آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۲۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۷ ثبت شده است

SUN Feb `17 2019 -19:30

چهارشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۲:۲۶ ق.ظ

SUN Feb `17 2019 -19:30

 

مینویسم که بدونی.. 

که هنوز سمش تو بدنمه. 

که هنوز اسلو و آروم کار میکنم و مغزم خاموشه.. بعد از دقیقا ۷ روز هنوز دارم بگا میرم پنیک میکنم میرینم تو خودم از استرس کارای احمقانه میکنم و کلی پول خرج میکنم که مثلا حال خودمو بهتر کنم.

این هفته البته کارای خوبی کردم مثل ادامه‌ی ورزش و شروع به استفاده از دوچرخه و خرید لباسای سایز و اومدن به آزمایشگاه و ….

 

ولی میخوام بدونی.. که اگه روزی کنجکاو شدی که چرا هربار تصمیم میگیرم علف نکشم و بعد میزنم زیرش چرا توهم میزنی حافظت ضعیفه و چرا هزارجور توهم دیگه…

میخووام بدونی که هروقت گفتی این دفعه با دفه های دیگه فرق داره،

هروقت گفتی من با بقیه فرق دارم 

فقط داری خودتو گول میزنی.

هیچ لذتی بالاتر از سوبر بودن و لذت بردن از این سوبرایتی نیست. آدم باید حالش خوب باشه،

آدمی که واسه فرار از درداش فکراش یا نه حتی فرار نه واسه پناه بردن به تفریح یا عوض کردن مود یا… متوسل به چیزایی مث الکل سیگار یا علف میشه ینی یجاهایی از زندگیش میلنگه.

جاهایی! ینی بیش از یکی. ینی نمیتونه لذت یه مکالمه‌ی ساده با یه نفر توی کافه رو داشته باشه.

نمیتونه بشینه یه ساعت حتی تمرکز کنه و یه کتاب بخونه و …

دیدی میگن مث منجلابه و آدمارو تو خودش فرو میبره؟

دیدی میگن خودت نمیفهمی کی اسیرش میشی؟ همینه.

منم دارم بهت میگم فقط که یادم بمونه× 

که یادت بمونه!

که یادمون بمونه..

که اگه روزی دنبال دلیلی میگشتی که بذاریش کنار بیای اینجارو بخونی.

که این حرف مسخره‌ی اگه میخوای اشتباهی کنی درست اشتباه کنو از سرت بکنی بیرون...



 

  • آقای مربّع

یکشنبه، ۱۷ مارچ ۲۰۱۹

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۴۸ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۴۸
  • آقای مربّع

false alarm

دوشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۰۹ ق.ظ

پیشاپیش ببخشید این پست خیلی غلط املایی داره اولین فرصت درستش میکنم


سه روز بعد از آتیش‌سوزی.

از پست قبلیم چندساعتی گذشته بود، همونی ک با دل خوش خونه‌تکونی نوروزی میکردم، همونی که دلم خوش بود ز رسیدن بهار.

صدای بچه‌ها بلند بود، هدفونمو گذاشتم رو گوشم و یکم زودتر از همیشه رفتم تو تخت..

۱۱:۳۷ دقیقه با صدای جیغ یه دختر بیدار شدم، هدفونمو برداشتم دیدم صداهای بچه‌ها فارسی و انگلیسی با صدای اژیر خطر ساختمون میکس شده..

- It’s not a false alarm it’s not a false alarm 

- I’m not sure if there’s actually smoke in the apartment 


بعد از اون همه کار با قرص خواب خوابیده بودم و واقعا انگار همش خوابه، حتی الان  هنوز فکر میکنم همش یه خوابه. 


اینجا خونه‌ی ستا دختره که یکیشون همخونه‌ی منو دوست داره و همیشه میاد اونجا میمونه. منم تا جایی که میتونم باهاش خوبم چون آدم قابل احترامیه بخصوص باید سرگذشتشو بشنوی که واقعا میشه ساعتها دربارش نوشت.  اژ یه خونواده‌ی روستایی توی یکی از روستاهای مذهبی امریکا شروع‌کرد و الان داره تو یکی از بهترین کالج‌های بوستون، پزشک میشه. اینبار ما خونه‌ی اونیم، بهمون با مهربونی جای خواب دادن الان ۳ روز از حادثه میگذره، شب اولو تو ازمایشگاه خوابیدم و دیشب و امشبو اینجا   





ما طبقه‌ی چهارم بودیم وقتی اتیشسوزی شروع شد، ساختمونا اینجا خیلی قدیمین. فک نکن که چون امریکاس همه‌چیز لوکسه بخصوص ب‌سنون یه حالت تاریخی خاص خودشو داره خونه ها بالای صد سال از عمرشون میگذره؛ صد سال!!!

اپارتمان ما هم همین حدوداس اصن پره از درهایی ک ب جاهای عجیب باز میشن، راه‌روهای پلمب شده و سرداب توی ژیرزمین که خیلی سرد و ترسناکه!

از تخت اومدم بیرون احساس خطر همه‌جا بود شلوارکه نه یه شرت تابسونی پام بود و استین‌کوتاه پام رسید بیرون خونه با دمپایی راحتی تا مچ رفت‌ تو برف!

تازه فهمیدم لباسم چقدر کمه بیرون منفی هفت درجه بود (واسه اینجا اونقدرام سرد نیس) و من حتی موبایلم همراهم نبود. مدارک لباسا لپتاپ همه‌چی اون بالا بود و از پنجره‌های طبقه یک اتیش و دود میزد بیرون.



- مامور صلیب سرخ: ینی اون شب بهتون نگفتن کجا بمونید؟

- ما: فقط مامور پلیس پرسید امشب جاییو دارید؟ ما فکر میکردم یه شبه فقط، من رفتم دانشگاه بخوابم و ایشون خونه‌ی دوستش.. 

اما الان فهمیدیم خونه تا مدتی قابل سکونت نیست.

- مامور صلیب سرخ: مدارکتون رو دارید؟ لباس و وسایل اولیه چی؟

- اره بعد از این که ۷ تا ماشین بزرگ انشنشانی انیشو‌خاموش کردن با یه مامور بردنمون بالا که یه‌سری چیزا جمع کنیم.

- ولی این ۸۰۰ دللر پول نقد و این لباسا هدیه از طرف ماست که شما احساس بهتری داشته باشید، جدا از این برید هتل بگیرید و ما پولشو از بیمتون میگیریم، اینم لیست شماره‌های ما.

- من به فارسی به رفیقم: حاجی این چی میگه؟ مگه میشه؟ اینا واقعین؟ فک کنم کلاهبرداری چیزین.


۸۰۰ دلار  میشه  چقدر پول تو ایران؟  باهاش میتونم برم ایران؟ میتونم پول فیزیونراپی واسه کمرمو بدم یا قسط دوچرخمه؟ ۸۰۰ تا که نصفش مال من میشه ولی بازم خیلیه..

کاش کسیو داشتم شب یجا میموندم. ماموره که میگه برید هتل ولی اخه مگه میشه؟


اقا مو بلده که میگفت منو «گرگ wolf» صدا کنید رفت از ماشین واسمون خوراکی و عروسک اورد که دلمون نگیره امشب :))



- ولی اخه اینجا ستا خانم زندگی میکنن معذب میشن..

- Yea but they said you can stay here as long as you want, you guys also always have me over so I should be jerk not to offer you my plac




استادم بهم میگه ودم خارج از شهرم ولی برو خونه‌ی من بمون! خونه‌ی استاد که خیلی غلطه ولی دمش گرم 😶

بچه‌های ایرانی که فهمیدن چپ و راست اصرار که بیاین اینجا. فردا میرم پیششون، باز یکیمون دوست‌دخترش اینجاس و میتونه بمونه، من خیلی اضافیم.


واسه من فرقی نمیکنه کجا بخوابم، پوستم کلفت‌تر از این حرفاس. شبا اینا همه‌جا جز اتاق‌خواباشون دما میاد زیر ۵۵ فارنهایت چون انرژی گرونه،

 من تو کسیه‌خوابم مچاله شدم منتظرم قرص خواب اثر کنه تا بخوابم. مغزم درد میکنه.

یکی دو هفتس یا حتی بیشتر ۳ هفته که از خونه‌ و ایران خبری ندارم. 

وقتی خبری نمیدن ینی خبر خوبی نیست، درست همینجور که من این روزا نمیخوام زنگ بزنم. دلم حتی دیگه تنگ‌هم نیست.. دلم بی‌حس شده 


اگه ۱۵ دیقه. دیرتر بیدارم میکردن تو خواب خفه شده بودن؟

از بس سردم بود همه تنم میلرزید و لباسم کم بو، گذاشتن من نوی ی ماشین بشینم. ازاینه‌ی ماشین نردبونیو میدیدم که تا اتاق من رفته بالا و مامور سعیداره وارد اتاق من شه. شاید نمیدونن من بیرونم؟

مردم عکس میگیرن از صحنه، همزمان یه گروه اتشنشان تبر ب دست میدون میرن ت


و

  • آقای مربّع

بهار اومد

شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۳۲ ق.ظ

دارم خونه تکونی میکنم بوی مواد شوینده و قهوه ی میکس شده با پودر بادم و مخدرات تو خونه پیچیده این دوستای آمریکایی خیلی تعجب میکنن چرا باید با رسیدن بهار خونه تکونی کرد ولی من سعی میکنم آهنگ - گل اومد بهار اومد- پوران که در حال پخشه رو واسشون ترجمه کنم.. وضعیتیه..!

  • آقای مربّع

بیا هرکدوممون

پنجشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۵۴ ق.ظ

حاجی اصل این نیس که مثلا برسی 60 سالت شه، کلی پولدار شدی خونواده ی سر زنده و عاشقانه داری کلی موفقی تو کارت هم کارت هم بیزینست هم کلی دوست و رفیق داری و تفریحات و هیجانات داری حالا اون کنارشم تنت سالمه  و سرحال و سرپاییا..

اصل اونه!

اصل اونه! بیا هرکدوم یه تصمیم بگیریم که کیفیت زندگیمونو یکمم که شده بهتر کنه.

  • آقای مربّع

چه حکمتیست؟

چهارشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۹:۳۲ ق.ظ

چون من در حال جنگم.

همون پسری که هر روز پوتین نظامیشو میپوشه، پلاک نظامیشو مینداره گردنش و میره دانشگاه.

من با این پلاک دور گردنم سالها خون جگر خوردم. روزی که باشگاهو شرو کردم در حالی که داشتم نفس نفس میزدم و میدویدم این پلاکه از یقم افتاد بیرون و بهش چنگ زدم و ادامه دادم.

اینجا وقتی میرم تو فرودگاه به خاطر جوری که لباس میپوشم فکر میکنن ارتشی هستم و میخوان از لاین وی‌ای‌پی ردم کنن.

بابام همیشه بهم گیر میداد این چه طرز لباس پوشیدنه؟ بخصوص به پوتینام گیر میداد که هیچوقت یه کفش درس حسابی نمیگیرم واسه خودم.

آخه من در حال جنگم

آخه من در حال جنگم


تصمیم گرفتم کمتر پست رمزدار بذارم وگرنه این از اون وقتاس که دلم میخواد راحت‌تر حرف بزنم.

قشنگ مث یه سیگناله وقتایی مث این روزا میدونم که فکرم پره. میدونم باید واسه خودم وقت بذارم حتی میدونم که چمه و مشکل کجاس، فقط باید بهش بپردازم.

داشتم به هدفای این چندماه پیش رو فکر میکردم وایساده بودم جلوی پنجره بیرونو نگاه میکردم. چراقا خاموش بود و بوی غذای توی فر پیچیده بود توی خونه. فقط یه لامپ کنار پنجره روشن بود و باعث میشد انعکاس خودمو توی پنجره‌ی اپارتمان خونه بمینم. من سالهاس که آینه‌ی قدی ندارم تهران که بودم خونم آینه نداشت اینجا هم نداره ینی کم پیش میاد که خودمو تمام‌قد ببینم و اینبار یکم نگاه کردم. به این که چقدر وزن کم کردم به این که چقدر واسم آرزو بود، انعکاس پسریو وی شیشه میدیدم که همیشه‌ی عمرم آرزو داشتم ببینم مث اون آینه‌هه توی هری‌پاتر که هرکی توش نگاه میکرد و آرزوشو میدید من مطمئنم که هرموقع توی چندسال گذشته اگه تو اون آینه نگاه میکردم دلم  میخواست -این- آدمو ببینم. 

بیشتر نگاه کردم توجهم به گودی زیر چشمام جلب شد و به این فکر کردم که من هنوزم شاد نیستم. رسما دارم میگم به تمام آرزوهام توی ۲۴سالگی رسیدم ولی هنوز شاد نیستم. هنوز زندگی واسم بی‌حاصله و انگار تک‌تک روزای زندگی فقط یه ماموریت دارم: به جواب این سوال فکر نکن.

انگار هرکی هرچی بیشتر بدونه خودشو از این سوال بزرگ distract کنه برنده‌تره یا اقلا شاد‌تره...  ولش کن 

همخونم از اون آتئیستای دو آتیشس، هم خودش هم دوست دخترش. چندشب پیش همینجور که با هم آشپزی میکردیم یدفه گفتن واقعا به خداپرستا حسودیمون میشه. همچین اعترافی ازشون خیلی عجیب بود چون  هروقت بحث اینچیزا میشه خیلی یه‌دنده و یک‌جانبه و علمی هرچیزیو رد میکنن. ولی اینبار اونا هم داشتن به این موضوع اعتراف میکردن که انگار یه جهالتِ شاد بهتر از یه پوچیِ بی‌حاصله. اقلا اون آدمای خوش‌شانس دلخوشن به چیزی به حاصلی.


شاید نتونم خوب منظورمو تو کلمه بگنجونم، شایدم میترسم از بی‌پروا نوشتن.. ولی خیلی سخته که -خودت- بخوای آدم خوبی باشه. آدم شادی باشی، امید داشته باشی، از -خودت- کمک بخوای، به -خودت- پناه ببری، حتی غرغراتو سر -حودت- بزنی، گله‌‌هاتو از -خودت- بکنی، وقتی از همه‌جا میبری جز -حودت- کسیو نداشته باشی. دارم از یه -ایمان- حرف میزنم بعضی وقتا آدما به یه استیتی میرسن که -ایمان- دارن که خدایی نیست و این ایمان دقیقا از جنس همون ایمانیه که آدمای دیگه به خالقشون دارن. هیچکس تو دنیا خودشو، اون اساس خودشو گول نمیزنه. کسی که همچین طرزفکری داره، آدم بدی نیست. اونم طبق باوراش عمل میکنه. کسی که اینجوری فکر میکنه شاید مثل تو فکر نکنه و شاید مثل تو دنیارو نبینه ولی اونم مثل تو به چیزی که قلبا باور داره باور میکنه.. نباید از این آدم متنفر باشی همونجور که اون نباید تورو ساده‌لوح درنظر بگیره.

ولی چیزی که توی همه‌ی آتئیستایی که من میشناسم مشترکه اینه که همشون -آرزو- داشتن که آتئیست نباشن.. اینو شک نکن.

اگه باوری داری، هر باوری که میخواد باشه، واست خوشحالم، و بهت حسودیم میشه... چون در نهایت شادی. چون همه‌چیز واست توی لوپ بی‌نهایت نمی‌افته. 


ولی من آتئیست نیستم. اما عجیب درکشون میکنم...

من به هیچ وجه مثل اونا نیستم. 


چه حکمتیست؛ در این مُردن..؟ در عاشقانه ترین مُردن..؟●♪♫

و مغز را؛ به فضا بردن و گریه را به خلأ بردن..!●♪♫

چه حکمتیست؛ که در آغاز، نگاهِ من به سرانجام است؟!●♪♫

ببُر به نامِ خداوندت! که لطفِ خنجـرِ ابراهیم؛ به تیز بودنِ احکام است…●♪♫

نبخش؛ مرتکبانت را..!●♪♫

تو حکمِ واجب‌ُ الاجرایی!●♪♫

و عشق؛ جوخه‌ ی اعدام است!●♪♫


به دستِ آه بسوزانم؛ که شعله‌ ور شدنم، دود است…●♪♫

کفن به سُرفه بپوشانم؛ که سَر به‌ سَر بدنم، دود است…●♪♫

و نخ‌ به‌ نخ، دهنم دود است…●♪♫

غمت؛ غلیظ‌‌ ترین کام است… هی…●♪♫

و نخ‌ به‌ نخ دهنم، دود است…●♪♫

غمت؛ غلیظ‌‌ ترین کام است…

نگاه من، به سرانجام است●♪♫


شعر : حسین صفا صفاp


عکس: پریشب، یکی دو ساعت بعد از نیمه‌شب یکشنبه‌ی تعطیل، یه گوشه‌ی آزمایشگاه که لوله‌ی آب گرم از دیوار رد میشه و گرمه


که یادم بمونه...

  • آقای مربّع

ارزش

سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۵۱ ق.ظ

خدارو شکر به هیشکی دِینی نداریم..

  • آقای مربّع

پنج‌سال اینقدره

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۳۱ ق.ظ
اگه همه‌چیز بدون سورپرایز پیش بره من قراره ۵ سال اینجا زندگی کنم تا درسمو تموم کنم.
داشتم فکر میکردم ینی ۵ سال چقدره؟
ینی ۵ سال دیگه من چقدر با الانم فرق کردم؟ 

یادم افتاد من این بلاگو دقیقا ۵ سال و یه ماهِ پیش شروع کردم.
۵ سال اینقدره!
۵ سال پیش من این‌شکلی بودم. پنج‌سال اینقدره...
  • آقای مربّع

دوچرخه‌سوار

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۷:۳۳ ق.ظ

-ولی یادمون باشه که ذهن ما مایله همه‌چیو در شرایط سخت بدتر از اون چیزی که واقعا هست نشون بده.



از روزی که اومدم ۲۰ کیلوگرم کم کردم! دیگه زندگی سالیم واسم چیز عجیبی نیست هفته‌ای دوبار آشپزی میکنم واسه طول هفته و آشپزیم انصافا داره خوب میشه. باشگاه یه روتین قشنگ شده واسم که گاهی روزا حتی اضافهی میرم باشگاه و بیشتر میمونم. فقط ۲ کیلو دیگه مونده! با خودم قرار گذاشتم اواخر Mayمربی بدنسازی استخدام کنم ولی این از اون تصمیماس که خیلی نمیتونم بهش مطمئن باشم ! 



- دلم لککککککککک زده واسه ماشینم و رانندگی تو اتوبانای تهران. البته وقتی ترافیک نباشه :)) از بد روزگارم جایی اومدم که کنار اقیانوسه و هیچ کوهی نیست. منی که هفته‌ای تا حتی ۴ بار میرفتم کوه... 

تصمیم گرفتم دوچرخه سوار شم!

بعد از این که دو هفته دوچرخه‌ی یه دوست رو قرض گرفتم که ببینم دنیا با دوچرخه چجوریاس، کل بوستونو رکاب زدم. با این که خیلی هوا سرده اینجا تا منفی ۲۸ درجه سانتیگراد هم رسید ولی همیشه اونقد سرد نیست.


بوستون خیلی قشنگه! با دوچرخه همه‌جا سر زدم دنیام یه مرحله بزرگ شد.

یه دوچرخه‌ی دست‌دوم خریدم فعلا واسه شروع که باهاش تمرین کنم،

و من شروع کردم که دوچرخه‌سوار باشم ^__^



  • آقای مربّع

برنده‌ی درون

چهارشنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۰۳ ب.ظ

ژن کسشر درون با ژن بلندپرواز درون در حال جنگه.

ژن عیاش درون با ژن کنجکاو درون در حال جنگه.

ژن ماجراجوی درون با ژن منظم درون در حال جنگه.

ژن هنرمند درون با زن ریاضیدان درون در تعامله

ژن آزادی‌خواه درون با زن هدفمند درون در صلح کامله،


ولی ژن عاشقِ درون، همیشه برندس..




---------------------------------------------------

قشنگ‌ترین دوران همیشه اون وقتاییه که از comfort zone خودت خارج میشی و .. خلاف جریان شنا میکنی.

  • آقای مربّع