گم نام شماره ده - کنترل فریک
- ۱ نظر
- ۳۰ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۰۹
دوشنبه - ۱۸ آبان ۱۳۹۴ - ۵:۱۰ بامداد خونه ی افشین... من مهدی پویا بیداریم و بقیه خواب
من یکمی با آدمی که دوست دارم باشم فاصله دارم و هربارکه شروع میکنم به هر دلیلی میلغزم.
قوی ترین آدامای دورم هم گاهی میلغزن...
ولی من حساس شدم.
شاید آدمی که دوست دارم بودن خیلی سخته
شاید باید یکم شل کنم.
تازگیا یاد گرفتم که شل کنم...
تازه فهمیدم من تو بعضی از روابط با آدما چقدر ضعیف عمل میکنم.. ینی آدمارو از خودم میرونم
انتظارم از خودم زیاده
----------------------
داده ی پرت باشو یادته ؟
یادته داده ی پرت بودی ؟ .. یادته نمیشه و نمیتونم تو کتت نمیرفت؟
یادته که تا جای ممکن تلاش میکردی که حتی اگه نشد, نسوزی ؟
یادته تا یکم از این آدمه دور میشدی مگفتی دلم واسه خودم تنگ شده ؟
عوض شدی ؟
خلاصه یکم دلم خونه چون من خیلی چیزا واسه خودم و زندگیم ساختم که نمیخوام به این راحتی از دستشون بدم...
یکم لجبازی شاید.. یکم امید : )
امید میدونی ینی چی ؟ ینی این که چشماتو ببندی و دو هفته ی دیگتو از همین الان تصور کنی ... جایی که اون موقع وایسادی : )
و اون موقع به همین امشبت فکر میکنی و یه لبخندی به وسعت دنیا میزنی ..
تونستن.. قشنگ ترین حس دنیا
----------------------
نمیشه همه سنگ ها رو با هم برداشت... بالاخره باید از یجا شروع کرد..
من از امشب شروع میکنم یه شروع ساده
که میگن بزرگ فکر کن ولی کوچیک شروع کن
من شاید از همون تنظیم خواب ساده ام شروع کنم
از رفتن کلاس های دانشگاهم... از یکم درس خوندن و ادامه دادن کار های مقاله
از یکم تغذیه ی سالم تر از شبا زود خوابیدن
از زیاد تماس گرفتن با خانواده و دیدن عزیزام تو طول هفته ...
چیز زیادیه ؟ فکر نمیکنم...
و دو هفته ی دیگه یکم بیشتر .. و بعدش هم بیشتر و شاید نوروز ۹۵ دیگه از زندگی چیزی نخوام :))
Hope is a Good Thing ...
یکم از زمین و زمان.
پشتکار جایگزین همه چیز میشود ! همه چیز !
واسه هر کاری اگه به اندازه ی کافی پیگیر باشی توش به شدت ماهر میشی...
-----
چند روز پیشا بود که با امیر حرف میزدم میگفتم یه مدته ناراحتم و بی دلیل down ام ... با امیر سعی میکردیم بفهمیم من چمه ؟
آخرش که امیر هرچی میگفت من به یه دلیلی رد میکردم امیر گفت میدونی چیه ؟ شاید حال میکنی با این حال و هوا... شاید دوست داری !
قبول کن افسردگی حال میده... قبول کن !
------
فردا کوییز مهمی دارم.. اما براش نخوندم امروز رو باز هم به خودم اختصاص دادم... نمیدونم اسمشو بذارم تنبلی یا اهمیت به نفس... شاید بخوای منطقی بهش نگاه کنی میتونستم امروز کاری رو که وظیفم بود رو میکردم ینی واسه امتحانم آماده میشدم و یه روز دیگه رو به خودم میپرداختم ولی نه... امروز رو تعطیل اعلام کردم.
از ظهر که بیدار شدم و یه سری دعوایی که آخرش به صلح انجامیدو بعدش هم با م رفتیم بیرون و کلی حرف زدیم انقدر حرف که آخرش یادمون رفت صورت مساله چی بود اصن ؟
م میگفت تو همیشه مدلته که سخت میگیری... همه چیزو سخت و پیچیده میکنی. میگفت اصن مشکلی وجود نداره اگه اینجوری بهش نگاه کنی همه چیز حل میشه... بنده خدا مثل همیشه سختش بود منظورشو برسونه ولی من سعی کردم بفهمم... بعدشم رفتم دنبال پ و شبم سه نفری رفتیم شام.
روزی که بعد از ماه ها با دونفری بودم که توی زندگی مجردیم برام مهم ترین افرادن... و شاید بینمونم همه چیز مرتب بود.
عجیب بود که چند وقت بود با سخت گرفتنام همی چیز رو پیچیده کرده بودم ! میرسیم با الان که آخر شبه نزدیک ۲ صبح و من دارم به خودم و زندگیم فکر میکنم... به این که بار ها تو زندگیم استارت زدم به شروع خیلی چیزا.. ولی وسطاش به هر دلیلی که آوردم...
به این دفتر خاطرات آنلاین من که شاید شده داستان قله ها و دره های من...
دارم فکر میکنم مثل همیشه میدونم راهش اینه که دست از فکر کردن بردارم و مستقیم وارد عمل شم ولی دارم فکر میکنم.
فکر میکنم به حرف یاسمن که میگه مربع! تو چرا تعادل نداری ؟
یا حرفای دوستام که میگن تو صفر و یکی ای تو سخت میگیری...
به حرفای م که میگفت تو نمیتونی زندگیتو جمع کنی ... یا میگفت مگه من زنتم که بخوام بهت جواب پس بدم؟
یا پ که میگفت نمیشه رو حرفات حساب باز کرد...
امشب انگار دارم گذشته رو باز هم میبینم و دردم میاد... آره داره دردم میاد از این مسیری که طی کردم و از این همه دفعاتی که سعی کردم از یه کوه بالا برم و کم آوردم...
دارم باز هم درد رو حس میکنم.. و خستم از شکست.
دارم باز هم فیلم رستگاری در شاوشنگ رو میبینم
داره خیلی چیزا یادم میاد... این پاییز و این آبان ۹۴... از خودم میپرسم چرا هنوز بهش نرسیدم ؟ چرا هنوز هم گاهی زندگی بهم غالب میشه و
هنوز هم سورپرایزم میکنه ؟
دلم اصفهان میخواد که چندر روزی برم... واسه فرار ؟ شاید
خلاصه که الان شاید بگم من مدلمه من باید زیاد فکر کنم... مدل ؟ خیلی حرف احمقانه ایه !
ولی این مدلمو دوست دارم و نمیخوام عوضش کنم... پیش خودم میگم اگه امشب رو فدا کنم و بجاش بتونم به خودم غلبه کنم میارزه..
پس این کارو میکنم...
: ) نتیجه ی کلی فکر این شد که من چند روز پیش یه گرافی رو توی دفترم کشیدم که همه ی لوپ های زندگیمو توش کشیدم خیلی خیلی جالب شده بود ! پیچ در پیچ و پیچیده... همونجوری که من همه چیز رو میبینم.
و نقطه ی آغاز همه چیز توی اون گراف یه چیز بود که بیار بهش بگیم S... دقیقا مثل یه finite automaton که یه نقطه شروع دارن.
گذشت و گذشت تا امشب که باز هم در صندوق فکرمو باز کردم...
پیش خودم فکر کردم خب من که نقطه ی شروع اون گرافی که ریشه ی همه چیزه رو که چند روز پیش پیدا کردم ! سوال اینه که من که چند روزه پیداش کردم چرا تا الان جلوشو نگرفتم ؟
چون در اونصورت پذیرفتم که باید یبار دیگه شروع کنم و یبار دیگه به خودم سخت بگیرم.
یبار دیگه با روحیه ی تمام برم به جنگ همه چیز ... دقیقا مثل بالا رفتن از کوه !
امیر راست میگه که افسرده بودن لذتبخشه ! میدونی چرا ؟
چون میتونی از خودت هیچ انتظاری نداشته باشی چون میتونی خودتو سرزنش نکنی و هر غلطی دوست داری بکنی..
و وقتی من ریشه ی اینو پیدا کردم... دیگه مجبور میشم فکر کنم و جدی بگیرم !
problem solved !
میدونی ؟ شروع اون گراف اگه S نمیبود یچیز دیگه میبود... اصن مهم نیست شروعش چیه مهم اینه که یه چیزی هست بالاخره ... یه چیزی که تو زندگی تو برات غولت میشه و ریشه ی همه چیزت ! حتی مایه ی انتقامت از خودت هم میشه !میدونی ؟
ینی تا یه جایی توی این صعودت گند میزنی و میخوای از خودت انتقام بگیری صاف میری سراغ همون Sات...یا همون ریشت.
خیلی جالبه!
خلاصه سرتو درد نیارم... الان این موقع من اینجا توی زندگیم ایستادم و ریشه ی همه ی مشکلات و دغدغه هامم جلومه ... ریشه ای که کاملا هم حل شدنیه اما ... انگار نمیخوام چون نصفه ی تنبل وجودم داره نمیذاره...
هه!
ریشه ی همه ی تنبلی های ما گ.ش.ا.د.ی.ه نه که آدم ضعیفی باشیما... ذات آدم زرنگ و هوشمنده تا مجبور نباشه تا دلیل مسلمی جلوش نباشه نمیخواد به خودش بجنبه.
از همین الأن ! |
Set Some Long-term Goals |
تو میتونی یه دل سیر بخوابی عوضش اون زمانایی رو که به کار یا حتی تفریحت اختصاص میدی رو مفید تر کنی |
Think Big ... آره بزرگ فکر کن ! تا جایی که میتونی بلند پرواز باش ! بپر... اصلا یادته میگفتیم اگه قراره درباره ی چیزی اشتباه کنی بذار درباره ی توانایی هات باشه ؟... عنشو دربیار اصن |
They exercise and eat right |
They always step out of their comfort-zone |
They focus on productivity instead of on being busy |
فکر کنم دلم میخواد یبار دیگه کیمیاگر رو بخوننم.
دلم میخواد یبار دیگه داده ی پرت باشم.
+امید
الان وقت آروم گرفتن نیست
به زودی یه سری چیزارو به دنیا ثابت میکنم.
به زودی کمر یه سری تفکر های منفی رو میشکنم.
من کم سختی نکشیدم و کم تجربه ندارم.
خییییلی بد تر از ایناشو گذروندم
شنبه - ۹ آبان ۱۳۹۴ - خونه :) واحد ۳۹ تنها.. ساعت ۲:۴۲ صبح
گفتم نوشتنم میاد
گفت خب روزتو تعریف کن
گفتم خب روزمو نمیشه تعریف کرد
+ خندید...
----------------------
اینو مینویسم که یه یادگاری باشه... واسه یه روزی که شاید دلم واسه این روزام تنگ شد...
یا از ته دل حسرتشو خوردم ... و یا شاید حتی لعنت فرستادم یه خودم..
شاید اون روز بیام و اینو بخونم و یادم بیاد حس و حالمو :)
خدایا ... این حال خوشو از ما نگیر.
امیدوارم کار درستو کنم
گفته بودم وقتی یه حرکت یا طرز فکری رو شروع میکنی؛ اونم تو رو شروع میکنه.
اگه چند روز اول نشد و نتونستی، فرصت بده شاید اون نتونسته!
حتی اگه تا وسط روز به فنا رفته از همین لحظه وانمود کن که همه چیز درست و مرتبه و با این فرض برو جلو.
۵شنبه ۷ آبان ۹۴ - آزمایشگاه HPCAN
دیروز فاطمه میگفت بابا جان... بپذیر آدما تاریخ مصرف دارن...
اگه راست بگه ... ؟
شاید باید ما هم بد شیم و یاد بگیریم که آسون دل بکنیم .. ؟
بد شدن نه...
شاید باید بزرگ شیم. شاید بزرگا دلسنگ میشن.
کاش همه ی آدمای دنیاش از اول با ثبات به دنیا میومدن... ینی کاش به قول یارو همه تو پیری به دنیا میومدن و به مرور به کودکی میرسیدن.
اگه همه از اول تکلیف زندگیشون معلوم بود دیگه اینجوری شاهد گذشتن تاریخ مصرف آدما نبودیم.
خود من.. تاریخ مصرفم واسه خیلیا گذشته