میبینی‌ اون تنها کسی‌هم که شبیه توئه دیگه شبیه تو نیست ... اینجاست که دیدن همچین کسی‌ که در نوع خودش موفقه خیلی‌ بهت انگیزه میده ، یادت میاره کی‌ هستی‌ ( نه این که کی‌ بودی ! یا کی‌ خواهی‌ شد ! ) بالاخره آدما با هم تفاوت دارن ، تفاوت‌ها قشنگن :) مهم اینه که قبل از هرچیز وجود این تفاوت هارو بپذیریم ...

  • آقای مربّع

شوق × ذوق !

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۰۴ ب.ظ

میگن تو یه لحظه اتفاق میفته ... :) 

محمد میگفت برای اون توی یه لحظه ، لحظهٔ عبور از چراغ قرمز خیابون ملاصدرا بود ...

واسه من یه لحظه سر کلاس طراحی الگوریتم بود ...

خوش حالم ... بعد از مدّت‌ها واسه خودم خوش حالم :)


  • آقای مربّع

past

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۰۶ ق.ظ

  • آقای مربّع

هدف

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۱۵ ق.ظ

دیشب نشستم با کلی‌ حوصله ، هدفهای زندگیمو نوشتم ! یه صفحه پر از هدف لیست کردم... 

وقتی‌ تموم شد ، یکم مکس کردم یبار همرو خوندم،

یه لبخند زدمو صفحه‌رو برگردوندم بجای همهٔ اونا فقط ۳ خط نوشتم :

- شاد باشم :) 

- پر امید باشم :)

- در حرکت باشم :)

  • آقای مربّع

نقطه ، سر خط :)

پنجشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۳، ۰۵:۱۱ ق.ظ

اینم از نوروز ۹۳، دیشب تو اتاق قدیمیم رفتم سراغ خاطراتم ، سراغ دفتر هایی که توش حرفامو نوشته بودم ، مهم تر از همه دفتری که کل سال گذشته ساله ۹۲ سخت‌ترین و البته پر بار‌ترین سال زندگیم باهم بود،از اول خوندمش خودمو مرور کردم ! شادی غم امید هیجان ترس استرس شوق و ...

daftaram

خلاصه که کلی حرف ! اما یه کاغذ برداشتم و مهم ترین درس های زندگیم رو که می‌خوام با خودم به سال جدید بیرم رو یه تیک کاغذ نوشتم... می‌خوام اونارو اینجا هم بگم

میدونی‌ شاید اینا حاصل ۱۹ سالگیم باشه ... 


- اگه حتا اراده نداری ، این اراده رو داری که اراده رو به دست بیاری ( اثبات ندارم ، اما مثال نقض هم ندیدم ! )

- استعدادشو داریم ، وقتشم داریم ، باید یکم به خودمون سخت بگیریم

- difficult takes a day , impossible takes a week 

- مشکل نداشتن هدف مشخص... هدف من چی‌ ؟ واقعا جای فکر داره

- یاد بگیرید "آسون" شکست بخورید... شکسته دیگه :)

- می‌خوام درس بخونمو تحصیل کنم ، با تمام وجود ! اما چرا ؟ یه دلیل باید داشته باشم... 

- نابغه نیستم ، خاص نیستم، عادیم ! حالا می ارزه !

- کاری که انجام می‌دهید را دوست داشته باشید

- گذشته رو فقط بپذیر ! همین ! نه فراموش کن نه خیلی‌ بهش فکر کن .. آدمیم دیگه ، اشتباه می‌کنیم :)

- اهانت هارو فراموش کن ، اهانت هارو فراموش کن ، اهانت هارو فراموش کن :)

- بپذیر که شاید واقعا افرادی هستن که از تو بهتر هستن... اینو از ته دل بپذیر ، عیب نیست

- یه آرامشی هست که باید ته دلت بهش برسی‌... برو دنبالش :)

- عاشق زندگی‌ باش تو آدمی‌ نه برده !

- پای خودت وایسا ... پای دلت

- حقیقت ، نه به رنگ است و نه بو ، نه به‌های است و نه هو‌


اگه بخوام حال و هوای این روزامو بگم ، میگم :

نقطه ، سر خط :)

 

  • آقای مربّع

آسون نیست ...

سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۲، ۰۲:۲۰ ق.ظ

مرد باش...

شبیه حرفات باش

گاهی شکستو بپذیر... مردونه شکست بخور و از جات بلند شو

نذار وجودت پر از نفرت بشه ، نذار تنهائی‌ زمینت بزنه... نذار از آرزوهات دست بکشی

نذار عوامل خارجی‌ زندگیتو عوض کنن...کنترلت کنن... حرص نخور ! آروم باش ، گاهی عقب بشین ، گاهی سکوت کن.

بزرگ باش ... 

شبیه حرفت باش

شبیه نوشته‌هات باش...دلتو خالی‌ کن :) 

با ترس‌هات روبرو شو :)

میتونی‌ از پس همه‌چیز بر بیای...کافیه شروع کنی‌ :)

  • آقای مربّع

اراده...

چهارشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۴:۵۲ ب.ظ

چند وقته دلم یکی‌ رو می‌خواد که باهاش حرف بزنم ، کسی‌ که فقط یه شنونده نباشه کسی‌ که حرف بزنه ، کسی‌ که راهنماییم کنه ، شاید یه زمانی‌ این افرادو داشتم ، کسی‌ که عاشقش بودم ، بابام ، یا بهترین دوستم ... اما یجورایی هیچکدومشونو ندارم. راستی‌ آدما نیااااز دارن که تنها نباشن ؟ شاید همه تنهان ! کیو میشناسم که تنها نباشه ؟

کاش یکی‌ مثل خودم بود که باهاش حرف بزنم

-----------------------------------------------------------------

تاحالا فکر کردی از زندگی‌ چی‌ می‌خوای ؟ الان اگه بخوام به این سوال جواب بدم چی‌ میگم ؟ اگه بخوام یه آرزو کنم همین الان چی‌ میگم ؟

آرزو می‌کنم با اراده باشم ، آرزو می‌کنم قوی باشم

اول دلم خواست آرزو کنم که رنج های زندگیم یادم برن ... اما نه ! آسون به دست نیمدن ! دوسشون دارم

-----------------------------------------------------------------

راستی این هفته میخوام با ترس ها و عیب هام روبه رو شم :)


 

  • آقای مربّع

انتظــار سخــت اسـت ، گاهى وقتا خیلى زود دیر میشه . ....
ما هم که همه ی عمر دیر رسیدیم . ......
مـا همیـشه یـا جـای دُرسـت بودیـم در زمـان غلـط ، یـا جـای غلـط بودیـم در زمـان دُرسـت ، 
و همیـشه همینگــونه همدیـگر را از دسـت داده ایـم......
خوشـبختانه یـا بدبخـتانه در زنـدگیِ مـا چیـزی وجـود نـدارد کـه دیـر یـا زود بـه آخـر نرسـد ...!!!!!
خـوشبختی میـان خـانه ماســت ، بیهــوده آن را در میـان بـاغ دیگـران مـی جـوییم..........

  • آقای مربّع

باشه قبول

چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۲، ۰۴:۰۲ ق.ظ

DELETED

-----

الان پاییز ۹۶ه و دوباره دارم وبلاگو میخونم.. کاش پاکش نکرده بودم

خیلی کنجکاوم بدونم حال و روز ۴-۵ سال پیشمو

  • آقای مربّع

نقاب‌

سه شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۲۲ ق.ظ

پوچ ، از درون خالی‌ 

توام مثل همهٔ آدمای نقاب‌ دار دیگه . یکی‌ پز تیپ و ظاهرشو میده ، یکی‌ پز دانشگاه شریفشو میده ، یکی‌ پز دوستاشو میده، هممون پشت یسری نقاب‌ قایم شدیم ، از درون خالی‌ تهی ، خودمون بهتر از هر کسی‌ می‌دونیم که هیچی‌ نیستیم

شاید راست میگن که زندگی‌ سخت نیست و آدما بی‌ عرضه آن ، شاید من خیلی‌ بی‌ عرضم که نمیتونم به خودم بیام

خیلی‌ وقتا می‌شه که گوشمون از کلی‌ حرفای تکراری پره ، حرفایی که خودمون به بقیه می‌زنیم همرو از حفظیم

بین دونستن و عمل کردن خیلی‌ فاصلست ، بین عمل کردن و بهش پایبند بودن هم کلی‌ راه

-----------------------------------------------

آدمای پائین شهرو دوست دارم ، صفا دارن صمیمیت دارن، گرمن شادن ، مردم اینا هستن ، زندگی‌ رو اینا دارن ، دغدغه هامون چقدر خجالت آور شدن ، امروز تو ترافیکِ اتوبان چمران ، جوونای هم سن و ساله خودمو دیدم که به مردم تو ترافیک گل نرگس میفروختن ، یکیشون کلی‌ راهو‌ دنبال یه ماشین دوید که شاید اونا که یه زوج جوون بودن خوششون بیاد و بخرن ، ماشین هم که گازشو گرفته بود تا جائی‌ که پسره از دویدن نه امید شد...

دلم می‌خواد بدونم دنیا از نگاه اون پسر چجوریه ؟ این که تمام بعد از ظهرتو وقتی‌ میدونی‌ همه همسنات تو کافه‌ها و رستورانا دورهمن یا تو مهمونین یا بدون هیچ دغدغه ای دارن درس میخوننو مهندس (!) میشن ، تو خیابونای شلوغ‌و کثیف بگذرونی و بخوای به مردم "گٔل" بفروشی ، به هر قیمتی که شده !

-----------------------------------------------

چی‌ میشد اگه آدما دروغ نمی‌گفتن ؟

  • آقای مربّع