پنجسال اینقدره
- ۰ نظر
- ۱۲ اسفند ۹۷ ، ۰۸:۳۱
-ولی یادمون باشه که ذهن ما مایله همهچیو در شرایط سخت بدتر از اون چیزی که واقعا هست نشون بده.
از روزی که اومدم ۲۰ کیلوگرم کم کردم! دیگه زندگی سالیم واسم چیز عجیبی نیست هفتهای دوبار آشپزی میکنم واسه طول هفته و آشپزیم انصافا داره خوب میشه. باشگاه یه روتین قشنگ شده واسم که گاهی روزا حتی اضافهی میرم باشگاه و بیشتر میمونم. فقط ۲ کیلو دیگه مونده! با خودم قرار گذاشتم اواخر Mayمربی بدنسازی استخدام کنم ولی این از اون تصمیماس که خیلی نمیتونم بهش مطمئن باشم !
- دلم لککککککککک زده واسه ماشینم و رانندگی تو اتوبانای تهران. البته وقتی ترافیک نباشه :)) از بد روزگارم جایی اومدم که کنار اقیانوسه و هیچ کوهی نیست. منی که هفتهای تا حتی ۴ بار میرفتم کوه...
تصمیم گرفتم دوچرخه سوار شم!
بعد از این که دو هفته دوچرخهی یه دوست رو قرض گرفتم که ببینم دنیا با دوچرخه چجوریاس، کل بوستونو رکاب زدم. با این که خیلی هوا سرده اینجا تا منفی ۲۸ درجه سانتیگراد هم رسید ولی همیشه اونقد سرد نیست.
بوستون خیلی قشنگه! با دوچرخه همهجا سر زدم دنیام یه مرحله بزرگ شد.
یه دوچرخهی دستدوم خریدم فعلا واسه شروع که باهاش تمرین کنم،
و من شروع کردم که دوچرخهسوار باشم ^__^
ژن کسشر درون با ژن بلندپرواز درون در حال جنگه.
ژن عیاش درون با ژن کنجکاو درون در حال جنگه.
ژن ماجراجوی درون با ژن منظم درون در حال جنگه.
ژن هنرمند درون با زن ریاضیدان درون در تعامله
ژن آزادیخواه درون با زن هدفمند درون در صلح کامله،
ولی ژن عاشقِ درون، همیشه برندس..
---------------------------------------------------
قشنگترین دوران همیشه اون وقتاییه که از comfort zone خودت خارج میشی و .. خلاف جریان شنا میکنی.
آدما که تنهاتر میشن پستای بلاگشونم بیشتر میشه. این تنهاییه جای خالی اینستاگرامه؟ بخش زیادیش.
الان میفهمم چقد از روابطم مجازی بودن و این واقعا چیز خوبی نیست.
تلنگری که میخواستم دقیقا همین بود.
تا وقتی اینستاگرام بود از دنیای واقعی دور بودم. اینجا تو آمریکا سخت تره که بری تو دنیای بیرون.
اینا خیلی متفاوتن. آدمای اینجا از همه جای دنیا هستن ینی سر یه کلاس ساده ی دانشگاه میتونم بگم اقلا از 50 تا کشور آدم هست.
ولی ایران بسیاااااار متفاوته با همشون به خیلی دلایل.
من خودمو اتفاقا خیلی سوشال میدونم ولی این روزا هم کارم جوریه که گیر میکنم توی دانشگاه کل روزو و هم بیان حرفا و فکرام به انگلیسی سخته واسم وقتی بحث غیر درسی باشه. این چیز جدیدی نیست همه آدمای دنیا اینو میگن و تجربش کردن...
ولی میخوام قدم بعدیمو مشخص کنم. این که یه دستی به سوشال لایفم بکشم.
Me: Wow, dude, you're really good at this stuff,! Have you passed this course before?
Him: No. I'm just Smart.
مکالمه ی دیروز من با ویتالی یه پسر 22 ساله که اصلا باورنکردنیه تو کارش.
قرار بود یه کاریو شروع کنیم کاری که گویا چندین هفته وقت واسش لازمه همین که نشست پشت سیستم توی سه سوت شروع کرد و بخش زیادیشو انجام داد.
پشمام ریخت واقعا فکر کردم این چیزارو بلده از یجا. ولی اونم مث من تازه اولین باری بود کا با این مباحث آشنا میشد.
یه چیز مهم داشت همین دو خط مکالمه. این که خودش خودشو آدم باهوشی میدونه و باید بودی لحنشو میشنیدی نه غروری نه چیزی فقط باور عمیق قلبیش بود.
مثلا اگه یکی ازت بپرسه الان روزه یا شبه از جوابت میشه فهمید که واقعا باور داری به این که الان روزه مثلا. دقیقا همینجوری I'm just Smart بدون هیچ اکسپرشن اضافی روی صورتش یا حتی کوچیکترین لبخندی انگار ازش پرسیده باشی الان روزه یا شب؟ روز.
ولی این دومین مکالمه ی جالب دیروز بود.
اولیش آشنا شدن با یکی از اعضای Google Brainبود. میخواد گوگلو ول کنه بیاد دانشگاه ما استاد شه. صبحش واسه عموم سخرانی داشت باید بودی میشنیدی چه کارایی داره میکنه روی چه ربات هایی داره کار میکنه مثلا رباتهایی که میتونن کارای امدادی رو انجام بدن درست همونجور که مثلا پرستارا توی میدونای جنگ میدون زخمیارو بلند میکنن با برانکارد درست همونجور که بستکتبالیستا کل زمینو با نرمش و قدرت طی میکنن تا در نهایت با یه سه گام توپو بکوبونن داخل حلقه...
همینجوری درباره هرکدوم از پروژه هاش چند دقیقه توضیح میداد و من فقط دهنم باز مونده بود.
عصرش یه ساعت حالت ملاقات خصوصی بود با من و 5 نفر دیگه. من از همه کوچیکتر بودم ولی از کارم واسش گفتم واسش جالب بود اگه بیاد توی تیممون خیلی میشه ازش چیز یاد بگیرم ولی وقتی شرو کردم از ایده هام گفتم حس کردم دارم مزخرف میگم جلو همچین آدمی یهو دستام شروع کرد به عرق کردن نمیتونستم انگلیسی حرف بزنم 5 نفر دیگه هم داشتن گوش میکردن که همه شاید حدودای 30 سالشون بود و کاملا مسلط به کاری که دارن میکنن.. خیلی خجالت کشیدم بخصوص که همه متوجه خجالت کشیدنم شدن باعث شد بیشتر خجالت بکشم ولی -هون- این آدم... با همسرش هردو میخواستن از Google Brain بیان بیرون و بالاخره ما اون سوال طلاییو پرسیدیم:
تو الان باید یه درآمد وحشتناک داشته باشی. چرا میخوای بیای بیرون و برگردی توی آکادمیا؟
-----------------------------
من باورم نسبت به خودم مشکل اساسی داره.. بدجور به خودم اومدم. من قاطی این آدما دارم چیکار میکنم؟ همین که به این فکر میکنم ینی همش دارم خودمو کمتر از همه ی اینا میبینم. اگه بخوام با خودم صادق باشم واقعا هم انگار باورم همینه.
دیشب بعد از این ملاقات تو همین فکرا بودم که بعد اون مکالمه رو با سرگی داشتیم جوری که گفت من فقط باهوشم. واقعا منو برد تو فکر من خودمو چجوری میبینم؟
من اونی هستم که باور دارم هستم یا من اون باوریو دارم که واقعا هستم؟
غم گرفتت دلمو چون هرکدوم از اینا اگه بخواد درست باشه ...
من باورهای درستی از خودم ندارم و این منو غمگین میکنه.
دیشب فقط اومدم خونه بعد از 40 ساعت و مستقیم رفتم خوابیدم تا 10 صبح امروز همین چیزا تو مغزم داره میگذره
چیکار باید کنم که منم بتونم فقط خودم باور کنم که من آدم باهوشی هستم؟ نه لزوما باهوش من ----- هستم این جای خالی میتونه هرچیزی باشه.
جواب این سوالو که پیدا کنم کلید خیلی از درها خواهد بود.
Belief System
BS
همه چیز داره جور درمیاد. یاد چندتا ویدیو از تونی افتادم که خیلی وقت پیش دیده بودم. دوباره نگاشون میکنم.. آدمای موفقو مقایسه میکنم از نزدیک دارم میبینمشون دارم میبینم که همشون یه الگوهای مشترکی دارن یه ویژگی های مشترک و مهمتر از همه باورهای مشترک.
https://www.youtube.com/watch?v=x3oxtaYvkmU
https://www.youtube.com/watch?v=hEStIACmjNE
https://www.youtube.com/watch?v=OI6pA1uX8vU
- همچنان غمگینم. چرا غم؟ مفصله..
این هفته خیلی هفتهی خوبی خواهد بود ^___^
با این که فشار یهو زیاد شد،
امشب واسه اولین بار بعد از مهاجرت دانشگاه موندن تا صبح رو تجربه کردم. الان که مینویسم ۴:۲۶ صبحه و همهچی داره منظم و رو روال پیش میره حتی شاید وقت کنم دو سه ساعتی یه گوشیهی آزمایشگاه بخوابم فقط خیلی سرده لامصب.
امرزو بیشتر میخواستم این ترسم از دانشگا موندن بریزه که واقعا ریخت.
یه کیسه خواب سفارش دادم که مشکل خواب اینجا هم حل شه، خوبیش اینه که باشگاه این بغله و راحت میشه اونجا بعد از ورزش دوش گرفت عملا خیلی نیازی نیست دیگه آدم بره خونه :))
واسه دو سه روز از خونه غذا آوردم (پلو ماهی ای که درس کرده بودم) باشگاهمو رفتم و رکورد زدم تو ورزشم دوش گرفتم سرحال و مشتی اومدم دانشگاه اتفاقا این دو روز طوفان داریم اگه خونه بودم واسه اومدن کلی دهنم صاف میشد.
خلاصه این که میگم اوضا خوبه به معنی راحت بودن نیست. اینه که پیشرفتو دارم حس میکنم تو چندتا زمینه ی موازی و هیچی مث این منو به وجد نمیاره!
- هرشب با یه صفحه ی کاغذی پرینت شده بری تو تخت در حالی که گوشیتو خاموش کردی.
- یه تابلو داشته باشه از یه عالمه آرزوهای کوتاه مدت واسه چند ماه دیگت. هربار چیزی به ذهنت میرسه با دستخط روش بنویسی.
- این فیلمای قبیله ایو دیدی؟ که هرکی هارتر و وحشی تره برتره و میشه رییس قبیله؟ دنیای امروزم همینه. هار بودن فقط نمودش عوض شده صرفا تو عضله نیست! هرچند هنوزم عضله بخش مهمیه. رقابت.. نه، جنگ جنگ هار هاست، هارهای قبیله ای، جنگجوهای قبیله ای.
-Earned, Not Given
- از آرزوهام اینه که از این آدمایی بشم که صبهای خیلی زود برفی میان بیرون با یه شرت و آستین کوتاه تمرین دو استقامت میکنن کنار رودخونه.
- درباره ی درد، این درده هم جزوی از مسیره، باید بهش احترام بذاری. باید با فکرت بگی من دارم از این مسیرم لذت میبیم (کلیشه ی قرن 21) باید از هر گامی که برمیداری لذت ببری. باید صلح رو پیدا کنی. گفتنش آسونه و انجامش سخت!
- نگران نباش، اشک نریز براش.
- جایزت اون دیسیپلینیه که پیدا میکنی. این اولین و ملموس ترین جایزته.
- یه صدایی هست، همیشه هم هست، الانم هست که میگه نمیتونی...
- نگران آینده نباش.
- باید زودتر برم گواهینامه ی ماساچوستو بگیرم خیلی دارم تنبلی میکنم.
- آدمی که بدنسازی میکنه ولی دونده ی خوبیه، که صبحا 6 صبح بیدار میشه. نه! باید سوال درست رو از خودت بپرسی، چه باورهایی باید داشته باشم، تا تبدیل به آدمی بشم که صبح ها 7-8:30شو توی باشگاه میگذرونه؟ این آدم باید شبا 11 تو تخت باشه مثلا.
-
-
-
-
اوضا تحت کنترله 🦍🦍🦍
طبق معمول، همیشه فقط دوهفته طول میکشه تا توی سراشیبیِ هر کاری بیفتی.
زندگیم شده کار و ورزش و مراقبت از خودم، تااااازه دارم یه نتیجههایی میبینم بعد از ۵-۶ ماه پا کوبیدن،
هم تو درس، هم زندگی و هم ورزش.
خیلی وقتی واسه عزیزانی تو ایران نگران میشم، ولی اخه من هنر کنم بتونم گلیم خودمو از آب بیرون بکشم.. تو هواپیما هم میگن، در شرایط اضطراری اول ماسک خودتونو بذارید بعد فرزندتون! اگه خودت رو پا نباشی، کمک که سهله خودت میشی یه باری. نه که سنگدل باشم، هیچوقت نباید «فدا» کرد. اینو بپذیر که همیشه اول خودت، حتی دوم و سوم هم خودت.
در عین حال گر وانمیکنی گرهای، خود گره مباش.