آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۱۲ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

دوشنبه چجوری باشه؟

دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۳۱ ق.ظ

چیکار کنم که پشمام از خودم بریزه؟

 

- این که فردا ۶ صبح بیدار شم. 

- این که تو همون حال و هوا برم دم در بخندم چند تا نفس عمیق بکشم... 

- این که وضو بگیرم و وایسم نماز بخونم.. ۲ رکعت نماز صبح یا هر نوع عبادتی..یجور وصل.

- فوری برم یکم پیاده روی و مثلا ۵۰۰ تا طناب بزنم.

- ۷:۳۰ برگردم یه لیوان چایی دم کنم بخورم و برم سمت دانشگاه.. - لباس ورزشی یادم نره!

- آزمایشگاه رو تموم میکنم و اگه تا ۱۲ هنوز وقت مونده بود میرم چند تا میوه بخرم که بخورم. و از بچه‌ها متلب جور کنم.

- ۱۲ هم نگینو میبینم و شرایطو بهش میگم واسه خودم یه برنامه میریزم :)

- بعد پیش شهلا سوپ و احتمالا چایی میخورم و فقط از چیزای خوب صحبت میکنیم. چیزای حال خوب کن. لبخند زنان میرم پیش یاسی ..

- ۱ تا ۳ در راستای اپلای کارامونو میکنیم و مینویسیم و پرینت و درخواست و فلان...

- ۳ تا ۴:۳۰ میرم سر کلام محاسبات عددی میشینم و گوش میکنم. اگه شرایط مساعد بود با استاد هم صحبت میکنم.. تا ۵

- ۵ میرم ورزش رزمیو ببینم فقط..

- شب میرم ورزش

- بقیه روز رو بعدا مینویسم.

  • آقای مربّع

ظلم

شنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۴ ب.ظ

واقعا آدم خودش به خودش ظلم میکنه..

  • آقای مربّع

افلاکو

پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۶، ۰۶:۱۹ ق.ظ

من هیچوقت نمیدونستم بی‌خوابی چیه تا امشب.

ساعت ۶ صبحه و از ۳ یهو بیدار شدم. این مغز ماهم یچیزیش میشه. نه به کل عمرمون که از زیادخوابیدن نالیدیم و نه به امشب.

ولی فک کنم بیخوابی خیلی بدتر از پرخوابی باشه.

راستش حس عجیبی دارم. انگار چیز خاصی بیدار نگهم داشته.

منتظر یه خبرم..

یه خبر فوق‌العاده.. حسش میکنم و منتظرم :)

  • آقای مربّع

تصور کن اگه حتی..

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۸:۴۸ ب.ظ

آدمیو تصور کن که، صبح‌ها روزشو زود شروع میکنه. حتی قبل‌از خورشید.

واسه خودش یه لیوان نوشیدنی گرم درست میکنه. شاید یه فنجون اسپرسو. اول‌از همه کارای روزانشو یه مرور میکنه. بعدش همینجور که قهوشو مینوشه واسه خودش فکراشو مینویسه. شاید چند صفحه‌ای هم کتاب بخونه یا یکی‌دوتا ویدیو تو یوتیوب یا مقاله‌ی اینترنتی. 

یه سروسامونی به روزش میده. هر روز واسه همون روزش برنامه‌ریزی میکنه و میدونه میخواد وقتشو چجوری بگذرونه. وقتش تو مشتشه نه برعکس.

کم‌کم خورشید بالا‌ اومده و هیچی قشنگ‌تر از طلوع نیست. سه روز تو هفتشو کوه میره.. کوه‌های مختلف گاهی توچال از ولنجک گاهی از درکه و گاهی چین‌کلاغ.. دربند یا کلک‌چال یا حتی دارآباد. روزایی که کوه میره سعی میکنه قبل از طلوع اونجا باشه. معمولا تنها‌ میره کوه. گاهی با خودش دوربین میبره واسه عکاسی گاهی یه کتاب که بعد از رسیدن بشینی اون بالا کنار صبحونه و نوشیدنی‌ای که با خودش برده بخونه. اصن آدم باید اکثر صبحاشو اینجوری شروع کنه که به خودش یادآوری کنه میخواد دور از هیاهوی شهر باشه.

قبل ظهر برمیگرده پایین و یا میاد خونه دوش بگیره و مستقیم میره استخر دانشگاه. حسابی شنا تمرین میکنه. کم‌کم شناگر ماهری میشه و بعدش یه سونای مشتی و دوش و تازه روز شروع میشه.

روزاییم که کوه‌ نمیره و واسه خودش ورزش میکنه بعد از این که حسابی دوید و ورزشای روزانه مثل طناب و کار با کش و شنا و درازنشتش تموم شد میاد سمت خونه غذارو میذاره آبپز بشه و میره دوش بگیره و بعدش میزنه بیرون تا روز شروع بشه!

خب تا اینجاش که روتین بود و ساده ولی بعدش چی؟

آدم باید روزی ۳-۴ ساعتشو صرف یادگیری کنه قبول داری؟ بعدش به کتابخونه یا یه کافه‌ی دنج و یا حتی خونه پناه‌ میبره و شروع میکنه به ساختن ابزار واسه خودش. میتونه برنامه‌‌ریزی کنه که گاهی درسای مهندسی میخونه، گاهی عکاسی گاهی موسیقی و گاهی روانشناسی. آدم باید تا زندس بره جلو و یاد بگیره. باید تا میتونی بسازی و اگه هفته ای ۳۰-۴۰ ساعتتو صرف یاد گرفتن ابزار‌های جدید نکرده باشی به شکل عجیبی جای خالیش حس میشه. این که به خوندن و یادگرفتن و تحقیقات برسی و یه بدن‌درد ریز رو هم از ورزشیه که صبح داشتی حس کنی خیلی میچسبه. اینجوری تو هر هفته اقلا تو چندتا بعد کلی چیز یادگرفتی.. خلاصه آدمیو تصور کن که بعد از گذروندن همچین روزی، روزی که طلوعشه دیده و تمام این کارارو کرده

  • آقای مربّع

شروع

چهارشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۱:۵۵ ق.ظ

هیچوقت نمیفهمیم شرایطی که توشیم خوبه یا بده. خوبیِ امروز میتونه فاجعه‌ی فردارو با خودش بیاره و بدشانسی‌ِ امروز سعادت فردامونو.

فقط اگه یاد بگیریم بهترینِ خودمونو به نمایش بذاریم چه‌ها که نمیتونیم بکنیم. 

معمولا باید اینجوری باشه که درحال ساخت باشی. اینجوری احساس خوب میکنی این وسطا‌هم گاهی تصمیم میگیری استراحت کنی و میزنی بغل.

خیلیا به یه دستِ بالا دست اعتقاد دارن که مثل آموزش کل دانشگاه عمل میکنه و برنامه‌ی درسی و امتحانامونو میچینه. انگار این دسته یه سری زمانارو فقط واست مشخص میکنه اینجوری که میگه الان حرکت کن الان وایسا و هیچ کاری نکن الان بمیر!

باید از یجا شروع میکردم. خونه بیسِ آرمشِ آدماس. هنوز دستم بو جوهرنمک میده. کل خونه رو شستم و تازه ۱۵ فروردین خونه‌تکونی سال جدیدو تموم کردم. و چقد اون نخ سیگاری که بعدش میشینی رو صندلی دم پنجره میچسبه. 

میدونم که فقط باید حرکت کرد یا به قول معروف Take an action خیلی کارا تو ذهنمه که میخوام انجام بدم.

رضا پیشمه امشب مهدیم خوابیده. رضا باز خوابش نبرد صدام زد رفتیم دم در یکم هوا خوردیم یه قرص بهش دادم بخوابه واسه خودم نوشیدنی درست کردم. یه حالِ خوبی داره امشب وقتی همه‌جا مرتبه و تمیز وقتی خونتو دوست داری. امشب سه‌تا گلدون درست کردم. خیلی کیف میده گلدوناتو تکثیر کنی یه حال خوبی به خونه میدن.

رفتم سراغ یادداشتام. که یادم بیاد کجای کار بودم و مسیری که میخوام برم رو مرور کردم.

سفر نوروز که خیلی عجیب بود باعث شد یه نیروی مضاعفی بگیرم. اولش فکرمیکردم جوگیری باشه یکم که گذشت مطمئن شدم اشتباه نمیکنم. از اون جنس تجربه‌هایی بود که حقیقتا کاری با آدم میکنه که دیگه اون قبلیه نیستی.

حس میکنم فرق کردم. فرقِ خوب. بهم کمک کردن..

یه چیز بزرگ فهمیدم. این که خیلی دارم به خودم ظلم میکنم که واسه خودم وقت نمیذارم.

واقعا گاهی زندگی یه‌جای دیگس... درست همونجایی که ما نمیگردیمش.

انگار بهم زندگی تزریق شده. دلم میخواد زندگی کنم جای این که صرفا زنده باشم.


پ.ن: دوستای خوبی دارم :)


  • آقای مربّع

Share

پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۶، ۰۴:۰۵ ق.ظ


  • آقای مربّع

یهویی

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۲:۳۶ ب.ظ
اگه میخوای دنیاتو وسعت بدی، لازمش اینه که حاتو بشناسی، باید حسادتو با عشق، و حسرتو با تلاش جایگزین کنی.
  • آقای مربّع

یفبعاخک۸ک۸

يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۳۴ ب.ظ

آدم دلش میخواد تو یه چیزی خوب باشه. 

نه

اقلا تو یه چیز خیلی خوب و متخصص باشه.

چیزی که بهش بنازه، واسه دل خودش.

چیزی که کمبوداشو باهاش بخیه بزنه. بالاخره تو همه‌چیز که نمیشه پیشتاز بود.

یادمه قبلا که یه بعدی ترین موجود دنیا بودم؛ از این مینالیدم که چرا بقیه‌ی گوشه‌های زندگیم جمع و جور نیست.

یادمه اومدم نوشتم که:

《 خوشحالم جای این که بخوام توی یه چیزی صد باشم، توی پنج بعد اقلا بیست گرفتم..》

خب باید اعتراف کنم که چرت گفتم. نه اون درسته و نه این.

انگار صدتا کمه واسمون.

نه میدونی چیه؟

الکی به خودمون نمره میدیم.

یه کاری نصفه نیمه میکنی؛ فک میکنی زدی ابعاد زندگیو گاییدی

ریدی بابا

  • آقای مربّع

داغ

يكشنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۶، ۰۵:۱۳ ب.ظ

داغ کردم پشت دست

داغ کردم پشت دست

  • آقای مربّع

وبلاگ‌بخونم

پنجشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۶، ۰۳:۳۳ ق.ظ
بعد از دو سال میخوام شروع کنم به وبلاگ خوندن.
وبلاگای خوبی که میشناسید رو میشه بهم بگید؟ 
ممنون : )
  • آقای مربّع