آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۲۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

دلم قرصه

يكشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۵:۲۴ ب.ظ
که رو پا خودت باشی
که دنیا دیده باشی
که حال و روزت مشتی باشه
که مرد و مردونه با مشکلا دست و پنجه نرم کنی و خم به ابرو نیاری
که خوب باشی : ) 
که حال و روزت خارج از دسترس حوادث باشه

آینده روشنه : )
  • آقای مربّع

دو صد پند

پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۰۴ ق.ظ

چند وقتیه زیاد توی ظبقه ی آموزشِ دانشکده رفت و آمد میکنم . الان جمله خیلی با کلاس بود ؟ :))

 راستش توالتِ دنجی داره ما میندازیم اونجا :))  حله ؟

خلاصه دم آسانسور زیاد بچه های فارغ التحصیل کارشناسی یا ارشدو میبینم که همه دنبالِ کارای فارغ التحصیلی یا از ایران رفتنشونن و با هم که حرف میزنن حرفاشونو میشنوم.

خیلی جالبه که همشون یه حرف مشترک دارن ینی اکثر وقتا که با هم حرف میزنن این جملرو میگن:

کاش انقدر وقت تلف نمیکردم


بعله ! ما موقع ریدنم پند و اندرز یاد میگیریم :))

  • آقای مربّع

چیزی که میخوام بگم

چهارشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۲:۵۱ ق.ظ

حالا چیزی که میخوام بگم

بیشتر ترسِ ما از ناشناخته هاست

به این جمله فکر کن... مثلا" آدما وحشت دارن از این که یه چیزیو ندونن

وقتی زندگی به یه جایی میرسه که خیلی نمیدونیم و جدید میشه میترسیم... مخصوصا ترس وقتی بیشتر میشه که

احساس کنیم تنهاییم و نمیدونیم ! نمیدونیم چی میشیم نمیدونیم آینده چی میشه

خلاصه سرتو درد نیارم


اممم


// الان که دارم تایپ میکنم دارم لبخند میزنم

چیزی که میخوام بهت بگم اینه که, من! ... خب ؟

فقط خودم میدونم...

به اون "مرد" ای که بودنش همیشه برام یه الگو بوده نزدیکم

  • آقای مربّع

گرفتن دنیا

دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۴۳ ق.ظ

قشنگترین ویژگی ای که تاحالا تو دنیا شناختم پیشرفته.

ذره ذره و خرد خرد هم که شده 

هیچ حسی مثل در حرکت بودن نیست همین که هر روز اقلا یه چیزیو بهتر کرده باشی.

ذره ذره که شروع میکی به مرور سرعت میگیری، تو سرازیری میافتی و بعد از چند مدت که غرق در بهتر شدن شده بودی؛ میبینی که چه کوهی رو جابجا کردی جاش برج ساختی !


  • آقای مربّع

محوطه جریمه

دوشنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۴، ۰۳:۱۸ ق.ظ

آدم وقتی پای دلش واسته تهش هر چی باشه خودش خواسته
آدم تا نمونه به پای خودش نمیتونه پای کسی واسته


هر کس واسه خودش یه حداقل غروری قائله ینی یه جایی که اول از همه خودش به خودش احترام میذاره واسه بقیه هم یجور خط قرمزه، خط قرمزی که هیچوقت جلوی کسی خودشو از اون خط پایین تر نمیاره !

همونجاییه که آدم پای خودش وایمیسه.

بیاید بهش بگیم مساحتِ قرمز... شاید این خط قرمزایی که دور خود آدمن از دور که نگاهشون کنی به هم وصل بشن و یه مساحتی رو شکل بدن که خود رو احاطه کرده باشه.

این حداقل غرورِ لعنتیو ندارم.

 واسه هرکس میتونه یه جوری باشه مهم نیست خط قرمزات چه شکلی رو میسازن واسه هرکی یه شکله.

شاید واسه منم یه جاییه که نمیبینمش 

خلاصه زیاد میشه که اجازه میدم خودم یا خیلیای دیگه وارد محوطه ی جریمم بشن.. 

مثلا" یه رفیق داریم که انقد واسه خودش احترام قائله که هیچوقت عذرخواهی نمیکنه. حتی اگه کاری کرده باشه که کاملا مقصر باشه. فرض کن باهاش یه قرار مهم داری که چند ساعت دیر میاد واقعا اگه نشناسیش وقتی میبینی حتی عذرخواهی نمیکنه میخوای خودتو پاره کنی! اما اگه بشناسیش میدونی که احترامی که واسه خودش قائله انقدر بالاست که انگار عذرخواهی براش به منزله ی کندنِ یه تیکه از روحشه ...

یکی دیگه هست که سرش بره قولش نمیره. قولش همین حرفشه... حرف راست که میگن قسم نداره.

هممون شده حرف زده باشیم و زیرش زده باشیم... قول شکونده باشیم... یکی هست که خط قرمزش شامل حرفش میشه ینی هر حرفی رو نمیزنه اگه هم بزنه مردونه پاش وایمیسه.

یکی هست اینجوری مقید و یکی دیگه مثلاً یه دلال یا یه کارمند چاپلوس که با دروغ یا چربزبونی بالا میره. ولی الان بحث من این نیست که چرا دنیا اینجوریه و فلان... بحثم بیشتر خودمم!

حاجی!

ماها خیلی کمتر از چیزی که باید؛ خودمونو دوست داریم.

شاید وقتشه یکم سخت شم؟!

  • آقای مربّع

هندونه ی پیر خمین

چهارشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۱۱ ب.ظ

میگن امام خمینی یبار براش مهمون اومده بود, وقتی که مشغول صحبت با مهمونش بود برای پذیرایی دو ظرف هندوانه میارن توی اتاق که یکیش مخصوص روح الله بود و یکی هم مخصوص مهمون.

مهمون جان کنجکاو میشن که چرا ظرفش از ظرف روح الله جدا شده و اصرار میکنه که از هندونه ی روح الله بخوره.

روح الله میگه این برای شما مناسب نیست و اینا مخصوص منه! اما مهمون جان که اصرار میکنه اولین slice از هندونه ی روح الله رو که میخوره میبینه چقدر شوره ! بهش نمک زده بودن!

خلاصه پشماش میریزه که چه فازیه و اینا ؟! روح الله دقیق یادم نیست چی میگه! اما یه چی تو این مایه ها که گاهی حالِ خودتو بگیر! گاهی وقتی انتظار یه چیز شیرین و خوشمزه رو داری از خودت بگیرش که عادت کنی جلوی خودت وایسی و از این داستانا.

جالبه نه ؟ شاید کل کارای سختی که کرده هم از همین گرفتنِ حالِ خودش شروع شده.

به قول معروف بالاخره از یجا باید قوی شد.


  • آقای مربّع

milestone

سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ب.ظ


میدنی کِیا از همش سخت تره ؟
وقتایی که خیلی تمرکزت پخش و پلا شده . باید در لحظه روی چیزای محدودی متمرکز باشی مخصوصا" برای شروع.
مثلا" برای ساختن طبقه یک یه برج باید بیشترین انرژی و دقت و بکار ببری وگرنه چجوری میخواد اون همه طبقه رو که قراره روش سوار شن تحمل کنه؟
جالبه که وقتایی که یه نفر کلی کار واسه انجام دادن و فکر کردن داره ازش انتظار میره که مشغول تر و پر بازده تر از همیشه باشه. اما اگه کارا یکیم از هم گسسته و پراکنده باشن, اتفاقی که میفته اینه که عملا" هیچ کاری نمیکنه.
سخت ترین کارایی که تاحالا کردم فقط و فقط با برنامه ریزی شدنی شدن... میدونی ؟ بعضی وقتا فکر میکنم تقریبا" برای هر کار و حرکتِ جدیدی که بخوام انجام بدم تجربه های کافی رو دارم اما ازشون استفاده نمیکنم.
یا مثلا" یبار تو کوه نزدیکای قله بودم که خیییلی خسته هم بودم... فکر کردم من همیشه همین جاهاست که ناامید میشم و جا میزنم ینی نزدیک قله.
همون جایی که کوه بیشترین زورشو میزنه که جلوتو بگیره.
همونجاها بود که یه سری milestone برای خودم گذاشتم مسیر مونده تا قله رو 4 بخش کردم و بین هر دو بخش یکم استراحت کردم و راحت رسیدم. واقعا مسیر فرقی نکرد سختیشم کم نشد نیرویی خاصی هم به من تزریق نشد! 
فقط فکرم یکم متمرکز تر شد جای این که روی 4 قسمت پخش باشه همش متمرکز شد رو یه نقطه
----------------
تاحالا شده ببینی تا به یه چیزی تو زندگی سر و سامون میدی یجا دیگه گند میخوره ؟
تا تفریحتو درست میکنی درست گند میخوره درسو درست میکنی روابطت با کسی(کسایی) که برات عزیزن کم میشه و تنها میشی تا اونو درست میکنی ساعت خوابت به هم میریزه اونو درست میکنی تغذیه و بهداشتت بهم میریزه همش آشغال میخوری شاید زیر فشار سیگار بکشی.
خونه کثیف میشه ولی وقت نداری مرتبش کنی داشته باشی هم حوصلشو نداری! کثیف تر میشه. این وسط اتفاقای یهویی هم که همیشه هستن
وزنت کم و زیاد میشه ورزشت به هم میخوره خلاصه مثل یه سری دومینو که دارن با سرعت میریزن و سرعت تو واسه درست کردنشون خیلی کمتر از سرعت ریختنِ اوناست.
گاهی یه روز از زندگی مرخصی میگیری و به خودت میگی چرا انقدر سخت شده همه چی؟ لامصّب اصن انگار نمیدونی از کجا باید شروع کنی!
بدترش وقتیه که حتی اخلاقیات رو هم از دست میدی.
سخته که همه ی اینارو یه تنه بخوای هندل کنی و آخر روزم یه ذره وقت و رمق برات مونده باشه که یه لیوان چایی در آرامش بخوری یا یکم قبل خوابت تلویزیون ببینی...
نمیدونم چند ساله درگیرم تو زندگیم که یه ثبات پایدار ایجاد کنم! نمیدونم. اما ایندفعه دیگه میدونم چجوری کار میکنه
میدونم شاید اولین فروریزی ها از کجا شروع میشه.

---------------------

زیاد برنامه ریزی کن! زیاد تصمیم بگیر! مثل یه عضله میمونه هرقدرم که خرابشون کنی اقلا" یاد میگیری کجاها باید به خودت سخت تر بگیری و کجاها آسون تر.
نا امید نباش شاید به این سن ها که رسیدی باشی ینی 18 تا 25 یه جایی اون وسطا دیگه برات نقطه ای باشه که خودتو تا یه حدی میشناسی همین تمرینشه شاید. اونجاست که دیگه میتونی درست تصمیم بگیری و درست عمل کنی.
ینی حتی اگه دو ساعت تا آخر هفته داری واسش برنامه بریز. اصن برنامت میتونه این باشه : استراحت !
نذارش به امان خدا نگو از دو ساعت دیگه که شنبه میشه.
الان به خوبیِ هر وقتِ دیگس

  • آقای مربّع

One Day

سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۰۲:۱۲ ب.ظ

خوشبختی ینی چند نفرو داشته باشی که گاهی, مخصوصا" وقتایی که زندگی براشون یکنواخت میشه, همه ی انرژی و توان و پولتو بذاری که حال و هواشونو عوض کنی.

یه مسافرت, یه مهمونی, یه پیکنیک.. !



  • آقای مربّع

برج اینا

يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۲۳ ب.ظ

چه حکایتیه ؟
از امین یه سوال کرده بودم, بعدش بهش میگم مرسی:) میگه "عرقِ کونتم !" ینی خواهش میکنم و نفرمایید و اینا :)))
اونم از رسول که ازش میپرسم چطوری پسر؟ میگه " به فلان جای خر خنجر میزنیم" این ینی ای بدک نیستم.
یدونه آدم سالم دورمون نیست

دنیا هم با این تناقضاش !

"هرچی خودکفا تر میشی دورت شلوغ تر میشه."

roozkhosh theory #16

----------------------
دوباره لذتِ مطالعه و فهمیدن دوباره ذوق عکس گرفتن و نوشتن! یادمه یه زمانی منتظر فرصت بودم از دانشگاه بزنم بیرون برم گم و گور شم که فقط اونجا نباشم... اما مجوز گرفتم که 24ساعته دانشگاه باشم.
قبلا" تو شرکت که کار میکردم از توی اتاق های گروهی فراری بودم همیشه میرفتم تکی تو یه اتاق و درو میبستم معمولا" تو تاریکی کار میکردم الان جاهایی که کار میکنیم اون کف پهن بساطو تو پر نور ترین جای ممکن.
دارم یه کاریی با شیب خیلی کم میکنم که بتونم یه درآمدی دست و پا کنم. 
یه چیز مهمی که یاد گرفتم اینه که واقعا یک دست صدا نداره. .. یا صداش کمه! 
-----------------------------------------
خیلی قشنگه آدم قبل از سیر شدن از سر میز بلند شه
  • آقای مربّع

Little Love :)

يكشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۱۱ ب.ظ

کارمو زود تموم کردم تو دانشگاه میخواستم بریم یه قهوه ای بخوریم که نشد.

 اومدم خونه شروع کردم به مرتب کردن و طی و جارو اینا. خونه شد دسته ی گل! 

یه نقاشی برام کشیده ... زدمش به دیوار خونه بعد یدفه کودک درونم گل کرد ! یه بخش از دیوار خونه رو با نقاشی ها و چکنویسای این 3 سالم پوشوندم .

خیلی وقت پیشا تو ایده دونیم نوشته بودم این کارو! رفتم و از توی long term list خطش زدم. خوبه هرکس همچین لیست هیجان انگیزی داشته باشه.


  • آقای مربّع