انگار ما اینجوری بزرگ شدیم که همیشه "الان وقتش نیست".
انگار همیشه باید صبر کنی واسه بودنِ آدمی که دوست داری باشی.
احتمالا اینا جملههای آشنایی باشه،
بذار بعد از امتحانا یه روز دور هم جمع میشیم،
بذار حالا بعد از کنکور موسیقی رو ادامه میدم،
بذار بعد از فارغالتحصیلی فلان بیزینسو شروع میکنم،
بذار بعد از سربازی میرم فلان باشگاه،
یه وقتاییم یهسری فکر همینجوری میگذره از ذهن که فقط میگذره ینی باز صد رحمت به بالاییا که اقلا یه نیمچه امیدی داری یه روز انجامشون بدی!
اسب سواریم باحاله ها!؟
بد نبود اگه یه چادر مسافرتی پشت ماشینم داشتم و گاهی میرفتم کمپینگ!
باحال بود اگه گاهی آشپزی میکردم غذاهای جدید یاد میگرفتم! بعد یه تصوری از خودت میاد تو ذهنت که احتمالا با یه آهنگ ملایم داری آشپزی میکنی و با سلیقه یکم ادویه به غذایی که داری میپزی اضافه میکنی که یدفه یادت میاد تو ترافیک ساعت ۶ یادگاری و دستتو گذاشتی زیر سرت خیره شدی به جلو... ددلاین فلان پروژهی امشبو چه کنیم؟ اوه اوه میانترم پسفردا رو چه کنم؟
میدونی؟ انگار اینجوری شده که هر هنر یا علاقه ای داریم حتما در کودکیمون باید ایجاد میشده.
ینی اگه مثلا یه دختر بچه رو وقتی ۳ سالشه نذارن کلاس رقص باله ، دیگه عمرا نمیره سمتش چون باور کن از ۷ سالگی به بعد همیشه یه سری کار هست که باله الان وقتش نیست!
انگار هر ورزش یا هنری که قراره یه نفر داشته باشه مالِ خودش نیست، مثلا از بچگی کلاس شطرنج میرفته که الان ادامه میده.
خداییش چند نفرمون الان حاضریم بریم یه باشگاه شطرنج ثبتنام کنیم؟ اگه بریم کی میریم؟ حالا بذار امتحانارو بدیم :))
مگه روزی چند ساعت رو صرف کار/درس میکنیم؟ واقعا انقدر زیاده که واسه هر کار جدیدی خودت میگی "الان وقتش نیست".
تازه الان که خوبه درگیر درسیم و فوقش چندتا صفر میگیریم دیگه! چند وقت دیگه درگیر زندگیِ واقعی میشیم که بیرون دیوارای دانشگاس.
جوری نشه که دلخوشیات رو بخوای بعد از فارغالتحصیل شدنِ پسرِ دومت شروع کنی!
--------------------------
چیزی که درگیرشم چرا همین الان شروع نمیکنم اون آدمی باشم که دوست دارم باشم؟
درسته که یه سال بخور نون و تره، یه عمر بخور نون و کره ولی آخه وقتی میشه از همون اول کنار نون و تره، یکم کره هم خورد؟
انگار ما اینجوری بزرگ شدیم که همیشه "الان وقتش نیست".