آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

زندگی ات را قورت بده !

جمعه, ۲۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۵۲ ب.ظ

کمرمون خم نمیشه که :) 

مهمونیمونم میریم پروژمونم میدیم میانترم (ها!!) رو هم میدیم :)) 

پارسال کجا امسال کجا !

#کییییف

  • آقای مربّع

Premuim Quality

سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۲۵ ق.ظ

بالاخره باید از یجا شروع کرد...

"کسب کردن" خیلی‌ کمتر از چیزی که فکر میکنی‌ طول میکشه...

هر کسی‌ آدمیه برا خودش !! جمله در کردم :دی

چند وقته دارم یسری آدمارو میبینم که همیشه بودنا ، اما نمیدیدمشون

#

شاید یه کاریو بتونی‌ در حد X انجام بدی ... شاید دیگه بیشتر از X هم نتونی , یا بتونی‌  اما نخوای که بیشتر از X درگیرش بشی‌ 

ولی‌ میتونی‌ "بهتر" انجامش بدی ! "بیشتر" نه ! همونو ، "بهتر"

------------------------

- بکوب ، بساز ! بازم بکوب ! بهترشو بساز ! پیچیده شده ؟ بازم بکوب ، سادشو بساز ! سادهٔ بهترشو بساز !

پله پله بساز ، اول زیرزمینو بساز ، نکنه اول بری سراغ طبقهٔ آخر ! راستی‌ پارکینگ یادت نره ... 

از قبلی‌ آوارهاشو نگه دار ، تا یه مدت که مطمئن شدی دیگه بهشون نیاز نداری ، همونارم بریز دور ...

- هروقت alert رو زدن ، اول از همه ببین کجا حمله شده ! 

- درک کنیم که همهٔ اصول ما لزوما درست نیستند

- ناکامی میتواند دوست شما باشد "رابینز"

می‌شه به چشم یه پیام بهش نگاه کرد، میدونی‌ که اینجوری نشد ! یجای کار می‌لنگید ، اینجا :

- بهترین روش لزوما سخت‌ترین روش نیست !

- اون روشی‌ که شمارو تا اینجا آورده ، لزوما نمیتونه از اینجا به بعد هم ببره!

- هیجان ایجاد کردنیست ، فرصت ساختنیست 

- پرونده اون که بستس :)) "مهدی"

- یبار که شده ، بازم می‌شه ! "مهدی"

- آجیل بذارم برات ؟ "مهدی" :)))

- بیشتر از ۱۰% وقت خودتونو صرف مشکل نکنید ! همیشه دست کم ۹۰% وقت رو به راه حل

  "خود شخص راه حل "ا

اختصاص بدید ! به در گفتم خودم بشنوم :دی

- به ۱۰ روزی که تابحال در زندگی‌ خود نداشتید خوش آمدید ! 

- قدم بعدی اعتماده ... :) به نفس ! جسور باش و پیشنهادارو قبول کن ! جسور باشو یه ساعت زود تر بیدار شو یه ساعت دیر تر بخواب ، کسی‌ از کمخوابی نمرده... فقط کچل میشی‌ :)) جسور باش و شیرجه بزن تو کاری که هیچی‌ ازش نمی‌‌دونی ... 

جسارت داشته باشو "بهترین خودت" باش !

این همه جسارتو ایجاد کردی ؟ 

حالا جسور باشو گاهی بزن زیر همچی‌ ! بزن بیرون ! برو کوه ! برو پیش عشقت ، برو پیش دوستت ، برو فیلم ببین برو رانندگی‌ برو قدم بزن برو چای بخور تو سرما !! برو به یکنفر تو مشکلش کمک کن لبخند بیار رو دلش...

خلاصه که روز به روز بزرگ تر میشیم ، مرد تر میشیم ، چقدر به مشکلات دیروزمون لبخند زدیم ؟ بیاید پیشدستی کنیم به مشکلات فردامون از الان لبخند بزنیم ( برینیم :دی )

-----------------------

راستی‌ ، مرسی‌ که هستی‌ !


 

  • آقای مربّع

Excel

سه شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۵:۱۶ ب.ظ
دیروز موقع کار باید یه Excel درست میکردم و حدود 1000 تا عدد رو دونه دونه توش وارد میکردم و نمودارشو میکشیدم ... اولش خوشحال بودم که کارش آسونه و خیلی فکر نمیخواد ! بیل زدنه ! 
خلاصه مشغول شدم و ... 1 ساعت ... 2 ساعت ... چشمام درد گرفته بود ! همینجوری بیل میزدم ... 
پویان کارشو تموم کرد و اومد که به من کمک کنه ... دید که 2 ساعت طول کشیده و نصفش انجام شده ...
چند دقیقه رفت کنار پنجره و بارونو نگاه کرد وقتی برگشت لپتاپشو باز کرد و گفت : " من همیشه وقتی یه کاری رو میخوام انجام بدم از خودم میپرسم آسون ترین راه برای انجام اون کار چیه ؟ " گفت بیا کد بزنیم ... خلاصه با هم نشستیم توی 20 دقیقه یه کد زدیم و بعد از اولین دور کامپایل کردنش اون کد فایلی که میخواستیم رو درست کرد و نموداراشو کشید ! کاری که من تو 2 ساعت نصفشو انجام داده بودم .... 
جفتمون کدشو بلد بودیم جفتمون میخواستیم او فایل آماده شه 
اما اون از چیزایی که بلد بود استفاده کرد و من نکردم !من آسون بودن کار رو توی فکر نخواستن اون کار دیدم ... 
یاد گرفتم هیشه از خودم بپرسم چجوری می‌شه یه کار رو به ساده‌ترین شکل انجام داد ؟اصلا به چه روش هایی می‌شه هر کاری رو انجام داد ؟؟

---------

*یاد گرفتم احساساتی‌ نباشم ! حداقل با اونایی که نباید باشم نباشم... یاد گرفتم هرچیزی و هر کسی‌ ارزش فکر کردن نداره

*یاد گرفتم سلامتی‌ خیلی‌ مهمه....یاد گرفتم گاهی فقط با یکی‌ دوتا تماس تلفنی می‌شه روی خیلی‌ از لبا لبخند آورد :)

*یاد گرفتم توی چند ماه می‌شه یه زندگی‌ جدید و فوق‌العاده ساخت ...شدنیه !

*یاد گرفتم انتظارمو از آدما به حداقل برسونم...

*یاد گرفتم همه‌چیز به فکر آدم بستگی داره ... اینو درک کردم که با یه لبخند و یه لیوان قهوه می‌شه سرنوشت یه روزت رو عوض کنی‌ !

*یاد گرفتم اگه آدم به جای غر زدن و فاز برداشتن یا به جای شکایت از روزگار و دنیا (!) کار خودشو به بهترین شکل انجام بده ، زندگیشو کنه ، هرقدر هم کار جدید روی سرش بریزه به بهترین شکل handle می‌شه اوضاع !

*یاد گرفتم بعضی‌ وقتا هم واقعا حق با منه ! یاد گرفتم بعضی‌ وقتا هم می‌شه حق با خودت باشه...بعضیا‌ حتا وقتی‌ یکی‌ بهشون بدی می‌کنه هم واسهٔ بد بودن اون بقیه غصه میخورن ... :))

*یاد گرفتم هرچی‌ فکر کنی‌ همون می‌شه ... نه یاد نگرفتم ! درک کردم !

*یاد گرفتم کینه یا نفرت مثل یه چاه میمونه که خودت واسهٔ خودت درست میکنی خودتو میندازی توش ...

* یاد گرفتم نترسم...

* یاد گرفتم چند تا دوست واقعی‌ می‌ارزه به کللللللی آدم که فقط هستن !

* دیدم کارای آدما بهشون برمیگرده... خوب یا بد !

----------------------------------------------

این قرار بود از اون پست های تو دفتریم باشه
----------------------------------------------
تصمیم گرفتم 7 تا عادت جدید تو خودم ایجاد کنم :پی
  • آقای مربّع

نیمچه

يكشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۲۰ ب.ظ

میگن قدرت تصمیم گیری مثل یه عضله هست... راست میگن... هرچی بیشتر باهاش کار کنی قوی تر میشه ! 

بیاین زیاد تصمیم بگیریم... بیاین آسون تصمیم بگیریم....بیاین آسون شروع کنیم.... بیاین بین تصمیم و عملمون فاصله نیفته .... بیاین خوب باشیم ! 

از خودمون شروع کنیم :)

خیلیامون وقتشه که یکم بزرگتر شیم...

بعد از حادثه ,هر حرفی بهانس !

--------------------------------------

- با ترسمون دوست باشیم ... با سختیا و بی خوابیا و حتی تنهایی ها و بغض ها ! میدونستی هروقت بهت فشار میاد , تازه اون موقست که داری رشد میکنی ؟ 

شاید گفتنش عجیبه .... جوری بود که حتی از آرزو داشتن میترسیدم ...  حتی از شروع کردن میترسیدم ... 

میتونم... نه چون قبلا تونستم....

میتونم... نه چون بقیه تونستن...

میتونم... نه چون میخوام بتونم ...

میتونم چون دارم تونستن رو میبینم....

میتونم چون چرا نتونم ؟ :)

یادته مثبت نگر بودن صرفا" عادت بود ؟

یادته باورت نمیشد ؟؟؟

تونستنم عادته ! بعضیا عادت کردن که بتونن ...

خیلی احمقانس میدونم ! ولی بهش فکر کن !

-------------------------------------

مردم ! بقیه !  چرا انقدر خوب تونستم ؟ اصن چجوری تونستم ؟! :O شت !

 به سادگی :)

-------------------------------------

این همون 20 سالگی ایه که همیشه آرزوشو داشتم ...  

------------------------------------

شاید گفتنش عجیبه .... جوری بود که حتی از آرزو داشتن میترسیدم ...  حتی از شروع کردن میترسیدم ... 

----------------------------------

میشه گاهی هم از خوشحالی اشک ریخت...واسه تنوع...

----------------------------------

بیاید از همین لحظه یک قدم دیگه جلو بریم .... فقط یه قدم :) 

یه کارو شروع کن... یه چیزو عوض کن... 

بیاید آسون بتونیم :)

----------------------------------

آسون شکست بخورید رو یادته ؟

  • آقای مربّع

دوشنبه - ۴ مرداد ۱۳۹۵- دقیقا نیمه شب! - Hello World

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۵۹ ب.ظ

Hi there :)

I did it finally! I've started programming as a developer for a company named "Lyan".
I'm under training right now even though I've done some Android programming before but It's been so long that I didn't practice.. I guess starting next week It's gonna be official.
This is a simple code which writes "Hello World" on my Android mobile screen ! 
YAY \:D/


کلا بیان احساسات به انگیلیسی خیلی سخته :)).
تو برنامه نویسی یه اصطلاح خیلی رایج هست که وقتی هر کدی رو میخوای تست کنی یه کدی میزنی که چاپ کنه: Hello World ینی سلام به دنیا!
منم طبق این رسم برنامه نویسا اولین برنامه‌ای که واسه تست نوشتم همین بود :))
خلاصه به این نتیجه رسیدم که دست‌دست کردن و تعلل بسه ... وقتشه یکم تجربه کسب کنم و تن به کار کردن بدم...
قدمای خیلی خیلی خیلی بزرگی دارم برمیدارم.
به مرور خواهم گفت!
تیر ماه به بهترین شکل ممکن گذشت.
فرا تر از حد انتظار! تمام چیزایی که میخواستم تو زندگی بهشون برسم رو رسیدم.
جدی دارم میگم چون خیلی وقت پیشا آرزو‌هامو از زندگیم یه گوشه نوشته بودم. 
آخرای تیر دیدم که شتتتتت همشونو انجام دادم! من اون آدمی شدم که آرزوم بود باشم!
و ایجا بود که مثل Andy تو فیلم رستگاری در شاوشنگ، اونجایی که بالاخره جواب نامه‌هاشو دادن و براش پول و کتاب فرستادن، بلکه دست از این همه نامه فرستادن برداره ولی نه تنها دست برنداشت ولی تعداد نامه هاشو دوبرابر کرد!!! اینجا واسه من همیشه نقطه‌ی اوج اون فیلم بوده...
آره خلاصه منم مثل اون نه تنها به این پیشرفتا راضی نشدم که حتی یه تیکه کاغذ برداشتم و انتظارات و هدف های بهتر و بیشتری واسه خودم نوشتم و یه برنامه‌ریزی سخت تر...
نمیدونی چه حس خوبیِ فراتر از حد انتظار بودنه..

یک هفته تا تولدم مونده و همونطور که گفتم میخوام خیلی آماده باشم واسه ۲۲ سالگی.

  • آقای مربّع

دوشنبه - ۲۸ تیر ۱۳۹۵ - آخرشب - یخچالی دیگر!

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۴۱ ب.ظ

رفتم بقیه‌ی پیتزای امشبو بذارم تو یخچال، یه لحظه ماتم برد! این همون یخچاله که همیشه خالی بود؟ که ممکن بود درش مدت ها باز نشه؟ که یبار تو اون اوج مشکلاتی که داشتم حتی توش پر از حشره‌های چندش آور شده بود؟ تازه این فقط یخچاله، کمد ها و کابینت ها پرن از مواد غذایی... دوتا کشو پر از تنقلات و دمنوش‌ها‌... صبا صبونه میخورم.. نون تست میکنم خیلی شیک واسه خودم میز صبونه میچینم... در یخچالو باز کردم و تو دلم گفتم: همینه! دارم زندگی میکنم :)

  • آقای مربّع

گاهی خیلی کلافه‌ای... 

گاهی روز اصلا انگار روزِ‌تو نیست..

همینجوری سر میکنی، فقط میگذرونی جا این که زندگی کنی، حتی بیشترِ روز رو میخوابی به این امید که شاید واسه کمبودِ‌ خوابه که حالت مشتی نیست،

میگذره تا آخر شب..

یه لیوان چایی سبز، صدای رادیو، چراغ مطالعه.. هنوز یه چیز کمه.

یه لیوان چایی میریزی واسه خودت... میاریش جلو بینیت.. بوش میکنی...

و اون بو میبرتت به یه حال‌ و هوای مشتی.. انگار بهترین خاطراتت یجا واست روشن میشه.

عطر بهار نارنج ترکیب شده با چای سبز..

تلاش و درس و رقابت :)

و لبخندی که یه روز کامل طولش داد که پیدا بشه، که بیاد روی روحم بشینه..

آخرش با عطر چایی سروکلش پیدا شد  :‌  )



- اولین کاری باید تو یه فرصت مناسب بکنم اینه که ذهنمو آروم کنم... دو‌‌-سه روزه که شدیدا این موضوع درگیرم کرده که من با عرضه‌ام یا بی‌عرضه؟ بارز نیستم.. نه دو سوشال‌لایف و نه تو آکادمیک.

خاص نیستم بین بچه‌های دانشگاه.. خفن نیستم تو درس و نمره! یا تو برنامه نویسی.. از اونور هم تو جامعه و تو دوستام Mr.Popular نیستم... دورم خلوته.. گاهی به دورم که نگاه میکنم با اکثرِ آدما خوب نیستم با خیلیا دعوام میشه.. تو زندگی اجتماعی هم کاری نکردم که بگم من خفنم.. مثلا پولی در نیوردم، کاری راه ننداختم.. گره‌ای باز نکردم... این فکراس که دو سه روزه بعد از یکم بحث با یکی از همکلاسی هام واسم پررنگ شدن.

پی‌نوشت:

- از کلماتی که از روی کلافگی روی چکنویس نوشتم میشه فهمید چقدر کلافه بودم!

  • آقای مربّع

کشنبه - ۳ مرداد ۱۳۹۵ - TempSheetUpdate

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۲۶ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۰۱ آبان ۹۳ ، ۱۸:۲۶
  • آقای مربّع

یکشنبه - ۲۷ تیر ۱۳۹۵ - صبح - مربعِ مثبت‌اندیش!

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۵۵ ق.ظ

صبحِ زود، کتابخونه‌ی دانشگاه.

چقد خوبه و چقد دنجه! همچین جای مشتی‌ای هست اینجا هم مثل آی‌پی‌ام واسه درس خوندن و رشد کردن و مطالعه‌ی هرچی که لازمه در اختیارمه.

وقت تنگه و تنگه و تنگه واسه تافل و واسه کنکور و خیلی کارای دیگه.


دیروز تصادف کردم.. شاید بخوای بگی تو دیگه خیییلی مثبت‌نگر بازی داری میکنی! ولی حقیقتشو بخوای یجور تلنگرِ مشتی بود واسم.

دیروز به معنی وافعی پیروزی بود... شک ندارم تو هر سنِ کمتری و هر میزان رشدِ کمتری نسبت به الانم بودم، الان یا خواب بودم یا داشتم یجایی یه گوشه‌ای وقتمو به فنا میدادم..

دیروز پر از اتفاقای بدی بود که .. بازم میگم مثل یه تلنگر بود.

نباید وقتو از دست بدم.

دیگه دورانِ تنبلی و راحتی رو به پایانه... میخوام از تک‌تکِ ثانیه هام واسه رشد استفاده کنم.

باید زود روزا از خونه بکنم و بزنم بیرون! این یکی از مهم ترین تصمیما میتونه باشه.

باید حرکات ورزشی رو دوبار تو روز انجام بدم..

باید تافل رو بخش ثابتی از روزهام بکنم..

خیییییییییلی کار دارم با زندگی :)


  • آقای مربّع

یکشنبه - ۱۰ مرداد ۱۳۹۵ - مینویسم که بمونه!

پنجشنبه, ۱ آبان ۱۳۹۳، ۰۴:۰۸ ق.ظ

مینویسم که یادم بمونه..

بزرگ‌ترین آرزوی الانم اینه که برمیگشتم به سه‌شب پیش و اون نخ سیگار رو روشن نمیکردم..

که مثل یه ضامن نارنجک باشه..

مینویسم که یادم بمونه،

هفتاد‌ سال عبادت، یک‌شب به باد میره...


مینویسم که امیدی باشه واسه‌ی یه شروع دوباره..

واسه فردایی که میخوام زندگی جدیدی رو شروع کنم..

نه،

فردا نه..

همین امشب، همین الآن.


+امید

  • آقای مربّع