آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

۱۷ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

درصدِ پنجاهم

يكشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۳ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۶ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۳
  • آقای مربّع

بینگو

شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۵۵ ق.ظ

! Stress is a Kinda Overthink

  • آقای مربّع
مطالعه‌ی اول: مرداد ۹۵
دوره: دی ۹۵
او میدانست چه میخواهد. سعی کرد و هرگاه به نتیجه نمیرسید خود را تغییر میداد. و تا حدی خود را تغییر داد که آموخت چگونه میتواند در زندگی‌اش تعادل ایجاد کند.
در زندگی نکته‌ی بامزه‌ای وجود دارد. اگر فقط به دنبال بهترین‌ها باشید، بیشتر اوقات به آنها دست می‌یابید. سامرست موام
ان پی ال
اگه کسی تونسته شما هم میتونید. همش یه سری ارتباط بین نورون هاست
درمیابید که چگونه میتوانید خود را در بهترین شرایط روحی قرار دهید و هروقت اراده کردید از شر حالات منفی خلاص شوید. به خاطر داشته باشید کلید دستیابی به قدرت، عمل است : )
اولین رمز کنترل حالات روحی و به وجود آوردن نتایج دلخواه در زندگی این است که یادبگیرید چگونه میتوان مغز خود را با کارایی هرچه تمام‌تر به کار انداخت!
حالات درونی و وضعیت جسمانی ما با یکدیگر در ارتباطی دو طرفه هستند.
لحظه‌ای تصور کنید می‌توانستید در هر لحظه از زمان ۱۰۰درصد حالات خودرا کنترل کنید!
مهم نیست تا چه حد در شرایط نامطلوبی قرار دارید. شما میتوانید آن شرایط را به گونه‌ای به تصویر درآورید که قدرتمندتان سازد!
افراد موفق قادرند همیشه روحیه‌ی خوبی داشته باشند. آیا تفاوت افراد موفق و ناموفق در همین نیست؟
راه رفتن روی آتش - بله من کاملا میتوانم این کار را انجام دهم!
در الگو قرار دادن افراد باید به باورهای خاص آنها دست‌ یابیم.
همه چیز تو ذهن بایگانی شده و فقط باید خودتو تو حالتی قرار بدی که بتونی ازشون استفاده کنی.
برای تغییر روحیه، بهترین کار ورزش است. همه‌ی این کارایی که واسه تغییر مودتون میکنید مثل یه برنامه‌ی تلویزیونیه که بعد از تموم شدنش باز همه چی به ذهن خطور میکنه.
آدمای بزرگ یاد گرفتن که قوی ترین قسمت‌های مغز خودشونو قعال کنن. همین مسئله اونارو از بقیه متمایز میکنه.
هیپنوتیزم و جای سوختگی بر اثر یخ!
آنها می‌توانند چون می‌پندارند که می‌توانند. ویرجیل
آنها با گذشت ایام ورزیده‌تر یا سریحعتر نمیشوند. بلگه وقتی یکبار این باور را پیدا میکنند که میتوانند، پی‌میبرند که همیشه قادرند!
تجربه‌ی نتایح پیش از عمل !
کسب کردن ۱۰۰۰۰۰ دلار آسان تر از کسب ۱۰۰ دلار است!
طرف سر کلاس ریاضی خواب بوده و نفهمیده دوتا مساله اوپن بودن واسه همین باور تونسته حلشون کنه.
مثلا این ) محدبه یا مقعر؟!؟!
باور اول: در هر اتفاقی مصلحتی است که به نفع ماست.
باور دوم: چیزی به نام شکست وجود ندارد. فقط نتایج وجود دارند.
باور سوم: مسئولیت هر اتفاقی را به عهده گیرید.
باور چهارم: بهره‌وری از امری مستلزم شناخت کامل آن نیست.
باور پنجم: انسان‌ها بزرگترین منابع شما هستند.
باور ششم: کار، تفریح است!
باور هفتم: هیچ موفقیت ماندگاری بدون پشتکار حاصل نمی‌شود!
به دنبال مقصر و مشکل نباشید! چاره اندیشی کنید. هنری فورد
معمولا مشکل انسان کمبود منابع نیست. آنها نمیتوانند منابع را تحت کنترل خود درآورند.
این که میشه با تصور کردن تموم جزئیات چیزی رو تو ذهن ساخت و حس و حال توی مسیرش افتادن رو تو خودت ایجاد کنی.
این که میشه وقتی بخوای میتونی دوتا حس و حال رو جاشونو با هم عوض کنی. یکی رو تو ذهن کمرنگ و کوچیک کنی و اونیکی جاشو بگیره و همزمان محکم نفستو بدی بیرون و بگی آخیییییییش!
همه‌ی افراد به سه حس بصری، سمعی و لمسی تصاویر دسترسی دارند. اما همه به یک میزان از آنها استفاده نمیکنند.
میتونی یه خاطره رو به یاد بیاری و دستکاریش کنی. حس ها رنگ ها صداها سرعت و زاویه دید و همه چی خلاصه! 
به طور کلی میتوانید به دو صورت زندگی کنید. اولین حالت این است که اجازه دهید ذهنتان مانند گذشته کار کند. یعنی هر تصویر، صدا یا احساسی را به درون خود راه دهید و به طور خودکار به آن پاسخ دهید. دومین حالت حالت این است که آگاهانه ذهنتان را تحت کنترل درآورید. شما می‌توانید حالات دلخواه خود را در خود به وجود آورید.
شما میتوانید همانگونه که نقشه یا کتابی را میخوانید دیگران را نیز بخوانید.
فقط باید کاری کنید که اشخاص استراتژی های خود را تجربه کنند و آنگاه باید دقت کنید تا متوجه شوید در مورد آن استراتژی ها چه عکس‌العملی نشان می‌دهند.
به همین خاطر اگر در به‌یاد آوردن خاطره‌ای دچار مشکل می‌شوید احتمالا دلیلش این است که چشمان خود را در جهتی قرار نمی‌دهید که بتوانید به اطلاعات موردنیازتان دسترسی پیدا کنید.
طوری رفتار کنیم که انگار به آنچه که می‌خواستیم، رسیده ایم.
حالت جسمی قوی ترین ابزاری است بلافاصله روحیه‌ی مارا تغییر می‌دهد و به نتایج دلخواه می‌رساند.
پس از الگو قرار دادن او مسافت یک مایل را طی مدت کمتر از ۴ دقیقه میتوانید بدوید؟ البته که نه! شما دقیقا این شخص را الگو قرار نمی‌دهید چون به ذهنتان پیام های مداومی را که ای طی تمرینات مستمر به سیستم عصبی ‌اش ارسال میکند، ارسال نمیکنید!
چرا بعصی ها به موادمخدر، الکل،سیگار و پرخوری روی‌ می‌آورند؟
تغذیه سالم: میتوانید صاحب زیباترین ماشین مسابقه‌ی دنیا باشید ولی اگر قرار باشد بجای بنزین در آن مایع دیگری بریزید، کار نخواهد کرد.
اولین اصل سلامتی قدرت تنفس است.
۴ ثانیه دم - ۱۶ ثانیه حبس نفس - ۸ ثانیه بازدم
ده نفس عمیق حداقل ۳ بار در روز
هیچ غذا یا قرص ویتامینی نمیتواند مثل این تنفس سلامتی شمارا تصمین کند.
ورزش هوازی خیلی خوبه! به ترتیب مفیدی : دو - شنا - پیاده‌روی
دومین اصل سلامتی خوردن مواد غذایی آبدار است. باید ۷۰درصد چیزی که میخورید آبدار باشه.
کیفیت زندگی هر انسانی بستگی به کیفیت زندگی سلول‌هاش داره.
درست بخورید که هضمش کم انرژی باشه و خوب بخوابید.
اصل چهارم سلامتی قانون کنترل میزان مصرف غذا.
اصل پنجم سلامتی: مصرف درست میوه. -> با شکم خالی
تا ۱۲ ظهر فقط میوه‌های آبدار! بذارید بدنتون پاکسازی بشه.
انسان‌ها تنبل نیستند فقط دارای اهداف ضعیفی هستند که الهام بخش نیستند.
۱-آنچه را میخواهید به طور مشخص بیان کنید
۲- از شخصی که میتواند به شما کمک کند، درخواست کمک کنید.
۳- مصالح فردی که از او درخواست کمک میکنید را نیز درنظر بگیرید.
۴- درخواست خودرا با اعتقادی راسخ بیان کنید.
۵- تا به درخواست خود نرسیده‌اید، دست از درخواست برندارید.
تحقیقات نشان داده تنها ۷ درصد ارتباط با کلام است. ۳۸ درصد لحن و ۵۵ درصد حرکات جسمی.
وقتی حرکات یکی را تقلید کنید تو مغزش میگه این شبیه منه پس حتما آدم خوبیه.
رهبری مستقیما از پیروی ناشی می‌شود.
هر رفتاری دلیلی داره. واسه کنار گذاشتن رفتارهایی که دیگه نمیخواینشون با ناخودآگاهتون ارتباط برقرار کنید و ببینید چرا انجامشون میدین یا در گذشته انجامشون چه سودی واستون داشته؟ اونوقت میتونید یه جایگزین بسیار خلاقانه و مفیدی واسش ایجاد کنید که همون اثرو داشته باشه.
در هرکجا که هستی و با هرچه داری، کاری انجام بده که می‌توانی تئودور روزولت
همزمانی غذا ذادن به سگ ها و ترشح بزاقشان و صدای زنگ. بعدا بدون غذا و فقط با صدای زنگ هم بزاقشون ترشح میشد.
مطلب بالا دقیقا میتونه همون دلیلی باشه که ما تا حالمون بد میشه سراغ سیگار یا مشروب یا فلان میریم. یجورایی ناخودآگاه وغیر ارادی. باید یه سری تکیه‌گاه ذهنی واسه جایگزینی ایجاد کرد.
رموز ایجاد تکیه‌گاه ذهنی: ۱- ایجاد حالت روحی شدید ۲- به اوج رسیدن آن حالت ۳- منحصر به فرد بودن محرک ۴- تکرار محرک
تمرین: به زمانی فکر کن که کاملا اعتمادبنفس هر کاری رو داشتی. وضعیت جسمیتونو تو همان حالت قرار بدید. مشتتونو گره کنید و بگید می‌توانم. چند بار تکرار کنید و از این ببعد وقتایی که اوضا سخت میشه مشتتونو گره کنید.
حتی لازم نیست بعضی از تجربه‌هارو واقعا داشته باشی. میتونی انقدر قوی تصور و احساسشون کنی که به نظر برسه داشتیشون.
اگر کاری را که همیشه انجام میدهی انجام دهی به همان نتایج گذشته دست‌میابی.
فکر کنید اگر بتوانید تمام عواملی را که موجب آزارتان میشود(مثل استرس) تغییر بدهید. چه احساس قدرتی پیدا خواهید کرد. شما قدرت این کار را دارید.
اگر میخواهید همانی شوید که استحقاقش را دارید باید یاد بگیرید با ناامیدی مبارزه کنید!
تفکر مثبت به همراه نظم معجزه می‌آفریند. بدترین کاری که منفی گرایی انجام می‌دهد نابودی انضباط و نظم شخصی است.
مرحله‌ی اول: مسایل جزیی را بزرگ نکنید. مرحله‌ی دوم: به خاطر داشته باشید همه‌ی مسایل جزیی‌اند!
‌کلید دوم: یاد بگیرید از پاسخ‌های منفی عقب‌نشینی نکنید!
یاد بگیرید قانع نباشید!.
وقتی انسانی بیش از حد احساس آسایش کند، از پیشرفت و کار و خلاقیت باز‌میماند. مادامی که کال هستید رشد می‌کنید.
رشد موجب رشد بیش‌تری میشود!
تو چه مسیری هستی؟ همین الانو میگم. اگه اینو ادامه بدی ۵ یا ۱۰ سال دیگه کجایی؟ اون جاییه که میخوای باشی؟ اگه نه همین الان مسیرتو عوض کن.
گروهی تشکیل بدید که بتونید با هم همکاری کنید. افرادی که شمارو به انسان بهتری تبدیل کنند. تلاشتان این باشد که رهبر شوید!
پیام نهایی: اهل عمل باشید! مسئولیت پذیر باشید و وارد عمل شوید.
انتظاری که من از خود دارم، هیچ‌کس ندارد!
از شما می‌خواهم زندگی خود را به صورت شاهکاری درآورید. از شما می‌خواهم به صف افرادی بپیوندید که با آموخته‌هایشان زندگی و به حرفشان عمل می‌کنند.
: )


  • آقای مربّع

شدنیه

جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۰۵:۰۷ ب.ظ

خب داستانِ ما به اینجا رسیده بود که مربعمون دیگه تنها نبود.

حسسسابی دورش شلوغ شده بود و واسه خودش تو همین تهران کلی رفیق دست‌و‌پا کرده بود. مهم تر از اون رفیقا یه خانواده داشت. جوری پاییز و مخصوصا آذرو گذروند که باورش نمیشد این خودش باشه.

بهش میگفت پاییز دوست داشتنی، پاییز طلایی. زندگی عجیب خوب شده. و شدتِ معجزه رو فقط وقتی میتونم بفهمم که پستای قدیمیِ اینجارو میخونم. پستایی که از زندگی ایده‌آلم نوشته بودم از آرزوهام از زندگی‌ای که میخواستم داشته باشم و نمیتونستم. الان به طور عجیبی دارمش. 

انقدر کامل و وسیع که گاهی دهنم از شدتِ تعجب باز میمونه. 

هفته‌ای یکی دوتار کوه میرم، طلوعو از اون بالا میبینم

شبا میرم ورزش... تونستم چند نفر رو با خودم همراه کنم که حتی موقع ورزش‌هم تنها نباشم. 

غذای سالم و خونگی میخورم، سیگار نمیکشم شاید فقط وقتای خاص.. 

شادم!

تو خونم یه گلخونه‌ی نقلی دارم و دوتا کتابخونه، عکاسی میکنم و مینویسم و از آدما حسابی فیدبک میگیرم. خیلیا تشویقم میکنن، آدمای بزرگ‌تر از خودم که خیلی قبولشون دارم و تشویقشون دلگرمیِ غیر قابل وصفیه.

آدمای جالبی میشناسم از همه مدل و همه نوعی،

روزام جوری میگذره که هر روزش یه ماجراجویِ به تمام معناس ینی جوری که اگه چند سال پیش حتی فصلی یدونه روزم اینجوری میگذشت میشستم کلی دربارش مینوشتم و تعریف میکردم و عکس میگرفتم ولی الان وقتِ هیچکدوم از این کارا نمیشه. همین دیشبی که میتونم ۱۰ صفه دربارش بنویسم یا دیروز عصر یا حتی دیروز صبح! 

یه سیریِ خوبی دارم یه سیری از دنیا سیریِ روح. نه که جذابیت‌های زندگی واسم کم شده باشه‌ها نه! اینجوری بگم که فریب‌های زندگی واسم کم شده. دیگه میتونم بفهمم چی واقعیه‌ و چی فقط ظاهرِ خوبی داره. مزه‌ی خیلی چیزارو چشیدم و حتی فهمیدم این سیری روح توی ظاهرمم نمود پیدا کرده.

کتاب میخونم، با آدما حرف میزنم تو اجتماع میگردم، درسارو پاس میکنم.. میخندم شوخی میکنم. آدمارو دورِ هم جمع میکنم و انقدر توی روابط و احساساتِ انسانی با تجربه شدم که میتونم حالِ خیلیارو درک کنم. بفهمم کجای کارشون میلنگه و به روش خودم حالشونو خوب کنم.

کساییو دارم که اونا هم حال منو خوب میکنن. چیزی که شاید هیچوقت نداشتم.

رو نقشه زیاد جابجا میشم، درآمدِ خوبی دارم... 

ماهی دو-سه بار از تهران میزنم بیرون.. رانندگی میکنم و آهنگ گوش میدم. میرم یه‌جا پیدا میکنم یه چایی بخورم یه سیگار اوکیژنال دود کنم یه عکس بگیرم و برگردم. 

زبان میخونم و هنوزم کارای مختلفو تجربه میکنم. مثلا چند وقتیه دارم از یه باریستا کار یاد میگیرم. قهوه لاته یا آمریکانو یا موکا میتونم بزنم. از یکی دیگه شنا یاد میگیرم و از یکی هم آشپزی. همین الان که دارم اینو مینویسم اومدم توی کافه‌ی همیشگی و سالن‌دار تا منو دید بلند شد گفت چند وقته نیمدی. همین که بهت میگن همون همیشگی؟ 

از افراد فامیل خبر دارم با تلگرام یا تماس تلغنی صداشونو میشنوم هم حالِ اونا خوب میشه و هم من. 

خونه‌ تمیزه یه کمد دارم از انواع دمنوش‌های گیاهی... یه چراغ مطالعه و میزی که دیوار روبه‌روش با چند تا عکس و نقاشی یادگاری پوشونده شده. پنجره‌ای که چند تا گلدون گذاشتم لبش و هر روز ۷ صبح نور میاد تو خونه چشمامو که باز میکنم نور رو میبینم. گاهی عود روشن میکنم و مشغول آشپزی یا ظرف شستن میشم.. 

اندامِ متناسب و لباسای مرتب. بوی ادکلنی که از واجباته و حتی این که گاهی ماشین نبری و پیاده بیفتی تو تهران. این که کیف سفر یا کوهنوردی همیشه پشت ماشینت باشه. این که یهو بزنی بری پای کوه زیر برف پوتین بپوشی پاچه‌های شلوار نو (پلو خوری) تو بدی بالا که گلی نشه یه دستت فلاسک چای دارچین باشه و دست دیگت دوربین و یه لیوان بری بالا. این که وقتی تشنت میشه بزنی به کوه بری تا چشمه و اونجا آب بخوری ! چین این آدم عادیا که از لوله یا آب معدنی میخورن :))

این که هنوزم عاشق درس باشی و موقع کار رادیو گوش بدی. این که هنوزم هیچی واست لذت یه میز کار پر از چکنویس و معادله و کلی مقالات پرینت شده رو نداشته باشه یه لیوان چای هم اون گوشه.

خب حالا چی؟ نوکِ قله‌ای میخوای بالاتر ری هی! 

به زودی اسب سواری رو شروع‌ میکنم! 

یادت باشه لحظه‌ای که بالا رفتن رو متوقف کنی محکومی به لغزیدن به سمت پایین. پس هر ساعتی که میگذره سعی کن حداقل یه چیز رو هرقدر کم هم که شده بهتر کنی.

زندگی برآیندِ حسای کوچیک کوچیکه که رو هم دیگه دنیاتو میسازن.

--------

هرچی تو سرته، شدنیه : )



  • آقای مربّع

چرا نباید خود ا.ر.ض.ا.ی.ی کرد؟

جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۰۴:۳۸ ب.ظ

یه‌سری چیزا هست که آدم دوست داره ازشون صحبت کنه ولی به خاطر شکلی که جامعمون داره و بدتر از اون حرف مردم، صحبت ازشون خیلی سخته. ینی خجالت آوره. امروز دلم میخواست یه کار خوب بکنم.. یه کاری که بتونه به خیلیا کمک کنه واسه همین میخوام خجالتو بذارم کنار و درموردِ ترکِ خودارضایی صحبت کنم. حرفامو در قالبِ نامه‌ای که برای چند تا کانال روانشناسی فرستادم اینجا هم منتشر میکنم امیدوارم راهنمای خوبی باشه واسه کسایی که دنبالِ بهتر شدن هستن.


سلام امیدوارم حالتون خوب باشه.

مطلبی هست که تو زندگیم به من خیلی کمک کرده جوری که زندگیم دیگه هیچوقت مثل قبل نیست. اون مساله کنار گذاشتنِ خودارضاییه. داستان از اینجا شروع شد که با این شخص که یه پسر سیاه‌پوست آمریکایی هست توی یوتیوب آشنا شدم که این تصمیم رو گرفت و از یجا شروع کرد به ساختن زندگیش. منم قدم به قدم دنبال کردم کارا و حرفاشو. بذارید دوتا از ویدیو‌هاشو بفرستم براتون و بعد لینک پیجش توی یوتیوب.

وقتی از همون ابتدا این تغییر رو توی خودم دیدم پیگیر تر شدم که دلیلشو بفهمم. من به رشته‌ی نوروساینس علاقمندم و رفتم مقالات روز رو خوندم که ببینم خودارضایی دقیقا با آدم چیکار میکنه و فرقش با رابطه‌ی جنسی چیه؟

چند تا نکته هست به طور خیلی خلاصه بهشون اشاره میکنم.

 اول این که هر بار که آدم ارضا میشه دقیقا موادی از بدنش دفع میشن که همون مواد مورد نیاز برای نورون‌های مغز هستن و درواقع این عمل غذای مورد نیاز برای بقای سلول های مغزی رو ازشون میگیره.

دوم این که رابطه‌ی جنسی ترکیبی‌ از تمام حسای آدمه از حس لامسه بگیر تا بویایی و توی خودارضایی این اتفاق نمیفته و به اصطلاح نوروساینسی این کار فقط باعث یه spike pick یا به زبون ساده تزریق یه ولتاژ زیاد به نرون ها در زمان کم میشه و مخصوصا اگه با دیدن فیلم‌های پورن همراه باشه اثرش ۱۰۰ برابر بدتره، چیزی شبیه برق‌گرفتگی!

سوم به طور خیلی خلاصه اگه بخوام جمعبندی کنم این کار هورمونی رو هدف قرار میده که ترشحش عاملِ مثبت نگریِ آدمه. وقتی شما مانع ترشع هورمون مثبت نگریتون میشی ینی هیچ کاری رو شروع نمیکنید. مثال میزنم. فرض کنید میخواید شرکتی رو تاسیس کنید و برای این که جسارت لازم برای این کار رو داشته باشید لازمه بتونید افق های روشن و مثبت‌نگرانه‌ی کارتونو ببینید ولی اگه خودتونو از هرگونه مثبت‌نگری‌ای خالی کرده باشید هیچوقت جسارت شروع حرکت‌هایی از این جنس رو نخواهید داشت..

خود ارضایی مثبت نگری و جسارتِ آدمو هدف قرار میده و درنتیجه اعتماد‌بنفس رو ازش میگیره.


زندگی من هیچوقت به این خوبی نبوده و هیچوقت انقدر توی اوج نبودم. هیچ حسی واسه من مثل کمک به بقیه و درمیون گذاشتنِ چیزای مفیدی که میدونم با بقیه نیست. بلکه اونا هم بتونن استفاده کنن. دنیا انقدر بزرگ هست که واسه موفقیتِ همه‌ی آدما جا داشته باشه.

فکر کردم شاید شما بتونید پیامِ‌ منو بدون ذکر نام به خیلیا برسونید و اونا هم بتونن لذتی که من دارم از زندگی میبرم رو تجربه کنن...

امیدوارم یه روز بتونم واسه خیلیا راهنمای خوبی باشم و کمکی کنم.

  • آقای مربّع

۹ و ۱۰

جمعه, ۲۴ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۴۵ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ دی ۹۵ ، ۱۲:۴۵
  • آقای مربّع

بنیاد

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۴۲ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۳ دی ۹۵ ، ۱۴:۴۲
  • آقای مربّع

ماجراهای من و پوتین - ۵

پنجشنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۲۵ ق.ظ

اونجا حفاظت شده بود. اون زمینا قبل انقلاب واسه شاه بودن. کلی سرباز داره نمیذارن هیشکی سرک بکشه. یواشکی تونستم رد شم از یه مسیری که پام تا بالای زانو میرفت تو برگای خشک که از پاییز مونده بودن. دوتا انبار متروک پیدا کردم، یکی پر از عتیقه یکی پر از کتاب.. رفتم ‌بالا شانس آوردم پوتین پام بود یه جنگل‌ بود تو شیب ۴۵ درجه لای درختا دوییدم. یه در آهنی بود از روش پریدم رسیدم به یه چشمه و اونطرف یجور عبادتگاه بود! خاک زمینم نرم و سیاه انگار نفت‌خیز بود. رفتم بالا تر جایی که حس میکردم ردپا بود دوتا کلبه‌ی متروک و شکسته دیدم با ترس سرک کشیدم هیشکی نبود.. درختا داشتن متراکم تر میشدن و صدای جریان آب رو میشد از زیر زمین شنید..

داشت تاریک میشد برگشتم که یروز دیگه برم‌ ببینم تهش کجاس..

پ.ن۱: یه فیلم کوتاه از اونجا تو کانال هست‌.

پ.ن۲: عکسا با گوشی 


  • آقای مربّع

مثلثِ آتش

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۵، ۱۱:۵۱ ب.ظ

مفهومی هست به اسم مثلثِ گا. یه چی تو مایه‌های مثلثِ آتش. سه چیز هستن که به تجربه تونستم بفهمم هروقت این سه مورد همزمان تو زندگیم رخ میدن، بگا میره اوضا. اینو خیلی وقته که میشناسم و زیاد تونستم بشکنمش ولی هنوز واسم سخته. چرا سخته؟ چون هیچوقت درست یاد نمیگرم از کدوم ضلعِ این لعنتی شروع به شکستن کنم. یه وقتایی چنان مغروری که میخوای هر سه‌تا رو تو یه لحظه درهم بشکنی و یه وقتاییم انقدر ناامیدی که هی از این ضلع به اون ضلع میپری..

من همیشه یه مثال تو ذهنم میزنم فرض کن مشکلاتِ روبه‌روت انقدن(با دستم یه ارتفاع مثلا نیم مترو نشون میدم). این تویی که بسته به روحیت از انقد(یه سانتی متر) تا انقد(دو متر) متغیر میشی. وقتی کوچیکی باید سرتو بالا بگیری و با ترس نگاشون کنی، وقتی که بزرگی باید با یه لبخند از بالا ببینیشون. 

 وقتایی که خودمو کوچیکتر از مشکلا میبینم این که بخوام باور کنم "اول و آخرش خود منم که میترسم یا میخندم و فقط به روحیه ربط داره"، واسم سخته چون حتی باور کردنِ همین موضوعِ ساده میطلبه که از بالا نگاه کنی.

 واسه همین سعی میکنی به هر شکلی که شده حالِ خودتو خوب کنی ولی راه‌هایی که واسه خوب کردنِ خودت بلدی و همون مشکلات، سلسله‌وار به هم وصلن.. که هرچی میکشیم از این سلسلس. میری دنبالِ راه‌های منحرف کردنِ ذهنت که فقط باعث میشه وقتتو تلف کنیو .. یه هفته بعد به خودت میای که فقط مثلثِ گنده تری جلو روته.

تو زندگی زیاد پیش میاد هِی بخوری زمین و هِی پاشی و هِی غافل شی و هی آپدیت شی. 

ذهنِ آدمو نباس دسته کم گرفت. واسه داشتنِ بهترین روحیه‌ی خودت لزومی نداره کار خاصی بکنی یا اتفاق خاصی بیفته.

فقط باید ذهنتو خالی کنی و ببینیش.


پ.ن: در نبود اینستاگرام‌ اینجا عکسامو منتشر میکنم.


  • آقای مربّع

سریال

سه شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۴۶ ق.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ دی ۹۵ ، ۰۹:۴۶
  • آقای مربّع