آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

فکت طور

جمعه, ۱۴ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۲ ب.ظ
آدما دوست دارن که تلاش نکنن.
دوست دارن همه چیز رو از دست رفته بدونن یا این که خودشونو به افسردگی بزنن اینجوری میتونن از خودشون انتظاری نداشته باشن.
  • آقای مربّع

وای از آذر

پنجشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۰ ق.ظ
میگم جمشید نارنجی چیه؟ 
مهر.. آبان... وای از آذر.... چیجوری بگذرونیم امسال رو؟
تولد جمشید آبانه .. خب معلومه خوشش میاد... راه میره میگه دنیا یعنی محاسن پاییز
میگم خب مثلاً  چارتا مثال بزن از این محاسن
میگه دلبر لباس قشنگا رو از تو گنجه در میاره...پایین کمی لخت...بالا کت و کلفت...آدم حظ میکنه
میگم اولاً چشتو در میارما...دوماً اینکه نصفش معایبه...حیف تابستون نبود... که همش لخت؟
یه چایی میریزه، میزاره جلومون
میگه حالا دلبر هیچی... شبا رو چی میگی؟! مگه تو خودت عاشق شبا نیستی؟! پاییز همش شبه دیگه... نصف روز غروبه
  • آقای مربّع

جمعبندی

چهارشنبه, ۱۲ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۴۱ ق.ظ


در نهایت که خوب می‌شه هرچی‌ بشه ، شاید یجور بازی برد-برد باشه ، شایدم درگیری خوب و خوبتر باشه چون همین که "درگیری" هست خوبه ! همین که "فکر" و "نقشه کشیدن" هست خوبه !

همین که هرقدر هم پشتمون گرم باشه ، هیچ حسابی‌ روش نمی‌کنیم خوبه.

بالاخره باید از یجا شروع کرد و همه‌‌چیو امتحان کرد .

اگه با اولین تلاش میشد که لوس میشد ، اگه "آسون" میشد هم که لوس میشد ، داره کار میکنه دیگه !

- مثل امتحان‌های پر استرس ، حتی اگه امتحان آسون باشه ، تاحالا شده از این سوال به اون سوال بپری ؟  شده یه سوال خیلی‌ سخت یا وقت گیر رو نصفه بذاری ؟

    *نصفه بذاری چون میدونی‌ بلدیش ، میری سراغ بقیه سوال‌ها آخرش برمی‌گردی به این

    *نصفه بذاری چون نمره‌اش کمه ! نمیصرفه این همه وقت بهش اختصاص بدی ! به بقیه نمیرسی

    *نصفه بذاری چون "شاید" بقیه اسون تر باشن ...

    *نصفه میز‌اری چون ته سالن نشستی یه نگاه به برگه بقیه میندازی میبینی‌ همه اون سوال سخته رو سفید گذاشتن !

همون سوال مزخرفس که تفاوت ایجاد می‌کنه ، همون سوال غیر منطقیه ، نه لزوما حل کردنش ! گاهی هم عاقلانه نصفه ول  کردنش !

--------------

اگه سوال سخته رو بی‌خیال بشی‌ ، سوالی که بلدیش ! خیلی‌ هم براش تمرین کردی ، اما زمانشو می‌خوای اختصاص میدی به سوال‌های دیگه، سوال هایی که هیچ "دانش" خاصی‌ نمیخواد ، شاید یکم تجربه بخواد حالا ، باشه ! قبول ، اما به نظرت اگه وقت امتحان انقدری زیاد باشه که بتونی‌ به همه برسی‌ چی‌ ؟!

قبول ! اون‌موقع تو برای سوال‌های "تجربه بیس" وقت بیشتری داری ، اما مگه تجربه چقد طول می‌‌کشه کسب کردنش ؟ مگه از تجربه‌ بقیه آگاه شدن چقدر طول می‌‌کشه ؟ ببین ! خیلی‌‌ها چون نمی‌تونن اون سخته رو جواب بدن ، چون براش آماده نشدن می‌چسبن به اون‌یکی‌ها ، نمیگم اونا آسون هستن ! اما کسی‌ که از پس سخت‌ها بر بیاد و اونا رو بتونه ، مسلما اون‌یکی هارو هم میتونه ، چرا نتونه؟! چون وقت کمتری براشون داره ؟! 

به نظر من وقت امتحان کافیه برای کسی‌ که بخواد "full mark" بگیره ، هرچند full mark شدن به نظرم منطقی‌ نیست!

اگه وقت امتحان کمه ، اگه نمره سوال سخته کمتر از بقیس، همون سوالی‌ که یه عمر براش تمرین کردی اگه میبینی‌ با همین وقتی که این سوال میخواد, از بقیه میتونی‌ نتیجه بهتری بگیری ، شک نکن که باید قیدشو بزنی‌ ... 

وقتی‌ میدونی‌ خیلی‌ها جواب ندادن ، خودتو فقط با خودت مقایسه کن ! درست همونطور که سرتو میاری بالا میبینی‌ سوالی‌ که برای تو سخت‌ترین سوال هست رو همه جواب دادن ! 

-----------------------------

بعضی‌ وقتا full mark شدن بها داره ، به هر حال داری امتحان میدی که لذت ببری (!) ، بالاخره یجا تو زندگی‌ باید قید این obsess ، یعنی‌ Top بودن رو زد و به سادگی‌ شروع کرد و لذت برد :)

سخت نگرفت ...

سوال اینه که کی‌؟! 

الان !!! 

مگه غیر از اینه که اون آخر می‌خوای لذت ببری ؟! الان ببر :دی

توی طبقهٔ Top‌ها باش ، حتما هم باش ! اما Top زده نشو ! 

یه چیزی هم هست ، بالاخره باید پذیرفت بدون داشتن همهٔ اطلاعات نمی‌شه همیشه درست پیشبینی‌ کرد.

خیلی مهمه که بدونی کی سخت بگیری و کی نگیری ! که گوسفند نباشی :)

-----------------------------------------------

مؤسسه آزاد آموزش فنی‌ کاربردی روزخوش برگزار می‌کند !

کارگاه آموزشی لاس کارگری :))

پدر مادر های عزیز توجه کنید یکم جنبه داشته باشید از اول آذر داریم کادو تولد به ملت میدیم :|

-----------------------------------

وای بر توجیه کنندگان !

-----------------------------------

#لبّ_کلام

همش میگن کسی‌ که بخواد انقد جدی بگیره انقدر جدی تلاش کنه باید قید خیلی‌ از تجربه هارو بزنه ، همین تجربه هایی که در آینده یا میتونی‌ واسه جوون تر‌ها تعریف کنی و مثلا بگی‌ آره من ۲۰ سلام بود تو مهمونی‌‌ها یه شیشه رو یه نفس سر میکشیدم ! یا من که جوون بودم فلان قله رو فتح کردم فلان کشورو دیدم توی فلان تیم بودم  فلان کار و کاسبی رو راه انداختم ! خلاصه همونایی که زندگی‌ رو هیجان انگیز می‌کنن !

یا اون تجربه هایی که بعدا به کارت میان به یه درد زندگیت میخورن کمکت می‌کنن "لنگ" بقیه نمونی، کمکت می‌کنن بهتر تصمیم بگیری و بهتر نتیجه بگیری...

به نظر من اگه یکنفر زندگیش رو  وقف همین تجربه جمع کردن‌ها کنه ، یه دیتا بیس خیلی‌ خیلی‌ بزرگ از این تجربه‌ها درست کنه و هر روز و هر هفته هیجان و کلی‌ داستان برای تعریف کردن! حتی با این فرض که بدونه همیشه جوون نیست اگه پوچ گرا نباشه، بالاخره یجا باید تن‌ به "تلاش" بده بالاخره یجا باید جدی بشه...

کّل حرفم اینه که می‌شه زندگیو وقف تجربه جمع کردن نکرد و این موضوع‌رو بهونهٔ تنبلی قرار نداد و در عین حال یه دنیا حرف واسه جوون تر‌ها داشت ! بطری‌ها سر کشید ! قله‌ها فتح کرد!  انقدری تجربه داشت که نه نیازمند شد ، نه اشتباهی‌ ناشی‌ از کم تجربگی کرد نه دنیای کوچیکی داشت. می‌شه به یه تعادلی رسید حتی تعادل رو هم می‌شه رّد کرد ! که البته کار آسونی نیست ، باید خیلی‌ خودمونو جمع‌وجور کنیم!

-----------------------------

حالا شد :) :)

 

  • آقای مربّع

OverFlow

دوشنبه, ۳ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۳۵ ق.ظ

وقتی‌ کّل تجربه هامون محدود به یکی‌ دوتا چیزه ، معلومه کهدنیامون  به همونا محدود می‌شه ، تصمیمامون ، تجربه ها هستن که کمکمون می‌کنن تصمیم بگیریم... پس هرچی بیشتر بهتر ؟ چتر بازی؟

اگه تجربه رو صرفا برای قوی شدن تصمیم گیری میخوایم ، لزومی نداره شخصاً تجربه رو کسب کنیم ... وقتی‌ یه کتاب میخونی‌ دقیقا داری افکار ینفر دیگه رو compile میکنی‌ ! 

پس چه تجربه هاییو نیاز داریم ؟ چه کارای دور از ذهنی‌ میتونیم بکنیم و نمی‌کنیم ؟ 

راستی‌ چند وقته به کسی‌ کمک نکردیم ؟ به یه غریبه !؟ 

راستی‌ ! یه دشمن خوب یه رقیب خوب بهترین معلم آدمه ... 

-باور و تفکر کاملا pure ات در مورد خودتو چه جوری میتونی‌ بفهمی ؟ 

چهجوری میتونی‌ دل و روده ذهن خودتو بکشی بیرون ؟ 

اصلا لزومی داره اینکارو بکنیم یا نه ؟! Overthink میشه؟

- کیه که دلش بخواد توی چند جمله خلاصه شه ؟!

- هماهنگ شدن با شرایط با یه فشار مناسب شدنیه ، واسه بعضیا‌ امتحان کردن چیزای جدید یا تطبیق با شرایط جدید خیلی‌ سخته... 

- تاکید دارم سخت‌افزار همهٔ آدما یکیه ... به هوش اعتقاد ندارم به IQ یا هر عدد مزخرف دیگه‌ای که بخواد به یه آدم نسبت داده بشه و قابل تغییر نباشه اعتقاد ندارم. فکر کردیم کی‌ هستیم که به ینفر یه عدد نسبت بدیم که تا آخر با اون عدد زندگی‌ کنه ؟

- قرار گذشتیم تا عید ! ددلاین گذشتیم تا عید ! برنامهٔ دوم توسعه :))

- محمد : نگاه کن ! آرامش و لذت لزوما برای خودت تعریف نمی‌شه ، قسمت زیادیش در بعد بقیه تعریف می‌شه ، همه سر یه سفره ایم...

- محمد : تاحالا به جایزه‌ نقش دوم فکر کردی ؟

- Pthread نشسته میزنه واسه من ! - تو هم با اون میانترم‌هات ! - فردا کی‌ میری ؟ نمیدونم - الکی‌ می‌خواد ادای خوبارو در بیاره - اینارو کی‌ جلوت گفته ؟ - هوشمندی - می‌شه انقدر سعی‌ نکنی‌ منو درست کنی‌ ؟ - می‌خوای برگردیم ؟ - شاهین تو سیگار میکشی؟ - این روند بالاخره کجا می‌خواد قطع بشه ؟ - از کجا میدونی‌؟

- بزرگ‌ترین اشتباهت تا آلان ؟

- با تمرین درست می‌شه ... 

- حواسم به یه چیزی نیست که نمیدونم چی‌ ! یجا اتصالی کرده

- because علی‌ آقا is happy !

- پروازایی که میان و میرن ... یاد بابای پوریا ، یاد بابای علی‌ ، یاد بابای نیلوفر ...

- زندگی‌ خاص اون ، ایده زدنای دو نفریشون ، آرزوی یشبه پولدار شدن ، لذت نبردنشون از مسیر ... حوصله نداشتانشون ، شایدم غرورشون (غرور خوب) ، توجیه‌های قشنگ (شایدم واقع بینی‌) ... تلاش برای میون بر ، ایجاد احساس (درست یا کاذب) با عرضه بودن... تلاش برای اثبات "آسان هم می‌آید به دست" ... تلاش برای سوار شدن بر هرج و مرج ایران، پذیرفتن ایده‌آل نبودن دنیا. احساس خاص بودنی که هرکسی تو دلش داره! 

- وقتی‌ بالاخره وقتش میرسه ، فقط سکوت می‌کنید و سعی‌ می‌کنید تو این زمان مونده خودتونو عادت بدید، به نبودن هم ، تمرین خداحافظی ... فکر اون پنجره‌ای که داره همهٔ این بیست چند سالو نشون میده که هر لحظه کوچیک تر می‌شه ... همین ؟ نه ! نه که بخوام بگم رفیق نیمه راه نه اصلا ... فقط نفهمیدی که همه صورت سوال عوض شد ، حداقل همه جذابیت صورت سوال عوض شد واسم ... و مرسی‌ ! باعث شودی فکر کنم ، گوسفند نباشم ! فقط اصلا آمادگیشو نداشتم... دلم به گوسفند بودن خوش بود ؟!

- و باز هم الگوریتم اون بهینه تر بود ... ولی‌ این آخرش نیست ! خداوکیلی چجوری آخه ؟ :)) 

- اشتباه پخش کردن و تقسیم کردن شادی میتونه نفرت انگیز باشه...

- کمک هایی که به منت تبدیل می‌شه ، کمک کردن هایی که یه طوفان رو به یه لبخند تبدیل میکنه...

- "درون" کاملا توی "بیرون" نمود داره.

- فرق غرور و اعتماد به نفس ،خاموش کردن fire wall خودت

- پگاه : مثلا آدم وقتی‌ میره کوه اون اولش خسته نمی‌شه که ! همه نزدیکای قله خسته میشن ، اونجاست که تازه "تونستن" شروع می‌شه .

- ریچل : اگه بتونم قهوه درست کنم ، هر کاریو می‌تونم بکنم ! من : اگه بتونم از این یه ماه نیم لذت ببرم هر کاریو می‌تونم بکنم !

- یک سال خیییییلیه ! :) درضمن کوه رو هم تو دو سال می‌شه جابجا کرد :پی 

- این همه بچه بزرگ کنی‌ که بذاره بره ؟

- هیچ دلیلی‌ پیدا نمیکنم که بخوام از ایران برم ... هیچی‌ ! کیو دارم گول میزنم ؟ 

- اون حداقل یچیزو تو زندگیش "درک" کرده باشه اینه که همیشه همه چیز اون‌جوری که پیش بینی‌ میکنی‌ پیش نمیره ...

- بعد از ظهر‌ها تلویزیون ببینی‌ ... شب‌ها قبل خواب به زور یه لیوان شیر گرم بده دستت ، پسرت (!) رو مبل خوابش میبره بذاریش تو تختش پتو بکشی روش ، شایدم یه بوس رو پیشونیش ... حتا اگه بیست سال دیگه بذاره بره ... :)

- نمی‌خوام برم ...

- خوشبختی‌ ~ Free Time / خواب

- اگه الان ۱۰ سال دیگمونو میدیدیم شک نکن پشمامون می‌ریخت !

- دلم آتیش می‌خواد... یه آتیشی که بشینی‌ کنارش تو سرما ... بابا هم باشه ... مرد :)

- پول ؟! کاش وجود نداشت ... برده ی پولیم هممون ...

- به هر حال اشتباه‌ها پاک نمیشن... زندگی‌ جبران بیس (base) ... یعنی‌ عمدا اشتباه کنی‌ به این امید که بعد جبران می‌شه ؟ اومدیم و نشد ... قضیه همون بچه هه که هرچی‌ بهش شکلات میدی بازم گریه می‌کنه...

- تجریش ! ساعت ۲ صبح ... تنها ، رانندگی‌ ... این تجریش لعنتی همیشه خاصه

- آقا پویا ، آقا مجید ، آقای هنرمندیان 

- روزی هم میاد که جوون نیستیم !

- مادر بزرگ در حال قرآن خوندن پتو‌ ای که انداخته رو پاش ... بابا بزرگ پای اخبار مثل همیشه ... اون آرامش .... بذارم برم ؟!

- فلانی‌ !  نمی‌خوای؟ ، یا می‌خوای، ولی‌ نمیتونی‌ ؟!

- پسره پشت چراغ قرمز : "عمو ؟ خوراکی داری ؟"

- مهمونی‌ توی سفارت ! 


دنیا میچرخه ... دنیا کار میکنه !

و تازه کلی مونده :)


  • آقای مربّع

فامیل

يكشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۶:۳۳ ق.ظ

ای خدا چقد فامیلم باحاله آخه :))))


  • آقای مربّع

شنبه - ۲۶ تیر ۱۳۹۵ - عصر - بحرانو رد شدم :)

شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۳۳ ب.ظ

فصلی جدید.

این همون لحظه‌ایه که میدونستم دیر یا زود میاد. ایده‌آل زندگی کردن چیزی نیست که پایدار بمونه.. دیر یا زود آدم از درون یا بیرون مجبور به خم شدن میشه.

الان همینه..

قبلا هم گفتم عملکرد آدما شدیییدا به عملکرد چند روز اخیرشون بستگی داره. تو اگه ۵ روزِ گذشتتو با موفقیت عمل کرده بوده باشی و از خودت حسابی راضی باشی، امروزتم گل میکاری! آدم همینه.

برعکسش اگه چند وقت پشت سر هم ریده باشی مغزت بالاخره تا یه‌جایی میکشه!

از یجا به بعد دیگه نمیتونی دووم بیاری.. ولی امروز یه چیزی فرق داره. به اون حالتی رسیدم که میخوام دیگه بکشم زیر هممه چیز ولی میام خودمو جمع میکنم... به خودم میگم، خب این کارا چه فایده‌ای داره؟ وقتی تهش هدف و مسیر مشخصه هرررررقدر هم سنگ جلو‌پای آدم بیفته باید ادامه بده. اگه نده که میشه کم آوردن...

تو که نمیخوای کم‌بیاری؟ میخوای؟

اگه تویی که میدونی ته تهش هدفت اینه که مثلا آدم متناسبی باشی، این که الان -بهونه‌ی- کلافگی بخوای بری و کلی پرخوری بکنوی میشه جا زدن و کم‌آوردن، غیر از اینه؟

اگه تو ته‌ تهش هدفت اینه که یه آدم غیر سیگاری باشی مجبوری یه‌جایگزینی واسه سیگار پیدا کنی... وگرنه اگه الان بخوای بری و سیگار دود کنی که میشی همون کسی که میگه حالا از فردا ولی این فردا نیست.. اقلا هفته‌ها طول میکشه..

و اگه هدفت اینه که بدنِ محکم و مقاومی داشته باشی و کاری کنی که بدنت ضعیف شه.. پر خوابی کنی

این که بخوای کسب و کار راه‌ بندازی و توی دانشگاه سنگر گرفته باشی..

این که بخوای عکاسِ معروفی باشی و تمرینِ کافی نداشته باشی

این که بخوای کوهنورد حرفه‌ای باشی و روزای آزادت رو نری تمرین..

و خیلی چیزای دیگه.. 

در یک کلام.. کاری که میدونی رو دوشته رو آگاهانه و به هر بهانه‌ای عقب بندازی ینی شونه خالی کردی.

گاهی به جایی میرسی که هیچ عذر و بهانه‌ای پذیرفته نیست..

گاهی به هر قیمتی باید پیش رفت.


و به خودم افتخار میکنم به معنای واقعی به این بینش رسیدم.. شاید بتونم بگم دیگه صفر ‌و یکی نیستم و دیگه هیجانی تصمیم نمیگیرم.

و باورم نمیشه که با این دیدگاه دارم مینویسم..

بدترین روز یجورایی تبدیل شد به یه پیروزی.. که مهم نیست اوضا و شرایط چجوری باشه. با یکم تدبیر میشه آدم خودشو جم کنه.


میدونی؟ وقتی تو زندگی چند پله میری بالا و رشد میکنی، دیگه به این راحتیا برنمیگردی پایین :)

و چیزی که میخوام اینجا بگم، اینه که با افتخار، تونستم کیفیتِ زندگیمون بهتر کنم.

باید سعی کنم هنوزهم خیلی باید رشد کنم و بهتر بشم.


  • آقای مربّع

گم نام شماره هفده - فرومایه

شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۲ ق.ظ

یکشنبه - یک آذر ۹۴ - ۳:۰۹ صبح... خسته و دلسرد
salam
ma akharin rokhdad ro fahat niaz darim, hameye rokhdadha be che dardemun mikhoran, baladi alan inaro nemudar 
koni to?

سلام.

بفرمایید اینم آخرین رخداد.
امیدوارم بدونی چه کار سختی بود.
۳ روزه نخوابیدم باورت میشه؟
کم لطفی نکنید :) ...
  • آقای مربّع
حس خوب امروز این که ماشینمو پلیس خوابوند!
ولی با سربازای پارکینگ رفیق شدم از تو ماشین میوه داشتم بردم براشون.

نشستیم تو دفتر پارکینگ :))))

به یکیشونم مشاوره کنکور دادم اشکال ریاضی پرسید!
جناب سرهنگ یه چشمکی زد که این آقا اگه یه رب دگه هم خواست بره یواشکی ردش کنید بره و رفت :))
دیگه آزادم کردن..
آخه یه موتور پلیس و یه زانتیا دنبالم بودن من فک میکردم میخوان خفتم کنن! بیشتر گاز دادم! 😂😂😂😂

الانم ماشین صحیح و سالم دم در پارکه :))


امروز یه چیز دیگه هم حالمو جا آورد! این که دفتر برنامه‌ریزی ای که همممیشه داشتمشو آوردم. بالاخره حالم خوبِ خوب شده که میتونم برنامه ریزی کنم... میخوام یه کارای جدید شروع کنم.
و از لاش یکی از بنامه ریزی های سال کنکورم و یکی دیگه از برنامه‌های ترم۲ دانشگاه(که تاپ شده بودم) افتاد بیرون... یادم اومد منم کم تلاش نکردما!
  • آقای مربّع

#مرخصی

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۴۲ ق.ظ

بی ساغر و پیمانه و دلدار نشاید   -   پیمانه بباید زد و تردید نباید

  • آقای مربّع

pumping lemma

چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۰۶:۴۳ ب.ظ

زندگی‌ پر استرس تهران ، پر از ددلاین و پر از نگاه انداختن به ساعت ، پر از بوق بوق تو ترافیک ، پر از آدمای عجیب غریبی که بهترین "توجیه کننده"‌های دنیان!

یجا خوندم روزی ۵ دقیقه رو صرف "نگرانی" کنید ، یعنی‌ هر روز ۵ دقیقه نگران باشید ، عمدا! 

خیلی‌  موافق نیستم ، نمیدونم !

--------------

دلم نمیخواد چتر بازی کنم! می‌خوام چتر باز باشم!

دیروز یجا خوندم که پرسیده بود : "آیا اگر به شما پیشنهاد چتر بازی شود ، قبول می‌کنید ؟ "

مطمئنم اگه این پیشنهاد به خیلی‌ از دوستام بشه ، با دل و جون قبول می‌کنن ... یسریشون دوربین میبرن و از اون بالا کلی‌ عکس میگیرن ، یسری واقعا میخوان لحظه رو ثبت کنن ، خیلیا هم واسه "لایک" همین لایکی که من خیلی‌ وقته خودمو ازش آزاد کردم :) آزاد ! ... بگذریم،

یسری دوربین نمیبرن ، هیچی‌ نمیبرن ! فقط خودشون می‌رن و اون لحظه‌های فرود رو فقط و فقط تو ذهنشون ثبت می‌کنن ، واسه خودشون ! حتا شاید چند لحظشو چشماشو ببند‌ن و لذتشو ببرن ... 

اینا همونان که یه دیتابیس کاملی از حسای قشنگ و مختلف دارن ... واسه اینا "اوج" با "هیجان" با "شوق" و "ذوق" ۴ تا چیز مختلفن ! مطمئنم واسه خیلیمون اینا یه معنی‌ رو میدن :پی‌

ولی‌ من تا وقتی‌ که چترباز نباشم میدونم که نمیرم چتر بازی دلم می‌خواد اگه یه حس قشنگی‌ هست کامل مال خودم باشه ، شاید استدلالم اینه که خوب چند دیقس دیگه ، می‌گذره ... نه که هیجان دلم نخواد ! نه که ماجراجو نباشم ، اتفاقا برعکس .

به چیزایی که مال من نیستن خیلی‌ علاقه ندارم... مگر این که بخوام مال من بشن !

این اخلاقیه که خیلی‌ خوب نیست ، خودم میدونم... واسه همین اینجا نوشتمش که بیشتر بهش فکر کنم یروز...

--------------------------

توی سنی‌ هستید که زندگی‌ براتون خیلی‌ جذابه ! "دکتر آهنچی"

میگفت اگه از یه آدم ۵۳ ساله مثلا بپرسی‌ چند سالته با کلی‌ مکس حساب می‌کنه ، اما شما فورا میگید ۲۰ ! ۲۱ ! شما تو دلتون میگید خوب درس میخونم ، مدرکمو میگیرم ، یه کار خوب ، یه همسر خوب ، بچه ، یه اکیپ خوب ، آخر هفته‌های خفن... الان کلی‌ شوق دارید ، براتون خیلی‌ جذابه ! اما این جذابیت همیشه نیست... یروزی میاد که تک تکتون از خودتون می‌پرسید "که چی‌ ؟؟"

"که چی‌؟؟؟؟"

میگفت امروز باید فکر اون "که چی‌؟؟" اون‌روز رو بکنیم ...

----------------


-۲۱ عادت هست که نمی‌خوام داشته باشمشون ! ۵۳ عادت هس که می‌خوام ایجادشون کنم ! 

- اگه جوری که می‌خوای باشی‌ ، جوری که فکر میکنی‌ باید باشی‌ ، نباشی‌ که دیگه خودت نیستی‌ ، پگاه خیلی‌ حرفای قشنگی‌ زدی ، خیلی‌ چیزا بهم یاد دادی :) ... واا ؟

- یه جای دیگه یه لیستی از اشتباهاتی داده بود که تو ۲۰ سالگی باید انجام بدید ! :)) من همرو انجام داده بودم ...:))

----------------

- دوتا سوال خوب !

what will you never do again ?

what is your top 5 most valuable memory ?


  • آقای مربّع