آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

پنجشنبه ۷ آبان ۱۳۹۴- ۴:۴۸ دقیقه صبح !!!! دانشکده کامپیوتر شریف - آزمایشگاه دکتر سربازی آزاد


میتونم از مهارت نوشتنم توی اینستاگرام استفاده کنم
گرایش طبیعی انسان پرداختنن به کار های بی اهمیت با مقاومت کمتر است :دی قابل توجه شما
Make new friends then (pegah)
Start your day out with a walk
“delegating is easy when you realize that 99% of what you do doesn’t matter.”
بزرگ فکر کن ولی کوچیک شروع کن
باید این اعتماد را بهش بدی که هروقت خواست می تونه با تو حرف بزنه
تو بهترین گوش برایش هستی
خیلی وقتا ادم یکی رو می خواد که فقط براش بگه.. جای اینکه به خودش بگه
این را بهش ثابت کن که تو بهترین شنونده دل گفته هایش هستی
و اون فضای تنهاییش را اول به رسمیت و سپس بهش احترام بگذار
هرکس به تنهایی نیاز دارد
که نامه بنویس و در ان بگو که به تصمیمش احترام می گذاری که ترجیح به تنهایی داده ولی بگو که هروقت بخواد تو حاضری دوست داری گوش بدی فقط و در کنارش باشی و این را از سر علاقه و دوست داشتنش می کنی
صمیمیت از قوی بودن و فاصله گرفتن نمی اید که از تکیه گاه بودن میاد
شما باید به اینجا برسید که اگر روزی هم همو ندید یا کم دیدید بتونید راحت بدون دلخوری توضیح بدهید
یک سکه بردارید و سر هر چهارراه دو راهی رسیدین سکه بندازید و با توجه به شیر خط مسیر خود را ادامه دهید و بعد از اینکه تمام کردید که امیدوارم به یک جای خوردنی ختم شود یک کاغذ بردارید هرکدام حس و مسیری را که امدید در یک سری کلمات بنویسید و ان کاغذ را به هم بدهید و داشته باشید و نگه دارید و هرگاه حس تنهایی هرچیزی کردید ان کاغذ را یه عنوان یادگار این تجربه یکتا بنگرید
بهش بگی که حرف زدن مهمترین قسمت رابطتون هست این حرف زدن و احساس راحتی را نداشنخ باشین سخته
  • آقای مربّع

آزاده تر از بیوگرافی

سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۳، ۰۴:۴۱ ق.ظ

سعی میکنم آزاده تر از اونی باشم که توی چند جمله بیوگرافی جا بشم...

  • آقای مربّع

آقای مربّع !

دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۰۶ ب.ظ

یه لیوان چای تو یه اتاقی‌ که فقط با نور چراغ مطالعه روشن شده ، یسری کاغذ ، توشون حرف ، درددل ، حل سوال ریاضی‌ ، گراف ، الگوریتمِ برنامه نویسی ، کنار میز چند تا کتاب یه رادیو ، یه آهنگِ ملایم ، یه لبخند :) 


توی ماشین  ، پشت چراغ قرمز ، هوا عالی‌ ، آسمون صاف آسمون آبی ! ۴ ثانیه مونده به این که چراغ سبز شه ، از ته دل میخندی حال میکنی‌ با زندگیت !  تو همین ۴ ثانیه !


پای آتیش نشستی قهوه می‌خوری آهنگ گوش میکنی‌ بارون میگیره، بوی سوختن چوب بوی نم بارون ، صدای در پارکینگو میشنوی ، اومد !


۳ صبح ! میزنی بیرون کّل تهرانرو رانندگی میکنی کّل خاطره هارو مرور میکنی‌ انگار دنبال یه جواب میگردی ، میبینی‌ یسری ماشین وایسادن یه نفر نصف شب داره چای دارچین میفروشه ، میری با غریبه‌ها یه لیوان چای مینوشی تو سرما ، ولی‌ سردت نیست.


مهمونیه همه هستن ! نزدیکای صبح شده ! دی جی می‌خواد جمع کنه بره ، مردم نمیذارن ، میکروفون رو میگیرن خودشون شروع می‌کنن به خوندن...

 " سلام‌ای ناخدا " !

  • آقای مربّع

zsxdfcgvhbjklm;,

دوشنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۳۲ ق.ظ

حوصله ی سیبیلمم ندارم!

این کتابه صفه اولش نوشته گاهی متضاد با صلاح دید خودت عمل کن.

بند پوتینو محکم کنی و گارد دفاع بگیری در عین حال نیم خیز ... نفس حبس چشما تنگ.... نه بابا میخوای پوتینه جا باز کنه! چرم نو پشت پا رو میزنه.

تا بیای واسم برقصی اسپانیایی-بندری...

حوصله ی سیبیلمم ندارم....

کدوم SIMD بود؟ خوب حالا اگه گاهی برعکس شد! این زبون بسته که Bus درس حسابی نداره که ! پردازنده گرافیکی رو چه به این گنده گوزیا؟!

اوج...

توزیع گاوسی بهتر جواب میده یانرمال؟!

ما که نفهمیدیم این "بل امر بین امرین" رو گفت که مارو بپیچونه سیریش نشیم یا نه ! نه خداوکیلی؟

هممم میشه نصف آشغالارو امروز برد نصفشو فردا مثلا!  ناب ناب ناب ناب نابیم؟ نابیم! نابیم! 

موقع کار فیلم گوش کنم؟ چیکارا میشه کرد خونه ساکت نباشه؟

شب چندمه که دارم  The Shawshank Redemptionرو میبینم؟ یه هفته شده؟ من که فیلم ببین نبودم !!! 

هر شب منتظرم این دیالوگش برسه : Hope...Is a good thing 

سیبیل مسخره :|

من تایپ فارسیم کی خوب شد آخه؟!

22035  15 ریضمو

40242   1 سیگنال سیستم

اینجور وقتا فقط Go to bed ... 

حالت گذر!

بچه که بودم گاهی فیلم یا آهنگایی که قبلا شنیده یا دیده بودمو تو مغزم واسه خودم پخش میکردم.... دلم خواست.

 شما 3 روز اضافه خدمت میخوری... وات اور.





  • آقای مربّع

گم نام شماره هجده - ای ۴ آذر !

يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۳، ۰۳:۱۵ ق.ظ

۵ آذر ۹۴ - ۳:۱۸ صبح تازه از دانشگاه اومدم ! فردا دوتا میانترم گردن کلفت دارم همه چی خوبه... همه چی ! اوناییم که خوب نیستن خوب شدنین

ای ۴ آذر !

ای ۴ آذر ! 

پارسال کجا و امسال کجا !

ای ۴ آذر ! ترفندات دیگه قدیمی شده !

کلکت نمیگیره... دستتو خوب خوندم

هرقدرم خودتو پاره کردی که منو از پا دربیاری دیدی که نتونستی !

ای ۴ آذر ! من تاحالا به این محکمی نبودم...

شاید ۳ ساله که دارم خودمو برای زمین زدن پشت تو آماده میکنم !

و تازه اولشه.


  • آقای مربّع

آنجه گذشت

شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۲۲ ق.ظ

آآدم باید ببینه خودش چی میخواد؟ خود خودش!

یجور sudo sheet که توش root شده باشی و بدون چون . چرا یه سری دستورات رو هرقدر هم privileged انجام یدی. مثل ارتش که چرا نداره!

همه چیز توی یه جمله خلاصه میشه : راضی نبودن از خود => برآورده نکردن انتظارات "خود" =>

1- انتظارات غلط

2-عملکرد غلط 


آدم میتونه از ساده ترین چیزا هم لذت ببره... از یه ناهار از یه درخت که موقع پیاده روی از کنارش رد میشی.... از یه آهنگ! ذوق میخواد. ذوق داشتن ارادیه؟ یه آدم بی ذوق میتونه با ذوق شه؟ به من چه :دی 


میدونستی حتی تنبلی هم دلیل داره؟ینی اینجوری نیست که بگی خودش شده ... دلیلی داشته. fact#

" مثلا" : "یه سیر تاریخی طی کردی که بنا به دلایلی خستت کرده" - "یه مشکلاتی انگار فرسایشت داده!" - "مثل مقایسه خودت با دیگران مثل این که دنبال جایگاه خودت نیودی معیار هاتم خودت انتخاب نکردی" - "خودت خودتو تو رقابتی قرار دادی که فرسایشت میده!!"

اگه معیاراتو خودت انتخاب میکنی که از سیستم جدا بشی, بهشون پایبند باش!

* خطر بحران هویت داره


بد ترین نوع حسرت, حسرت گذشتس...

آیا الان داری تمام تلاشتو میکنی؟؟

طرف میشینه فسفر میسوزونه و به آینده فکر میکنه و استدلال میچینه تو کتشم نمیره که ممکنه اشتباه کنه... کی ؟ من ؟ :دی


تلاش میشه مثل کوهی باشه که میری بالا و از اون بالا هم چیزای بیشتری میبینی.... دایرت بزرگ تر میشه.


لذت ناب زندگی کردن چیزیه که شاید خیلیا تجربه نکنن. 


یبار دیگه فهمیدم باید "آسون" شکست خورد... وگرنه وقت و خیلی چیزای دیگه تلف میشه....


آدم نباید وقتی ناراحت/عصبانیه اجازه هر کاریو به خودش بده... قابل تکیه بودن!



  • آقای مربّع

گم نام شماره هفت - غیبت صغری

چهارشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۲:۱۶ ب.ظ
شنبه ۴ مهر ۹۴

بهتر شدم! دغدغه هام ‍پخته تر شدن لا مصب! ینی یه قول خودمون میخوام آپدیت جدید بدم... 
زندگی همینه دیگه همیشه باید در حال بهتر شدن باشم گای پیش میری و گاهی پس... گاهی چند قدم عقب میری واسه ی پرش!
احساس خوش شانسی دارم حس میکنم ازم مواظبت میشه
انگار زندگی نشسته کلی برام برنامه ریزی کرده که چه چیزاییو تو چه زمانایی بهم یاد بده .

امروز از سفر یه هفته ای برگشتم... جالب ترین تابستون هم اینجا تموم میشه وقتشه که منم جدید شم و آدم جدیدی بودن رو امتحان کنم 

  • آقای مربّع

حس

سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۳۱ ق.ظ
یه حس خییلی خوبی هست که میفهمی تو هم مثل همه آدمای دیگه هستی.
یه حس خییلی بدی هست که میفهمی تو هم مثل همه آدمای دیگه هستی.

  • آقای مربّع

Ross

شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۱۹ ق.ظ

دلم می‌خواد هم شب تا صبح هارو داشته باشم ، هم صبح‌های زود رو ... شب تا صبح‌ها واسه رادیو گوش کردن، واسه چک نویس پر کردن ، آره همون چک نویس هایی که قاطی کلی‌ فرمول و محاسبت پیچیده ریاضی کلی‌ کد C نوشته شده ، عمق فاجعه اینجاس که اون گوش کنارا بگردی چند تا شعر خیّام پیدا می‌شه !!!

 صبح‌های زود برای کوه رفتن‌ها برای دیدن تهرانی‌ (لس آنجلس/تورنتو/سیدنی/مگه مهمه؟؟) که داره کم کم بیدار می‌شه از اون بالاو پیرمرد‌های تو مسیر کوه که میگن "خسته نباشی‌ جوون ، ماشالّا" ... 

دلم می‌خواد بعضی‌ وقتا که یه‌چیزی به ذهنم میرسه ، یه ایده یه درگیری یه سوال هرچی‌ ، فورا جیمیل رو باز کنمو با چند نفر از جمله محمد درمیون بذارم... هر روز که میلمو چک می‌کنم قاطی ایمیل‌های روتین روزانه چند تا ایمیل باشه از همین تایپ ... همیشه چند تا ایمیل باشه که اینجوری شروع می‌شه : "سلام شاهین جان ..."

دلم می‌خواد صبح‌ها یه میز صبحانه داشته باشم... شاید نون تست شاید آب پرتغال ، مثلا رادیو داره اخبار میگه اگه هم من زود تر بیدار شده بودم من میز رو بچینم تا بقیه بیدار شن...

دلم می‌خواد عصر هم مال خودم باشه ، مثل همه آدمای عادی یه سریال رو دنبال کنم ، یه یه میز کنار پنجره که با نور آفتاب عصر یه عصرونه و یه کتاب ، یا یه پارک همیشگی‌ واسه پیاده روی! همیشگی‌ بودن خیلی‌ مهمه... همیشه دنبال "همیشگی‌"‌ها بودم و هر "جدیدی" که رخ میده اول از همه به این فکر می‌کنم که آیا این "جدید" میتونه تبدیل به یه "همیشگی‌" بشه یا نه؟ اگه همیشگی نباشه انگار که مال من نیست ... انگار مال یکی‌ دیگست که به من اجازه داده شده فقط تجربه کنم... از تجربه‌ای که نتونه همیشگی‌ باشه میترسم!... 

یه "همیشگی‌" ای که باید باشه غیر قابل پیشبینی‌ بودنه ، برای هرکس لازمه... هرکسی نیاز داره که گاهی تو زندگیش وقتی‌ یکی‌ بهش زنگ می‌زنه و میپرسه:

-فلانی‌ خون ای؟ می‌خوام بیام پیشت...

-آقا من شمالم! (با خنده)

-ایییی‌ عوضی‌ کی‌ رفتی‌؟ دیشب که با ما بودی تو کافه!!!

-آره دیگه از پیش شما که برمی‌گشتم خونه دلم دریا خواست ، سر ماشینو کج کردم...

اینجوری بودن سخت نیست، حداقل واسه ما که یه گوز استقلالی داریم سخت نیست، اما سوال اینه که وقتش کیه؟ شاید اگه بخوای خیلی‌ محتاطانه زندگی‌ کنی‌ هیچوقت! زندگی‌ محتاطانه اعتیاد میاره... شاید نظم اعتیاد میاره اصلا... شایدم الان وقتش نیست ، مثلا یکسری کارا هستن که امسال نشن ۳ سال دیگه میشن سوختو سوز نداره! اما بعضیا‌شونم هستن که بازم ۳ سال دیگه میشن ها،اما سخت تر میشن، یجورایی به صرفه تره که الان بشن(بشونیشون)! نمیدونم چرا خیلی‌ وقتا فکر می‌کنم "جوونی‌" که میگن همین ۲۰ تا ۲۴ ساله... ۱۵ سال دیگه تازه ۳۵ سالمه!

ولی‌ خودمونیم انقدری وقت داریم که در هفته ۱ یا ۲ روز رو بتونیم غیر منتظره باشیم... و همین غیر منتظره بودنس که یکی‌ از قشنگ‌ترین همیشگی‌ هاست.

همون‌جور که نباید به "غیر منتظره"‌ ها معتاد شد، به "نظم" هم نباید معتاد شد، اما همین خودش یکجور نظم در بی‌نظمی می‌شه... تناقض!

"شاید این تناقضی که زندگی‌ هممون داره همینجاست که همیشه یا به طور منظم بی‌ نظمیم ، یا به طور بی‌ نظم منظمیم..."

roozkhosh theory #11

*بیشتر fact بود تا theory 

 *باز هم این تناقض رو ترجیح میدم به منظم/نامنظم مطلق بودن!

 

دلم می‌خواد مثل راس تو فرندز وقتی یه تلویزیون جدید میخرم دوستامو دعوت کنم خونم... یکی نوشیدنی بیاره یکی خوراکی یکی گیتار میاره بزنه ... آخرشم پوکری چیزی! یا نه! مونوپولی حتی... همونجا هم قرار میشه هفته آینده خونه فلانی جمع شیم همگی اما هرکی غذاشو بیاره یا همگی کالباس مثلا...آخه میدونی؟ قرار نیست ما که زیاد دور همیم صابخونه رو تو زحمت بندازیم! بعد پویا شروع میکنه غر زدن که نع کالباس سالم نیست من میگ...چند تا کفش از چند جهت پرتاب میشه سمتش  :)) 

دلم می‌خواد وقتی‌ توی محل کار/تحصیل دارم کار می‌کنم نفهمم کی‌ شب شده ، یه نگاه به ساعت میندازمو تو دلم میگم اوخ! گفته بود سر راه یه کیلو هویج بخر امشب شام درست میکنم... همینجور که میدوام تا به ماشین برسم دارم فکر می‌کنم دستبندی که براش خریدمو بذارم تو همون نایلون هویج که سورپرایز باشه یا وقتی‌ درو باز می‌کنه با یه لبخند احمقانه ی شاهینی بدم بهش ؟

دلم می‌خواد آخر هفته‌ها که دوره داریم و ما مردا نشستیم یه گوشه داریم خاطرات سال ۹۳ رو مرور می‌کنیم با همون لحن کلیشه‌ای میگیم "عجب روزایی بود!" خانوما صدا می‌زنن : بفرمایید شام!! من رو می‌کنم به پسر مهدی که تازه پشت لبش سبز شده میگم عمو اون زمونا یه برنامه بود به همین اسم "بفرمایید شام" و اون موقع‌ها ۲۰۰ تا کانال بیشتر نبود که ...

دلم می‌خواد تو ماشین تو راه برگشت سر آهنگ دعوا باشه ، من بخوام ویگن گوش کنم ، آخه ویگن منو یاد بابا میندازه ... اما بچه نمیفهمه که! چیکار کنیم آخرش خانوم تصمیم میگیره یکم ویگن  بعد عوضش می‌کنیم...

----------------------------------------

-خیلیا دلشون نمیخواد برای اونجا بودن برن، دلشون می‌خواد برن چون از "اینجا" بودن لذت نمیبرن ، یعنی‌ فکر می‌کنن دلیل اینکه از زندگیشون لذت نمیبرن همین "اینجا" بودنه. و با یجور دید fresh start زدن می‌رن و معمولا هم مهم نیست کجا می‌رن، هرجا برن یه fresh start مردونه و بعدشم همه‌چیز شروع می‌کنه به بهتر شدن و چقدر اونجا خوبه که همچی‌ بهتر شده! شاید همون fresh start رو اگه همینجا هم میزدن همین میشد نه ؟ شاید اشتباه زندگی‌ می‌کنن... نمیگم نباید رفت! نمیگم هم باید رفت...


-و منی که کوبیدم... که بسازم...

  • آقای مربّع

';lk

شنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۳، ۰۴:۰۵ ق.ظ

·         We need you to hope again!

  • آقای مربّع