کاملا عادی
دوباره سرعت ورود اطلاعات به مغزم بیشتر از اونی شده که بتونم بنویسمشون.
باید بیشتر بنویسم که یادم نره. بخصوص از کارایی که دارم روی خودم آزمایش میکنم.
باید بگم که خیلی کیف میده..
از بیشتر کتاب خوندن تا روتین صبحا. خیلی جالبه هرچی تو زندگیت سرت شلوغتر باشه انگار بیشتر به کارات میرسی.
سنگینترین ترم تحصیلیم تو کل عمرم به نیمه رسید کاملا هم با موفقیت. جالبه هیچوقت تو کل زندگیم اینقد ورزش نکرده بودم که توی این نیم ترم کردم. ریسرچ داره عالی پیش میره خیلی امیدوارم که تا کریسمس دوتا سابمیشن داشته باشم. حاجی دوتا سابمیشن ینی فوقالعاده. توی اون پروژههای -جدی- با آدمای -جدی- حس میکنم خیلی خوب دارم عمل میکنم. با یه مشاور که از کارام میگفتم بهم گفت این خیلی تجربهی خفنیه که از الان داری یه تیم رو مدیریت میکنی و با مدیرای شرکتای هایتک در ارتباطی. حتی توی یه سال گذشته فاندم ینی حقوقم از اون شرکتا میومده و از فیلتر دانشگاه رد میشه تا بهم برسه. پریروز همچین تکستی گرفتم:
He expressively said that so far he feels that Shahin has been doing most of the leading
--------
انگار مث خشت و سیمان میمونه که مکمل همن. حس میکنم تمااام کارایی که شاید خیلی وقت پیش شروع کرده بودم تازه دارن به هم وصل میشن و شروع میکنن مثل خشت و آجر که با هم مچ میشن یه دیوار قابل تکیه رو آروم آروم میارن بالا. بعد درسی بعد بعد جسمی بعد روحی بعد معنوی. قشنگترین حسی که من میشناسم حس پیشرفته. بهترین چیزی که میتونه بهت اعتماد بنفس بده و دلتو قرص کنه. انگار دارم توی همممش پیشرفتو حس میکنم. اون پسره شدم که وقتی خودمو بدون تیشرت تو آینه میبینم کلی کیف میکنم :)) امشب اومدم خونهی یکی از دوستام یه خونهی ۵ نفرس سهتاشون دانشجوی دکتری امایتیاین دوتاشونم دوتا دانشگاه خوب دیگه. سهتا دخترن و ۲تا پسر. تا اینجارو بایک کردم با این که خیلی پاهام خسته بود از بایک خیلی سنگین دیروز. دیروز اون تپهای که همیشه با دوچرخه میرفتم بالارو سه بار رفتم بالا! این همه انرژیو نمیدونم از کجا آورم خودمم. دو هفته پیش بود که داشتم با یه غرور خاصی با دوچرخه رکاب میزدم، میگم غرور چون همیشه وقتی آدمای پیاده یا تو ماشین نگاشون بهم میفته که دارم رکاب زنان میرم بالا نگاهشون واسه یکی دو ثانیه مات میمونه. خب خیلی حس خفنی میده که مثلا حس کنی بتونی یه کاریو کنی که کمتر کسی میکنه. خلاصه وسط غرور پراکنیم بودم که یه یارو -با دوچرخه- ویژژژژد از کنارم زد جلو. پشمام ریخت بهش گفتم ایول برگشت یه نگام کرد هیچی نگفت و رکاب زد. رگ کلکلم گل کرد شروع کردم به ایستاده رکاب زدن ینی با تمام قدرت هرچی داشتمو گذاشتم ولی بهش نرسیدم٬ تازه دوچرخهی منم بهتر از اون بود. باید بگم که اولین بار بود که نمیتونستم به یکی برسم تو رکاب زدن مخصوصا ایستاده. رسیدم بالا بالاخره و بعد یه استراحت کوتاه داشتم آروم با تمرز برمیگشتم پایین که برم خونه دیدم همون یارو دوباره داره میاد بالا!!!!! دوباره!!٬! پاهام داشت جر میخورد وقتی رسیدم پایین گفتم عه؟ پس میشه دوبار هم اینو رکاب زد. میبینی؟ قشنگیش اینه که وقتی میبینی یکی میتونه خب اول از همه باورت میشه که عه شدنیه کاکو. همونو دور زدم و به هر فلاکتی بود دوباره تا بالا رفتم. دوبار! شبش شروع کردم به فکر کردن همون موقعی بود که دوباره یه تیکه مقوا برداشته بودم و هدفای کوتاهمدتمو مینوشتم. رفتم مقواهه رو آوردم گذاشتم جلوم شروع کردم به فکر کردن که به نظرت چندبار میشه اون مسیرو رفت بالا؟ با ۶ ماه تمرین تهش چندبار میشه رفت؟ ۱۰؟ ۱۵؟ خلاصه دیشب رسیدم به ۳ بار ولی خسته نبودم و حس میکنم میتونستم بار ۴امم برم ولی میخواستم جوگیر نشم. معمولا شبا میرم تمرین خیابونه تاریک طوره و هوا هم که سرد شده کمر رفتامد میشه ینی جز آدمایی که با ماشین رد میشن معمولا فقط چندتا پسر دختر میبینی که سگاشونو آوردن پیاده روی آخر شب. با استین کوتاه و شرت و پوتین رکاب میزنم :)) کلا وقتی میخوام کار چلنجینگ کنم پوتینامو میپوشم. لیسانس که بودم شبای امتحان هم پوتین میپوشیدم :)) این نفسم که تو سرما حسابی بخار میده و صدای هوف هوف موقع رکابزدنمو خیلی خوشم میاد.
خلاصه.
امروز یکشنبه بود و امروز آف کرده بودم. دارم جدیدا روی کیفیت کار متمرکز میشم و یکی از مهمترین چیزایی که تازه فهمیدم اینه که ماها موقع کار فکرمون تو استراحته موقع استراحت فکرمون تو کار. به این نتیجه رسیدم اگه تو هفته بیشتر خودمو جر بدم میتونم یهشنبههامو آف کنم و واقعا به این استراحت نیاز دارم. امروز از صب بیدار شدم واسه خودم اول از همه میدونی چیکار کردم؟ رفتم یه لپتاپی که روش ویندوز دارمو آوردم شروع کردم کانتر بازی کردم :))
آنلاین!
اولش همش میخوردم سالها پیش دوران دبیرستان تو این بازی حریف نداشتم. بعد از نیم ساعت شدم رنک اول اون مپ با این همهآدمی که از همّجای دنیا توش بودن :)) معمولا هیچوقت همچین کاری نمیکنم ولی وقتی راند بازی بعد از ۴۵ دیقه تموم شد توی چت پابلیک نوشتم هاها باعث افتخارمه که رنک اولتون هستم. This was so not me!!حاجی من معمولا اون پسر سربهزیره سعی میکردم باشم ینی از قصد سعی میکردم humble باشم حس میکنم دارم وحشی میشم :)) موقع بازی آهنگ با صدای بلند تو گوشم بود دیپ هاوس و نمیدونی چه کیفی داد وقتی دیدم بعد این همه سال هنوز خفنم تو این بازی. بعدش تکست دادم به دوستم که بیا دوربین ولپتاپ و دوچرخه رو برداریم بزنیم بیرون. رفتیم تو یه کافه واسه چندساعت مطالعه نقاشی حرف عکاسی و از این کارا بعدش رفتم خونه یه دوش گرفتم و باز رکاب زدم تا اومدم اینجا. معمولا جلوی آدما مخصوصا غیر ایرانیا یکم راحت نیستم چندبار اول ولی نمیدونم چم شده جدی تا رسیدم. تو داشتم دوچرخمو میذاشتم روی یه جای که رو دیوار دارن واسه دوچرخهها، یکی از دخترا عطسه کرد. بدون این که حتی فک کنم در حالی که با یه دستم دوچرخهرو بالا نگه داشته بودم گفتم bless youو لبخند زدم. دوچرخه رو گذاشتم و رفتم تو آشپزخونه که دوستم یا یکی دیگه داشتن آشپزی میکردن سلام کردم و یکم خوش و بش و شروع کردم کمک کردن بهشون تو آپزی. دوستم داشت کلمپلو شیرازی درست میکرد و واسه اینا خیلی جالب بود این چیه. از تو کیفم ظرف سالادمو درآوردمو اجازه گرفتم بذارم تو یخچالشون. من گوشت نمیخورم امشب چون. ببین خیلی چیزایی سادهاین اینا که دارم میگم ولی یه چیزی فرق کرده حاجی. انگار... ام... انگار خیییلی راحتم! راحتم و خودمم. انگار خیلی خودمم. میدونی؟ به قول اینا I'm so comfortable in my skin. و همونجور که هممون ته دلمون میدونیم آدما هم این راحتیتو حس میکنن. حس میکنم به راحتی تونستم باهاشون کانکت شم و مکالمه داشته باشم و بگم و بخندم. این که بری توی یه جمع با ۴ نفر آدم جدید ینی تو خونشون و اینقد بتونی راحت باشی، واسه من جدیده. خیلیهم جدیده. همهی عمرم نگران این بودم که مردم دوسم داشته باشن... بدون این که به این فکر کنم یا بذار اینجوری بگم روی این تمرکز کنم که -خودم خودمو دوست داشته باشم-.
هنوز چندساعت از یکشنبه مونده و دارم از تکتک لحظههای این روز تعطیلِ کااملا عادی لذت میبرم.
- ۱ نظر
- ۲۸ مهر ۹۹ ، ۰۴:۲۷