هر روز
هر روز دکترتر از دیروز ✅
😆
- ۲ نظر
- ۲۰ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۴۸
آرومآروم همهچیز درست میشه فقط باید صبر داشته باشی و اینقدر پافشاری کنی که کمکم عادتای جدید توت شکل بگیره. یه دورهی قویِ خودسازی... نظرت چیه؟
با یکم امید حتی اگه شده مصنوعی.
فرض کن با خودت قرارگذاشتی که هرروز بری مثلا ۱۵ دقیقه بدوی... وشاید واست خیلی سخت باشه که خودتو راضی کنی بری بدویی. ذهنمونه که همش میگه نه نمیتونم وگرنه که میتونی با این دیدگاه بری که باشه فوقش نمیتونم و زمین میخورم...؟
جالبه که اتفاقا اون موقع میبینی که میتونی و خوبم میتونی. این دقیقا همون نقطهی مقابل صفر-و-یکی بودنه.
هرقدرهم کوچیک که شده باید انجامش بدی و اینقدر پافشاری کنی تا واست جا بیفته.
رام کردنِ عادتا و ذهن و به دست گرفتنِ کنترلِ زندگی دقیقا همینه. باهاشا به زبون خودش حرف بزن و اینقدر پافشاریِ کودکانه داشته باش تا این که همهچیز بیفته توی سرازیری.
میگن ۲۱ روز طول میکشه.
امروز که همش پشت میز گذشت و خوب بود. امیدوارم فردام همینجور باشه.
هفته دیگه میرم فلوریدا 😍 این چند روز باید خیلی جون بکنم.
صدای همخونم و دوستدخترش از اتاق بغلی اینقد بلنده نمیتونم بخوابم ولی اخر هفتس دیگه بذار شاد باشن بندهخداها.
نمیذارم هیچ عکس خونوادگیای تو گوشیم باشه چون هر لحظه ممکنه بغض کنم حس میکنم توی هر عکس جدید موهای مامان و بابام دارن سفیدتر میشن. از چشماشون معلومه زیاد گریه میکنن.. من فقط میتونم تمام زورمو بزنم جون بکنم. کاش هچوقت خودمو گم نکنم و کاش فقط بتونم جبران کنم. تو درسا کند پیش میرم باید بیشتر از بقیه وقت بذارم! جدای درسا ریسرچ خیلی مهمه. اگه بتونم همین ترم اول مقاله بدم واقعا ایندمو تضمین میکنه.
روی همهچیز باید فقط وقت گذاشت. مفهوم استعداد چیزیه که ما تنبلا فقط نداشتنشو بهونه میکنیم که تلاش نکنیم. هر کاری فقط یه حداقلهوشی میخواد که همه دارنش، از اونجا به بعد مدیریت مطرحه. اینجا ایرانیای دیگه واسه زبانشونم وقت میذارن هرچب فیلم میبینن و سعی میکنن به فرهنگ اینا نزدیکتر بشن. منم باید رو زبانم بخصوص رو شوخیکردنا یا معاشرتام کار کنم.. زبانی که من بلدم خیلی رسمیه و شاید اکادمیک! به درد رفیقبازی نمیخوره.
رییس دانشکده عاشق اینستاگرامم شده (خانمه) ازم خواسته تو ایونتا که اولیش دوشنبس عکاسی کنم. هوا هم حسابی پاییزی شده، الان خزیدم زیر پتو و مینویسم. همش به این فکر میکنم که چجوری میتونم بهترشم. بهترین ورژن خودم بودن همیشه بزرگترین چلنجه! آدم فقط اگه بتونه متمرکز بشه واقعا مثل نور میسوزونه. خوشحالم که دارم دکتر میشم :)) هر روز دکترتر از قبل! اینجا همه سوشاللایفای قوی دارن. دانشجوهای دیگهی دکتری یا ازدواج کردن یا دوستدختر و یا اهل بیرون و رفیقبازی. هنوز نمیخوام چیزیو شروع کنم وقت و انرژیمو نیاز دارم و اصلا خسته نمیشم.
اومدم اینجا درس بخونم. انواع نوشیدنیا تو یخچاله بیرون پر از ادمه همین سر کوچمون یه عالمه بار و کلابه واقعا واسم خستهکنندن اینا! از من بپذیرید هیچجا اندازه ایران خوش نمیگذره (اقلا با ادمایی که دور من بودن) تنها چیزی که میخوام اینه که اول به ریسرچم مسلط شم و بلافاصله خلاقیتمو توش بهکار بگیرم. من خودمو اهل ایدهزدن بار آوردم تو هر موضوعی! آشپزی و عکاسی یا حتی دکوراسیون. حالا همینو اگه به سمت تکنولوژی هدایت کنم فکر میکنم چیز خوبی از آب در بیاد.
نمیترسم، چون پوچگرام. سیستم فکریم اینه که حالا که «هستم» بذار ببینم باش چیکار میتونم بکنم. تهشم نشد، نشد. شاید اصن سر ۴۰ سالگی زندگیو ول کردم. خیلی خوبه که آزادم! وای از روزی که زنجیر مسئولیت دور گردنم باشه هنوز که خیلی بچم، ۲۴ سال فقط! فقط چندنفر اینجا از من کوچیکترن. میدونی؟ خوبیش اینه که من گندامو زدم ینی مقدار خوبی ری
خب همین الان زمین لرزید :)) من میگم زندگی پوچه شما بگو نیس. تا اومدم بزنم بیرون تموم شد :))
بریم ببینیم فردا چی میشه 💪🏿
نه که بخوام بزرگنمایی کنم ولی امروز یجورایی دلم گرفته بود.
یه کاری رو میخوایم شروع کنیم که نمونهی کوچیکش روی کوادکوپترها پیادهسازی میشه یه کلابی هم هست که بچههای فنی جمع میشن و از این وسیله کوچیکا میسازن (همونا که مثلا تو ایران واسه فیلمبرداری هوایی استفاده میشه) و قرار بود منم جوین شم.
وقتی میخواستم توی ایمیل دانشگاه بزنم که منم میام، اشتباه میزنم و خلاصه کلی ایمیل چرت و پرت واسه کلللللل دانشکده استادا و دانشجوها میره و همه بهم فحش میدن که اشتباه زدی وقتی میرم درستش کنم باز میرینم و میزنم کل ایونت رو کنسل میکنم :)))
همین کسی که صاحاب ایونت بوده هم یه سری شبیهسازی رو کامپیوتر دانشکده داشته که من طبق عادت شبا خاموشش میکنم بعدا میفهمم کارای این بندهخدارو پروندم. اسمش ویله. خلاصه که فک کنم خیلی از دستم شاکی باشه با این چندتا دستهگلی که به آب دادم.
انگار دنبال بهونه بودم که این اتفاقا افتاد و منم حسابی خورد تو ذوقم. اینجا اشتباه شوخی نیس اینجا جایی واسه اشتباه و سوتی و اینا نیست. تو ایران با یه ببخشید حل میشه ولی اینجا اصن ببخشید تو فرهنگشون نیست کسی اشتباه نمیکنه و تو هم نباید بکنی. نه که بگم فقط سر این موضوع ناراحتم یا چی... کلا این هفته دارم تفاوتارو میبینم.
خب من تو ایران باهوش بودم. همه باهوشن شمایی که داری اینو میخونی باهوشی چون همین که اهل وبلاگ هستی و اهل استفاده از تجربههاب بقیه هستی نهایت هوشه. منم مث شما تو ایران باهوش بودم و سعی میکردم از زیر کارای بیخودی در برم. غافل از این که زندگی به جایی رسید که همهچی بیخود شده بود. تمرینای دانشگاهی ایران مثلا وقتی میدیدم با چندتا جواب و سرچ تو اینترنت میشه اینارو ماسمالی کرد عقل سالم میگفت چرا خودم انجام بدم؟ هروقتم بخوام یادش بگیرم خب میدونم کجا پیداش کنم.
نه که الان به مشکل خورده باشم اتفاقا ماهایی که همیشه لبه تیغ زندگی کردیم و همیشه تحت استرس بهترین پرفورمنسو داشته باشیم حالا حساب کن اگه در شرایط آزاد بخوایم کار کنیم چقد میتونیم خفن باشیم!
ولی گاهی به این فکر میکنم واقعا من تا الان هیجکاری نکردم. هیچی از خودم بلد نیستم و همیشه میدونستم فقط چجوری نتیجه بگیرم ینی میپریدم سر اصل مطلب از هزارجور میونبر. اینجا خیلی میترسم خیلی مواظب رفتارمم که حتی به کسی تنه نزنم از یه چراغ قرمز رد نشم یا مثلا ماها تو ایران این تفکر مسخرهی جنسیتی رفته تو وجودمون اینجا خیلی باید حواست باشه که نژادپرست یا جنسپرست نباشی. خیلی وقتا دست خودمونم نیست.
مثلا تو ایران آخر شب اگه یه دختر تنها میخواست بره جایی اصن زشت بود تو همراش نری! ولی اگه اینجا اگه به هر شکلی بخوای اشاره کنی که طرف ممکنه نتونه مواظب خودش باشه خیلی بده. کارای بانکی و کارای دانشگاهی که جای خود. تقریبا تمااااام نرمافزارهایی که ماها ازش استفاده میکنیم غیر قانونیه همین ویندوزی که احتمالا دارین باهاش میخونین غیر قانونیه اینجا یکی از اینا اگه پیدا بشه (که البته همیشه هم نمیان بازرسی کنن) کل دانشگاه میلیونی جریمه میشه و تو مسئولی.
اون طرف قضیه هم هست. همه رو قانونن همه وقت میذارن امروز که رفتم بانک چندتا کار داشتم کیییف کردم ینی واقعا حق با مشتریه واست همه کار میکنن ساعت ها آره ساعت ها واست وقت میذارن و تو فقط نشستی میگی چه سرویسی میخوای. تو مغازه اشتباهی پول بیشتر بدی حتما خودش بهت میگه یا امکان نداره که بخوای از خیابون رد شی (حتی اگه حق با تو نباشه) و ماشینا نایستن. همین که تو بری لبهی خیابون از چندین متر، چندین متر عقبتر همه توقف میکنن که تو رد بشی. آقا ماها بیشعورانه زندگی کردیم ماها با مفهومی مواجه بودیم به اسم -زرنگی- یا بچه زرنگ! نه اینجوری نیست. مخصوصا منی که حتی از دوستدختر داشتن فراری بودم چون نمیخواستم زیر بار مسئولیتی برم ولی اینجا سراسر مسئولیته. شهروند بودن ینی مسئولیت.
اینجا بهت هرچی بخوای میدن همین الان سهتا کامپیوتر خوب بهم دادن واسم لپتاپ خریدن و کلی قطعه و آخرین مدل آیفون با پول کم (ماهی فقط ۳۷ دلار از حسابم کم میشه) حتی نمیدونم این گوشی که دستمه با این وضع دلار الان تو ایران چنده؟ لباسای خوب استادای خوب غذا سالمه! از همه مهمتر تو میتونی مطمئن باشی غذاها سالمن اگه ناسالم هم پیدا بشه خیلی شدید باهاشون برخورد میشه.
هم ترسه هم ذوق.
هنوز باورم نمیشه اینجام. انگار یه مسافرته که آخر هفته میخوام برگردم ایران.
نشستم تو خونهی بزرگ و دلباز خودم که اجارمو خودم راحت دارم میدم. کنار پنجره با یه عالم وسایل خوب یه عالم مطالب علمی خوب که بهشون دسترسی دارم همهچی مهیاس که یاد بگیرم که خفن شم که متخصص شم خیلی کار پیش رو هست. ساعتها و روزها و سالها باید وقت بذارم باید پوستم کلفت باشه باید سگگگگ جون باشم.
تمام عمرم هرچی تلاش کردم فقط واسه به این نقطه رسیدن بود. الان از صفر، حالا اینجا موندن مطرحه. الکی واست خرج نمیکنن. دنیا رو پول میچرخه از این حرف واقعی تر نداریم تهش فقط پوله. بهت پول میدن، پول خوبی هم میدن ولی باید بیارزی واسشون. من همش حس میکنم هنوز نمیارزم! و اینه که منو میترسونه.
ولی راضیم که تو ایران چقد پوستکلفت بار اومدم. بازم میگم تصور کن ماها که تو سختی بار اومدیم تو رفاه که باشیم اگه یکم عاقل باشیم و وقت و منابعمونو به باد فنا ندیم چقدددد میتونیم بدرخشیم. همون توی ایرانشم مردم میدرخشیدن بله!
فقط خواستم یکم بنویسم چون خب دیگه به معنی واقعی کسیو ندارم باهاش حرف بزنم. اینجا چندتا دوست خوب دارم ولی نمیخوام به خودم راهشون بدم. نمیخوام روابطمو احساساتمو و فکرامو اینجا بروز بدم و کار درستم همینه. شاید شما هنوز به اون مرحله نرسیده باشی شایدم رسیده باشی ولی من اینجا خودمم و خودم. نه از کسی پول میگیرم و نه از کسی میتونم پول بگیرم. نه از کسی کمک میگیرم و نه حتی از کسی میتونم کمک بگیرم. اینجا من برچسب ایران و ... دارم دست از پا خطا کنم کلام پس معرکس.
ولی میتونم :)
گه خوردمش کجاس آقا؟ ==)))
خیلی کاره خیلی سخته! ینی حتی امون ندادن که یکروز بگذره.
البته اینم بگم که فقط دانشگاه من اینجوریه ینی خیلی دوستای دیگم که دانشگاهای پایینتری اپلای کردن اینجوری نیست. مثلا همین الان با مهدی حرف میزدم با بچهها رفته بودن کازینو! اون توی ایالت ایندیاناس ینی حدودا ۱۲ ساعت رانندگی باهم فاصله داریم.
از این حرفا که بگذریم، هم میتونم بگم اینجا یه بهشته واسه دانشجوها و هم میتونم بگم واقعا اونقدرا هم فرقی با ایران خودمون نداره. بعله اقلا واسه یکی مث من نداره. شهر خیلی قشنگه شبی که رسیدم اینجا هوا اینقد گرم بود که تعجب کردم! ۳۸ درجه! جالبه که زمستونا تا منفی ۲۰ هم میره و تا زانو برف میاد. خلاصه که ۴فصلیه واسه خودش و البته که جون میده واسه عکاسی.
ولی کو وقت؟ نمیدونم شایدم منو ترسوندن!
فکر کن مستقیم بعد از لیسانس بیای دکتری و مثلا یهو استادت ۴ تا ماشین خودران یا سیستم پروازی هلیکوپتر و هواپیما بذاره جلوت. خب بلد نیستم! اونا هم میدونن که بلد نیستیم ولی میگم خب یاد بگیر.
توی یه روز فقط بهم ۷ تا پروژه پیشنهاد کرد که سهتاش موازی شروع شد. آره پول میدن بهمون پول خوبی هم میدن ولی خب عوضش واقعا کار هم میکشن. اینه که میگم واقعا اصلا حتی وقت نکردم برم ببینم آمریکا چیه و چطوریه یا مثلا اینایی که فکر میکنن میان اینجا میرن دنبال مشروب و دختر وقلان ینی بهت بگم اینننننننننننقد هست که همون روز اول عادی میشه. جدای اون اصلا وقت نداری!
صبا اینجا خیلی جالبه همه مردم که اکثرا هم دانشجو هستن سرشون تو کتابه و یه کافی دستشونه میرن سمت دانشگاه یا بیمارستان چون تقریبا نصف جمعیت اینجا دانشجوی مدیکالن بخصوص توی هاروارد. اینجا تو سر هرکی بزنی دانشجو دکتریعه :)) البته بوستون اینجوریه ها.
خودشون به بوستون میگن Elite Comunity ینی قشر نخبه یا قشر گلچین شده. چون اینجا پر از دانشگاها خفننننن و مراکز تحقیقاتی خفنه که قطعا اسم هاروارد و امایتی رو شنیدین. همه یه مقدار حقوق میگیرن همه دغدغشون درسه و همه از اینور اونور اومدن. همه مدل ادم و همهملیتی واقعا امروز حس کردم ادمای اینجا خیلی مغزن خیلی نخبن ... من واقعا جام اینجا نیست.
امروز خیلی ترسیدم از سختی و حجم کاری که جلومه. از این که نتونم.. از این که دانشگاه از گرفتن من پشیمون بشه. راستش خیلی میترسم شاید کار درستی نبود که از روی ارشد پریدم و مستقیم اومدم دکتری شاید باید تو لیسانس مث آدم درس میخوندم. امروز میخواستم زنگ بزنم به ایران بگم اگه برم گردوندن چی؟ اگه گفتن تو نمیتونی چی؟
بقیه بچههای اینجا میگن عادیه این ترسا حتی به امروز ینی اولین روز جدی کار اسم هم دادن. میگن panic day ینی روز ترس.
نمیدونم! شایدم من زیادی فکرم تو درسه. انصافا اینجا پر از رودخونه و ساحل و پارک و جنگله. واسه همهچیز امکانات هست.. غذا یا آشپزی دغدغه نیست خیلی چون خیلی زیاد و ارزون و سالم پیدا میشه. اینجا تجهیزات و امکانات دغدغه نیست. اینجا واقعا گشتن و از دور تا دور دنیا آدمارو گلچین کردن (که نمیدونم چرا من جزوشونم...) به این آدما هرچی که میخوان بلکههم بیشترشو میدن و پرورششون میدن و همین باعث پیشرفتشون میشه. خلاصه که خیلی ترسیدم ولی همونقدرم میخوام تلاشمو بکنم. بالاخره خیلی چیزی واسه از دست دادن ندارم از طرف دیگه من عشقوحالامو کردم واقعا. الان نوبت درسه.
خودم میدونستم چی در انتظارمه وقتی که از بین اون همه پذیرش (۱۳ تا دانشگاه تو دنیا) اینجارو انتخاب کردم. پشیمون هم نیستم! اتقاقا خیلی هم دوست دارم همهی وقتمو بذارم پای کار و درس و پیشرفت ولی سوال اینه که نکنه قدم زیادی بزرگی برداشته باشم؟
خداحافظی!
خوشحالم که دارم با عزت میرم.
من همیشه فکر میکردم زندگیم تازه از اینحا به بعد شروع میشه... اینقدی مشغولبرنامه ریزی براش بودم، که دیگه برای فکر کردن به بعدش انرژی نذاشته بودم. من به زودی چیزی رو تجربه میکنم که هممممییییشهی عمرم به دنبالش بودم. من بعدشو واقعا بلد نیستم. حتی خودشو...
تو فرودگاه چجوری دل بکنم؟ من بچهتر گه بودم دنبال آدمایی میگشتم که جالب باشن. یکی از اینا سرجوخه بود. این پسر مثل الان من دقیقا از یکی از دانشگاه های خوب تهران به دنبال زندگی بهتر مهاجرت میکنه کانادا. وبلاگشم خب ماجراهای روزمره وتعریف چیزایی که یاد میگیره بخصوص توی زندگی اجتماعیش و دختر بلند کردناش.
همیشه هم دوس داشتم مث اون وبلاگ بنویسم ولی وقتی وبلاگمو نگاه میکنمعموما فاز فلسفی گردفتم یا چسنالس :))
چند روز دیگه منم میتونم یه صفحه باز کنم و بنویسم: فسمت اول، آمریکا!