آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

آقای مربّع!

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۵:۱۲ ق.ظ

یادم میاد وقتیو که نقطه بودم تو مدرسه ی نقطه آباد درس میخوندم یادمه یه تابلو داشتیم که عکس همه ی نقطه های کلاس توش بود یه جور امتیاز بندی بود که شاگرد اولا رو مشخص میکرد هیچوقت برام مهم نبود نقطه اول باشم!
دلم میخواست خط بشم یه روز!!! تو عالم نقطگی انگار فکر میکردم یه خط ساده صد شرف داره به هرچی نقطه اوله که توی اون کلاسه٠
خط شدم و به خودم مبالیدم! دنیام بزرگتر شده بود... دو جهت داشتم! میفهمی دو جهت ینی چی؟ شما یادت نمیاد، اون موقع ها دو جهت خیلی بود.. آدم خیالش راحت بود مسیر معلوم بود همه چیز توی یک راستا خلاصه میشد درگیر انتخاب راستا نبودم و واسه همین تا میتونستم طولانی تر شدم!! خطی شده بودم واسه خودم مسیر سختی رو اومده بودم حسابی با خودم دوست بودم.
یه چیزایی کم بود انگار یه جای کار میلنگید!
چنان کوبیدم خودمو به گرز گران که یاد آوردم چرخ هفت آسمان انصافآ فلک هم نامردی نکرد و بر ما راست چپ کرد و چپ کرد راست که خروش از خم چرخ چاچیمون بخاست! 
مربع شدم :)


                         

  • آقای مربّع

امروز!

يكشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۳:۲۸ ق.ظ

- به خودم میگفتم کاش یه برده بودم که آزاد نبودم. که هرکاری که ارباب میگفت انجام میدادم بدون این که  حتی به شدنی بودنش بخوام فکر کنم. مهم تر از اون بدون اینکه بخوام به این فکر کنم که "آیا این بهترین تصمیم هست تو این لحظه؟"... این آزادی عمل خیلی سنگینه! 

با این ابزار به کجاها که نمیشه رسید! چه مسئولیت بزرگیه بهترین ورژنِ خودت باشی.

- یه داک تو گوگل دارم گاهی یه سری جمله ول میدم توش! دیگه سال جدید داره میاد و باید داک تکونی کنیم میخوام بخشیشو خالی کنم.  خلاصه ی خوبیه از اسفند :دی

من خیلی جدی شروع کردم به غذای سالم خوردن
چجوری Legendary میشه ساخت؟
قسم نخور ایرانی.
آدمی شدم که خیلی بیشتر از قبل دوست دارم توی دانشگاه باشم!! شت!
سیگار ؟! 
من آدمی شدم که دوست دارم صبح های خیلی زود بیدار شم
که صبحانه بخورم ...
D:
من آدمی شدم که دوست دارم کلللی دوست داشته باشم. از همه مدل!
من یه داده ی پرتم :) من نمیخوام زیادی هم منظم باشم!
Stop Wishing and Start Doing.
من آدمی هستم که با 7.5 ساعت خواب میتونم بدون ساعت از خواب بیدار شم !!! شت!
I need my self-confidence back!
درس؟ ببین واقعا تابع ضربس!

- دیگه عرض شود shahin selection شماره 4 آماده شده اصن از اول باید DJ میشدم :/ 
شما تنوع مودی رو ببین تو آهنگا :

- واسه عید خانواده دارن با یسری از دوستان میرن کیش. هم خونه ی اصفهان خالیه هم خونه ی شیراز... بابا برای یه جلسه دیروز اومده تهران و قراره امروز من و مهدی باهاش برگردیم... برنامه این بود که تا دوم-سوم اصفهان باشیم و بعد با پویا با پرواز بریم شیراز. 

بچه های شیراز (اینا که تو عکسن)  که فهمیده بودن ما داریم میایم هم حسابی برنامه چیدن پویا هم تو اصفهان! 
امروز به پویا گفتم کنسله همه ی برنامه ها...خیلی خورد تو ذوقش معلوم بود اما حتی نپرسید چرا... لحن جدی طور منو میشناسه! بهش گفتم "یکم وقت میخوام واسه خودم". 
میفهمیم همو!
بعدش همینجوری حالم گرفته بود تصمیم گرفتم برم دانشگاه تو راه پشت فرمون همینجور گرفته طور بودم. داشتم از کنار مهراباد رد میشدم که یه هواپیمای ایلوشین غوووووووول پیکر از بالا سرم رد شد کل ماشین لرزید اصن کییییییییییییییییییییییف کردم. زدم کنار کل مراحل فرودشو نگاه گردم (از میدون فتح همه ی باند فرودگاه مهراباد معلومه) خلاصه کلی حالم خوب شد.
دانشگاه بچه هارو دیدم دلم میخواست دور هم باشیم اما صدرا و فرزانه که زود رفتن خونه. زهرا با خشایار روفتن مکانیک درس بخونن پیش ما نموندن خیلی کم میبینمش زهرارو...
یاسمن رفته بود کاخ گلستان (چه عکس خوبیم گذاشت اینستا! :دی) نسترن کلش گهی بود انگار طبق معمول! نسترنه دیگه! نگار با امین داشتن رو پروژه دکتر اسدی کار میکردن... رضا هم نبود (میس هیم تو!) خلاصه من موندم و توتیا (که ناراحت بود). جفتمون ددلاین داشتیم اون داشت کد میزد منم مشغول کرک کردن یه سری نرم افزار شدم.
بابا زنگ زد : شام بیا اینجا همه خلبانا هستن حالتو میپرسن بیا دور هم باشیم - معذرت خواستم گفتم باید رو پروژه کار کنم. اینو گفتم حس کار رفت که رفت !
ارمغان زنگ زد : شاهین! من و شایان (دوست پسرش) و آرمیتا و حسین (دوست پسرش) و رامین و مینا داریم میریم پارک آب و آتش.. تو هم با پگاه بیا دلمون واسه جفتتون تنگ شده... - پگاه جایی بود دیگه تنها نرفتم. تازه دیشب اونجا بودم.
زنگ زدم پگاه : با همون لحن شیرینش (کلللی غش و ضعف داریم اینجا) : شاهیییییییییییین من و یاسمن و مهرشید و یه یاسمن دیگه داریم میریم بام تهران آتیش درست کنیم اون بالا پاشو بیا ! دیدم تا من برسم کلی دیر میشه... دلم نیمد اصرار کنم بیاد بریم جای دیگه با هم...
علی زنگ زد : شاهین! پاشو شام بیا خونه ما دلم تنگه پسر! - شریفی بازی درآوردم گفتم پروژم رو گازه!
ارمیتا زنگ زد فحش داد که چرا نمیای پگاهو بیار خودت نیا :))
مهدی زنگ زد: همیشه میگه "کوجااای" ادا اصفهانیا مثلا. ایندفه اصن له له بود قرار بود بریم سبوس (یه کافی شاپ) که کنسل شده بود. برام تعریف کرد چه اتفاقی افتاده... گفت دارم میرم توچالو برم بالا!!! اعصاب ندارم میای ؟ گفتم این وقت شب؟؟؟؟؟ نرفتم اونم تنها رفت.
الناز زنگ زد: الناز یکی از دوستای قدیمی من و مهدیه گفت بیاید بریم پارک پرواز که اونم نرفتیم.

حالا توتیا پیش من داره تمرین مینویسه این همه گوشی من زنگ میخوره..گفتم به خدا همیشه اینجوری نیست امشب که من کلافم همه مهربون شدن ! :)) دیگه هیچی نشستیم تو لابی دانشکده گاهی حرف میزدیم...
به شدت هوس سوسیس بندری یا پیتزا کرده بودم رفتم دم رستوران اما یادم اومد به خودم قول دادم درست غذا بخورم دیگه! سر ماشینو کج کردم. 
نون خریدم و شیر! میخواستم نیمرو بزنم که یادم اومد خورش فسنجون داریم تو فریزر دانشجوییمون. 
به این فکر میکردم پیتزا 25 تومن میشد اما نون و شیر هزارتومن شدن. 24 تومن ولخرجی طلبم!! مدتیه دارم خرجو کنترل میکنم آخه.
گذاشتم گرم شه که با نون بخورم... سوخت :دی
خورشت فسنجون سوخته با نون و شیر داشتم چند لقمه خوردم به زور (2 روزه غذا نخوردم)... مهدی رسیده بود خونه گفت خورش خالی میخواد بخوره. قاشق اولو خورد فحش داد برد خالیش کرد تو سطل! :)) 
بقیه شب هم مثل شبای دیگه...
یکم فیلم یکم قهوه یکم اینستاگرام صحبت با مهدی و پگاه ... یه شب بخیر که جزو قشنگ ترین همیشگی هاست!

و پروژه که فهمیدم تا فردا 4.5 عصر زمان داره :|||




  • آقای مربّع

کیمیاگر

شنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۳۵ ب.ظ

گفت: "این نخستین مرحله ی کار است. باید گوگرد ناخالص را جدا کنم. برای این, نباید از شکست بترسم. ترسم از شکست, همان چیزی است که تا امروز مرا از جستجوی اکسیر اعظم باز داشته. و اکنون کاری را شروع کرده ام که میتوانستم ده سال پیش آغاز کنم. اما از این که برای آن بیست سال دیگر صبر نکردم, دلشادم".

  • آقای مربّع

ناز بنیاد مکن!

جمعه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۳، ۰۴:۰۹ ق.ظ

کتاب مقدس - پیدایش

داستان آفرینش


در آغاز, هنگامی که خدا آسمانها و زمین را آفرید, زمین, خالی و بی شکل بود, و روح خدا روی توده های تاریک بخار حرکت میکرد.

خدا فرمود: "روشنایی بشود." و روشنایی شد.

خدا روشنایی را پسندید و آن را از تاریکی جدا ساخت.

او روشنایی را "روز" و تاریکی را "شب" نامید.

شب گذشت و صبح شد. این, روز اول بود.



---------------------------------------------

- هنوزم نمیدونم چی میشه که آدما گاهی زمینگیر میشن... شاید نباید بهش فکر کنم چون هرچی بوده تموم شده. شایدم میخوام با یه عامل خارجی توجیهش کنم که بگم خودم بی تقصیر بودم! 

حتی اگه تقصیر خودم بوده دلم میخواد بدونم کجا رو اشتباه کردم؟ 

شاید یه تابع سینوسی باشه که آدمارو بین قله ها و دره ها حرکت میده... و تنها وظیفه ی ما اینه که توی قله ها بیشترین استفاده رو ببریم و توی دره ها کمترین آسیب رو ببینیم...

شایدم مثل بلوغه... یادمه وقتی به بابام میگفتم مفصلای پام تیر میکشن میخندید و میگفت داری قد میکشی! بعدش نوبت مفصل های بازو بود... شاید باید روح آدم تیر بکشه تا بزرگ شه.

شایدم هیپوفیزمون گاهی شوخیش میگیره! 

ما قوی تریم یا هورمونامون؟ یاد این آهنگ افتادم :


So wake me up when it's all over
When I'm wiser and I'm older
All this time I was finding myself
And I didn't know I was lost

---------------------------------------------
- خب دیگه از این فازای "عن" که بگذریم کلی کار داریم :))  بالاخره باید از یجا شروع کرد... امیدوارم یروز بیام بگم همه چیز از همون 4 صبح شروع شد!
نیاز به یه پالایش اساسی دارم 
8 روز دیگه بیشتر تا سال جدید نمونده ... 
:)


  • آقای مربّع

نه - Zero To Hero

پنجشنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۳، ۰۲:۵۳ ق.ظ
- این چه منطقیه که میگه مساحت خط به اون نا محدودی صفر هست و مساحت هر محدودی غیر صفر ؟
- هنوز دنیام کوچیکه! دلم میخواد پرواز کنم... بعدش شیرجه بزنم و شنا کنم... بعدش بیام ولیعصر رو قدم بزنم... 
دلم میخواد 39 زوج باشه... مربع کامل باشه... حال همه خوب باشه.
خوب بودن عادی باشه.
- چون کافی نیست! چون کافی نیست! چون کافی نیست! 
-
  • آقای مربّع

خوشا من !

دوشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۰۳ ب.ظ
کسی دوست داره با من این آخر هفته بیاد جمعه بازار؟ میگن خیلی جای محشریه! میگن همه مدل آدمی هست و هممممه جور چیزی پیدا میشه... 
کسی دوست داره پنجشنبه ها با من بیاد کوه؟ که تو راه حسابی عرق بریزیم ولی به شوق رسیدن ادامه بدیم! اون بالا یه لیوان چایی ...
کسی دوست داره دو سه روز تو هفته بمونیم تا آخر شب دانشگاه به گوشه درس بخونیم و رو پروژه ها کار کنیم... وسطاش بریم یه نوشیدنی داغ بزنیم و گپ بزنیم... شبای دانشگاه حرف نداره!
کسی دوست داره دو هفته ای  یه بار بریم یه جای جدید کشف کنیم؟ جاهایی هست که همیشه دربارشون شنیدیم و هیچوقت نشده خودمون بریم؟ برای شروع کافه نادری...
کسی دوست داره گاهی بریم پیاده روی طولانی ؟ بریم خیابون گردی... بریم انقلاب بریم ولیعصر... آدما رو ببینیم و دنیامون بزرگ شه...
کسی دوست داره گاهی بریم بسکتبال بازی کنیم؟ شده دو نفری اصن... وسطش حرف بزنیم و از آرزوهامون بگیم و کلی خیالبافی کنیم؟
کسی هست پایه باشه خودمون شروع کنیم به یاد گرفتن؟ کس دیگه ای هم هست که فکر کنه استادامون فقط به فکر خودشونن و فوق العاده بی ادبن؟ بی ادب :)) با حس تلفظ شه ! خودمون مقاله بخونیم خودمون پروژه شروع کنیم ...
کسی دوست داره چند وقت یه بار یکم تو زندگیمون صرفه جویی کنیم و بریم به یه سری آدما کمک کنیم؟ 
کسی هس بیاد گاهی یه جایی که بشه یه آتیش درست کنیم و بشینیم دورش گپ بزنیم؟ 
کسی هست بیاد 3 شب در هفته بریم ورزش کنیم؟ بدن درد بعد ورزش چه کیفی میده ! :))
کسی هست بیاد یه روز بزنه به سرمون ول کنیم بریم شمال لب دریا چایی بخوریم و برگردیم ؟؟ 
کسی هست پایه باشه دو هفته vegetarian  بودنو تجربه کنیم؟؟ 
کسی دوس داره چند وقت یبار بریم کتاب بخریم؟ دفتر یادداشت بخریم؟ گلدونای کوچیک بخریم؟
-----------
که موقع کار رادیو گوش کنیم
که همیشه پشت ماشین یه فلاسک چایی با چند تا لیوان باشه
که چند وقت یبار آشپزی کنی... 
مسجد دانشگاه عجیب دنجه !
یا رانندگی نصفه شبا.... یا غروب آفتاب رو تو کتابخونه بودن
که صبح زود نیمرو با نون داغ و یه لیوان شیر و عسل روی میز باشه...
که قابل پیشبینی نباشی!
که گوشیش زنگ بخوره! تو باشی...
که هنر رو با صفر و یک ترکیب کنی عنش در بیاد.
که تو یکی دیگه لاشی نشی! شایدم لاشی تر.
که ببینی دنیای بقیه چطوریه؟ 2 ماهی نگذره که توش یه آدم جدید نشناخته باشی...

خلاصه که
یک همیشگی هیجان انگیز !
----------------------------------
داده ی پرت همسایه رو خوشم میاد ازش! 
به تمام اصولی که ما توشون زندانی شدیم خندیده(ریده) :))
اندر مزایای داده های پرت
#داده آباد

  • آقای مربّع

هشت - پگاه

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۱۱:۲۳ ب.ظ
دوست دارم :)





  • آقای مربّع

هفت - PLC

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۳۸ ب.ظ

میشه سقوط رو از آخر به اول رفت.

میدونی چی میشه؟

اوج !


  • آقای مربّع

شش - عمو داریوش

جمعه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۳، ۰۳:۳۹ ق.ظ

هممم

 Listening To One Man's Dream هروقت دیدید من دارم به این گوش میکنم ینی : خبری در راه است...

  • آقای مربّع

پنج - راسل

پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۱:۰۰ ق.ظ

امشب بیشتر از همیشه خودم بودم. 

انقدر خودم نیستم که میترسم وقتی برگشتم نشناسه منو هیچکس!

خیلی نزدیکم... شاید یه قدمیش.

حس کونگ فو پاندا رو دارم ! 

قطره ها سردشون بود تو مرز یخ زدن بودن اما وظیفشونو یادشون نرفته بود. 

زاینده رود جریان داشت.

من بهتر از اینم.

  • آقای مربّع