آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۲۱ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

دو قدم بعد!

پنجشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۳۱ ب.ظ

فکر نکن این که از پس خودت بربیای کار آسونیه!

نگران نباش اگه داره طول میکشه یا هر روز یدفه میفهمی همه‌ی این که ساختی کج بوده و باید از اول بسازی.

نترس از تنها شدن نترس از گرفتنِ دلت یا از نو شروع کردن . ماها اکثرا از ترس از اینا میترسیم. 

از پسِ خودت که بربیای، قدم بعدی گرفتنِ دنیاس! 

باید خوشحال باشیم که محدودیم به زمان! 

میدونی چرا؟

چون گفتم از پسِ خودت که بربیای، قدم بعدی گرفتنِ دنیاس... وقتی میبینی که میتونی! وقتی که داری میتونی! 

حرص میاد سراغت.

ما به یه گوشه از دنیا هم راضی‌ایم.



  • آقای مربّع

کره رو با تره میشه خورد؟

سه شنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۳۶ ق.ظ

انگار ما اینجوری بزرگ شدیم که همیشه "الان وقتش نیست". 

انگار همیشه باید صبر کنی واسه بودنِ آدمی که دوست داری باشی.

احتمالا اینا جمله‌های آشنایی باشه، 

بذار بعد از امتحانا یه روز دور هم جمع میشیم، 

بذار حالا بعد از کنکور موسیقی رو ادامه میدم، 

بذار بعد از فارغ‌التحصیلی فلان بیزینسو شروع میکنم،

بذار بعد از سربازی میرم فلان باشگاه،


یه وقتاییم یه‌سری فکر همینجوری میگذره از ذهن که فقط میگذره ینی باز صد رحمت به بالاییا که اقلا یه نیمچه امیدی داری یه روز انجامشون بدی!

اسب سواریم باحاله ها!؟

بد نبود اگه یه چادر مسافرتی پشت ماشینم داشتم و گاهی میرفتم کمپینگ!

باحال بود اگه گاهی آشپزی میکردم غذاهای جدید یاد میگرفتم! بعد یه تصوری از خودت میاد تو ذهنت که احتمالا با یه آهنگ ملایم داری آشپزی میکنی و با سلیقه یکم ادویه به غذایی که داری میپزی اضافه میکنی که یدفه یادت میاد تو ترافیک ساعت ۶ یادگاری و دستتو گذاشتی زیر سرت خیره شدی به جلو... ددلاین فلان پروژه‌ی امشبو چه کنیم؟ اوه اوه میانترم پسفردا رو چه کنم؟ 


میدونی؟‌ انگار اینجوری شده که هر هنر یا علاقه ای داریم حتما در کودکیمون باید ایجاد میشده.

 ینی اگه مثلا یه دختر بچه رو وقتی ۳ سالشه نذارن کلاس رقص باله ، دیگه عمرا نمیره سمتش چون باور کن از ۷ سالگی به بعد همیشه یه سری کار هست که باله الان وقتش نیست!

انگار هر ورزش یا هنری که قراره یه نفر داشته باشه مالِ خودش نیست، مثلا از بچگی کلاس شطرنج میرفته که الان ادامه میده. 

خداییش چند نفرمون الان حاضریم بریم یه باشگاه شطرنج ثبت‌نام کنیم؟ اگه بریم کی میریم؟ حالا بذار امتحانارو بدیم :))‌ 


مگه روزی چند ساعت رو صرف کار/درس میکنیم؟ واقعا انقدر زیاده که واسه هر کار جدیدی  خودت میگی "الان وقتش نیست".

تازه الان که خوبه درگیر  درسیم و فوقش چندتا صفر میگیریم دیگه! چند وقت دیگه درگیر زندگیِ واقعی میشیم که بیرون دیوارای دانشگاس.

جوری نشه که دلخوشیات رو بخوای بعد از فارغ‌التحصیل شدنِ پسر‌ِ دومت شروع کنی! 

--------------------------

چیزی که درگیرشم چرا همین الان شروع نمیکنم اون آدمی باشم که دوست دارم باشم؟

درسته که یه سال بخور نون و تره، یه عمر بخور نون و کره ولی آخه وقتی میشه از همون اول کنار نون و تره، یکم کره هم خورد؟

انگار ما اینجوری بزرگ شدیم که همیشه "الان وقتش نیست". 

  • آقای مربّع

البته واسه منی که روزخوشم!

يكشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۰۳ ب.ظ

زمستون خوبیش اینه که هر روز طولانی تر از دیروزه.

همین پیشرفت کم 

همین ینی امید.

زمستون هر روزش، برای اپسیلونی هم که شده، بهتر از دیروزه. البته واسه منی که روزخوشم!

یه وقتایی هم این وسطاش بوی عید میاد! خیلی زوده واسه منتظرِ نوروز بودن، میدونم. 

ولی لابه‌لای این باد های زمستونی گاهی از پنجره بوی بهار میاد تو. مطمئنم شما هم تجربش کردین.



  • آقای مربّع

جکِ شریفی

شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۰۸:۲۳ ق.ظ
یارو خونش تو بی‌نهایت بوده، شبا از صدای برخوردِ خطوطِ موازی خوابش نمی‌برده ! =))

#Nerd 
  • آقای مربّع

دی‌ماه ۹۴

چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۴۵ ق.ظ

اگه بتونم عدس پلو رو درست کنم، هر کار دیگه ای رو میتونم بکنم!  

"روزخوش فقید - دی ماه ۹۴"

  • آقای مربّع

Imagine

دوشنبه, ۷ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۳۰ ب.ظ

Imagine 3 groups of basketball players.

*The first group would practice shooting free throws 20 minutes a day.

*The second group wouldn’t practice free throws but would visualize themselves making free throws.

*The third group would not practice or visualize at all.

The results? There was a significant improvement in the second group. In fact, they were almost as good as the first group.

By the way, this is a real experiment that was conducted by Australian Psychologist Alan Richardson.



  • آقای مربّع

کوچه تنگه

دوشنبه, ۷ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۱۳ ب.ظ

چند وقت پیش دوتا از دوستام که تازه با هم آشنا شده بودن، خبر نامزدیشونو بهم دادن. اولش جاخوردم!

آخه مگه چند وقت بود که همو میشناختن؟ از اون موقع تاحالا هروقت با هم دیدمشون خیلی آقا و خانوم طور بودن اصن انگار خیلی وقته که همو میشناسن. 

امروز فرصتی شد که ناهار رو  با شادومادبخورم. درواقع من چیزبرگر میل میکردم و ایشون قهوه!

زیاد حرف زدیم از این که چطوری فهمیده She is the one یا این که از کجا مطمئنه که عجله نکرده. حرفای خوبی میزد. 

مثلا وقتی ازش پرسیدم واسه آینده برنامت چیه و از کجا مطمئنی به اون میرسی؟ گفت: "وقتی یه چیزی رو میخوای بالاخره به اون هم که نرسی به یه تقریبی ازش که میرسی! همونم خوبه." 

ولی بهترین قسمت اینجا بود که میگفت: "هرچیزیو از هرجایی میشه درست کرد. کلا من اعتقاد ندارم که دیر میشه و فرصتش میگذره."

دیگه میگفت اون هم شده یه وقتایی اعتماد‌به‌نفسشو از دست بده یا گم شه ولی خودش درست شده.. 




  • آقای مربّع

مو قرمزی و عکاسباشی

سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۳۸ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۲:۳۸
  • آقای مربّع

اون صبحانه‌ی مشتی، بالای کوه - پلنگچال

سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۰۱ ق.ظ

  • آقای مربّع

سیمپل

سه شنبه, ۱ دی ۱۳۹۴، ۰۴:۱۱ ق.ظ
گاهی فقط کافیه چند تا کار نو و خارق‌العاده انجام بدی که یادت بیاد میتونی.

  • آقای مربّع