آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

منصورسفید

شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۰۹ ق.ظ

یکی از همین شبا... شاید! :)

این همه ذوق توی این جسم جا نمیشهراست به چپ (متن فارسی)

میخوام گندالف خاکستری رو دعوت کنم به صرف شیر موز

I wonder how! I wonder why?! 

yesterday you told me about the blue blue sky...

همینجوری پیش بریم که خدا میشیم! از ترسش مارو ریست میکنه.

یکی از همین شبا..قبل از این که بخواد به خودش بجنبه... خدا میشم.

میرم رو برج ابنس مینویسم:

اناالحقاناالحق.


  • آقای مربّع

آب

سه شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۴۷ ب.ظ
- من یه حماسه سازِ سخت جونم :]
- به هر حال دنیای همه به یه اندازه نمیشه... ولی یه چیزی که خیلی مرموزانه از ذهن ها پنهان میمونه اینه که خیلیاشون از دور قشنگن فقط. از درون ریده! 
دلم میخواد یه سری کارایی رو که گاهی انجام میدم و دنیام هزار برابر بزرگ تر و قشنگ تر شده رو بگم اما باید فکر کنم چجوری بگم که خود چس پندار طوری نباشه!

پستم میاد!

حیف وقت ندارم 



  • آقای مربّع

بمباران آندورفین

سه شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۴۰ ب.ظ

- اولی: اصلا" چرا انقدر میخوای دورت شلوغ باشه همیشه؟

- دومی: همم... نمیدونم! شاید واقعا برای این که اگه یروز بی هدف از خونه زدم بیرون و گرفته بودم, کسی باشه که برم  پیشش...

- اولی: میرزه یه عالمه از وقتت, ارزشمند ترین چیزتو بذاری واسه این؟؟

- :) ... نه...!

--------------------------

اگر به نگه داشتن چیزی شک داری, آنرا دور بریز!

-------------------

کوه امروز :)

  • آقای مربّع

?fekr

يكشنبه, ۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۴:۳۴ ق.ظ

چجوری میشه به یه احمق فهموند پیچیده ترین بدیهیات رو ؟

  • آقای مربّع

Cheat code

شنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۵۸ ق.ظ

چیزی به تحویل سال نمونده

چه سالی بشه!

چقدر راضیم از این بیست سالم... 

یه ساعت پیش داشتیم با پویا کنار زاینده رود قدم میزدیم زیر بارون چه بارونی!

عید امسال جفتمون تنهاییم

هیچ جایی ترجیح نمیدیم باشیم جز اینجایی که هستیم

خیس خیس شب عید خیابونا خالی

زندگیم دقیقآ چیزیو بهم داده که خواستم اینو آدما همیشه بعد از رسیدن ها میفهمن

دارم train میشم شایدم شدم، حرف زیاده فعلا وقت نیست میخوایم دوباره بزنیم بیرون ببینیم از کجا سر در میاریم!

٢٠ دقیقه تا ٩٤ :)

اینبار میدونم زندگی چجوری کار میکنه!

  • آقای مربّع

ده - اخم

پنجشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۳، ۱۲:۵۴ ق.ظ

خودت اون تغییری باش که میخوای تو دنیات ببینی.

پی نوشت: خودِ خرت.

  • آقای مربّع

Satisfaction

چهارشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۱۷ ق.ظ

- رامین میگه هر شب قبل خواب سیکس پک هامو میشمارم که نکنه یکیش گم شه :))) خیلی جدی میگه ها!

- من میخوام منطق اینا رو به سخره بگیرم.
مثل اون پیرمرده که تو کوه وقتی من داشتم خسته و  خیس عرق تلو تلو خوران بالامیرفتم, همینجوری که یه پک سنگین به سیگارش میزد ویژژژژژژژژ از کنار من رد شد رفت تو افق :)) خب رید به هرچی منطقه که من دارم.

- مجموعه ای از چیزایی که "نمیخوام" رو خیلی خوب میدونم.
میدونی انگار یه دکمه هست به اسم Satisfaction Button. این از اون دکمه قرمزاس که یه درپوش شیشه ای داره که مثلا" نکنه اتفاقی زده بشه. 
هروقت صلاح بدونی, هرجای زندگی که باشی, شاه باشی یا گدا, میتونی درپوششو برداری و بزنیش. اسمش روشه دیگه هر کسی خوب بلده چجوری خودشو راضی و قانع کنه دیگه خیلی کار سختی نیست.
همین الان الان 16 تا گوسفند بهم بدن بگن برو چوپون شو تا آخر عمرت زوره! زوووووووووره ها! بیشتر از اینم نمیتونی باشی حق نداری.
اگه واقعا زورم نرسه دستمو مححححکم میکوبم رو این دکمه هه میگم عاخییییییییش (از اون آخیشا که موقع گوز اول صبح میگن) دیگه نمیخواد تلاش کنم :))
یه سری از دوستام به شوخی ای که یه جدیت شدید توش نهفته گاهی میگن : نمیشه فردا از خواب بیدار نشیم؟ نمیشه بمیریم؟ به خنده ها
اینا خوب میفهمن چی میگم. تا وقتی که بیداری باید بری جلو :)
و سه هفته ی پیش خودمو یادم میاد... تنم میلرزه...

 - چوپونی قشنگ ترین شغل دنیاس. اینجا یه مثال کاملا" نابجا بود! حتی یکی از فانتزی هامه! خدارو چه دیدی شاید سر 56 سالگی ول کردیم با بانو دو نفری شروع کردیم به کوچ نشینی و دار و ندارمونم بخشیدیم به یه خانه سالمندان. #جدی

- و این 35 سال مثل یه کنجکاویِ مقدسِ بچگانه میمونه... همین!
---------------
من از زندگی چیزی بیشتر از رفاه شخصی خودم میخوام. 
من اینجوری حال میکنم که مثلا", مثلا" ها به یه دردی خورده باشم. باور کن اگه سلیقم اینجوری نبود واقعا جور دیگه زندگی میکردم. جمله ای به شدت بدیهی.




پس کی لامپ رو اختراع کنه؟ 


  • آقای مربّع

ساغر

سه شنبه, ۲۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۵۹ ق.ظ

جذاب ترین آدما اونایین که تو مسیرشون دارن حرکت میکنن...

نه که کار خاصی کننا, صرفا جایین که باید باشن!

مثلا" زیبایی زندگی رفتگر ها رو کمتر کسی درک میکنه...یه رفتگری که Let's call him Gholam و با کارش آروم گرفته باشه که صبح به صبح قبل از شهر بیدار شه و احتمالا" هندزفری به گوش با حرکات موزون عاشقانه دسته جاروشو بزنه زیر بغلش و همینجور که به یه سیب یا یه لقمه نون پنیر گاز میزنه پیاده میره به سمت نقطه ی شروع کارش خیلی جذاب تر از کسیه که با لباس های گرون آدیداس تو زمین تنیس خونشون با این منوپاد ها سلفی میگیره و داره تمام سعیشو میکنه مارک آدیداسش معلوم باشه.

حالا ینی این آقای آدیداس نژاد تو مسیرش نیست؟ بستگی داره مربّعش چقدر باشه

تو ذهن من هر آدمی یه مربع داره که نماد ساده ای از دنیای اون آدمه.

شنیدی میگن فلانی دنیاش بزرگه؟ من میگم مربعش بزرگه!

 بعضیا مربعشونو پر میکنن ... همه ی سطح مربعشون رنگ شده این آدما. حتی گاهی جاشون تنگ میشه و خودشونو میکوبن به مرز اونوقت مربعِ(دنیای) بزرگتری دارن که زیر سلطه ی خودشون بگیرنش.

مهم نیست مساحت مربعت چقدره, مهم اینه که چقدرشو پر کردی؟

به هر 4گوشش به طور مساوی رسیدی؟

مش غلام واسه دسته جاروش اسم گذاشته, بهش میگه "ساغر".

مربع کوچیکی که رو به تمام رنگی شدن باشه جذاب تر از مربع بزرگ و بی آب و علفیه که بعضی جاها رنگش از خط زده بیرون...که محیطش رنگ شده و وسطش خالیه که یه جاهاییش حسابی پر رنگه و یه جاهای دیگش خالی.

 غلام حسین, از هیچ, یه مربع تمام رنگی ساخته. کوچیکه ولی صفا داره! یه دسته! آبیه! گاهی همینو پر رنگ ترش میکنه... گاهی بزرگترش میکنه :)

آقای آدیداس نژاد وقتی به دنیا اومد یه مربع خیلی خیلی بزرگ و خالی بهش assign شد و خودش یه نقطه ی رنگی بود وسط این مربع. من نمیدونم چقدرشو رنگ کرده تاحالا... 

ولی هیچوقت واسه شروع دیر نیست :)

  • آقای مربّع

دیوونه شو!

دوشنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۰۲ ق.ظ

یکم زدم بغل... ماشینارو نگاه کردم

یه چایی ریختم واسه خودم. به خودم قند تارف کردم اما نخواست... مثکه چایی رو تلخ میخورم.

یه آهنگ خسته ای هم پخش میشد... هرچی آهنگ طولانی تر میشد ماشینا تند تر میرفتن انگار!

بارون گرفت... فردا شد پسفردا شد! دیگه زمان از دستم در رفت فقط میدونم حتی دلار هم ارزون شد و هنوز چایی تلخ من تموم نشده بود! 

ماشینا کم کم به شکل خط های نورانی ای دیده میشدن که از مبدا تا مقصدشون کشیده شده بودن. یه مشت پاره خط!

دلم قند میخواست 

فکر میکردم اگه یه راننده ی دیگه هم مثل من زده باشه کنار منو یه نقطه میبینه! 


"بخشی از خاطرات طولانی ترین نیم خط دنیا"

:)

-----------------------

- کیمیاگر تموم شد! میگفت: "برای آموختن تنها یک روش وجود دارد.عمل کردن"

- گاهی به دنیا وصل میشم. توضیحش سخته... انگار من یه آنتنم که کللی موج تولید میکنم و میفرستم به یه سری آنتن دیگه :)) خودم خندم گرفت! بیخیال

-امیدوارم دوشنبه ی خاصی رو بگذرونید :) خاصش کنید د یاللا !

- HBD Yasaman.


  • آقای مربّع

ای کلک

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۰۷ ب.ظ
یه چیز که با تمام وجود یاد گرفتم اینه که باید روی پای خودمون وایسیم.
باور کن هیچکس بهتر از خودت نمیتونه کارارو پیش ببره. هیچکس بهتر از خودت نمیتونه حال و هواتو عوض کنه و هیچ کس بهتر از خودت نمیتونه درک کنه ما آدما دائما داریم عوض میشیم و بعضی وقتا عوض شدن یه سریا وقتی در یک جهت نباشه فاجعه به بار میاد.
خودت!
بهتر از اینی...

  • آقای مربّع