آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

Ctrl-Z

سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۰ ق.ظ

امروز یکم June بود. صبح قرار بود ۷:۳۰ بیدار شم. ولی نه... ۱۱:۳۰ بیدار شدم.

و بعدش فقط بدفاز و یه جلسه‌ی پر از استرس رو داشتم. کلی فکر منفی هجوم میاره سمتم. این تازه روز اولی بود که مثلا قرار بود پر انگیزه ترین باشه.

ولی ایندفه چی میتونه فرق کنه؟ 

این که نذارم ذهنم هر مزخرفی رو ره خودش راه بده. نذارم‌هم ذهن کمالگرابازیش بگیره. روز رو از همینجاش ادامه میدم. شب‌رو دیرتر میخوابم :)

آقا همین که این تصمیمو گرفتم یدفه یه حس سبکی‌ای داشتم. دیگه ساعت مثل یه زنجیر دور گردنم نبود. چرا زودتر اینکارو نکرده بودم؟

قضیه از سالها پیش شروع شد وقتی که من باورداشتم که هرکسی بخوام میتونم باشم و هرکاری بکنم. هرچند هنوزم این باورو دارم ولی اینقدر با این تصمیم درگیر شدم که -کل- زندگیمو تحت تاثیر قرار داد. بابا من اصلا وقتایی که شبا تا صب کار میکردم آرامش بیشتری داشتم آدم شادتری بودم. که من باید فلان باشم. که من باید بسار باشم. خودِ انجام کار از زمان و حتی نحوه‌ی انجام کار مهم‌تره. این‌مدت زیاد کتاب‌خوندم درباره‌ی کمالگرایی و این حرفا. برنامه‌ریزی هزارتا خوبی داره ولی اگه حواست نباشه میتونه دقیقا‌ نتیجه‌ی عکس بده. واسه همینم تصمیم میگیرم که روی چیزایی تمرکز کنم که بیشتر دست منه.

من آدمیم که شبا بیشتر و بهتر کار میکنم و آرامش دارم. پس ازش استفاده میکنم. همین این چیزیه که خیلیا دوست دارن که داشته‌باشنش ولی ندارن :)

گفته بودم میخوام تصمیم بگیرم دیگه؟ شاید سالهاست که من دارم تلاش میکنم که از آدمِ شب‌کار تبدیل بشم به آدمی که سحرخیزه. اونم سحرخیزِ بدجور!

آقاجان من تصمیم میگیرم که دیگه درگیرش نباشم. یکبار واسه همیشه. Let's UnF*ck myself

  • آقای مربّع

چار قول

يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۵ ب.ظ

این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت

چون آب به جویبار و چون باد به دشت

هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت

روزی که نیامده‌ست و روزی که گذشت

 

هرموقع که میتونی، تصمیم بگیر. حالت خوب نیست؟ تصمیم بگیر. حالت خیلی خوبه؟ تصمیم بگیر. حس میکنی یه‌چیزی یا چیزایی کمه؟ تصمیم بگیر.

از تعطیلات برگشتم و حس غروب ۱۳بدر رو دارم. بزرگسالی بیشترش همین‌شکلیه.

دلم میخواد برگردم به شبکه‌های اجتماعی اینقدر که تنهام شایدم دارم فکر میکنم که وقتشه که بازم آدم جدید بشناسم بخصوص که الان آدما اصلا حضوری همو نمیبینن. اعتراف میکنم اولین باره توی این ماه‌ها که دلم واسه دنیای مجازی تنگ شده. دنیایی که من توش یکی از بهترینا بودم. دنیایی که توش همه بهترینن شاید. این هفته میشه ۶ ماه که پاکم. پسر چقدر دیر میگذره.. کلا دقت کردم که وقتی زندگی نرمال داری همه‌چیز کندتر میگذره که منطقی‌هم هست. 

خوبیش اینه که بیشتر زنده‌ای.

توی این دو-سه ماهی که گذشت خیلی چیزا کسب کردم. شاید به اندازه‌ی یه‌سال. یکی دوجا هم پام لغزید که ذهنم انگار تمرکز کرده روی همون لغزیدنا و این روزا که روحیم پایینه داره حسابی میتازونه و دعوام میکنه. مثلا نمیدونم چی شد واقعا نمیدونم چی شد که دوباره رفتم سمت سیگار. شاید چون خیلی از آدمای دورم سیگار میکشن یا شایدم چون هیچ راه دیگه‌ای نداشتم که خودمو سرزنش/خالی کنم. بیشترین ناراحتیم شاید همینه ولی از یجا به خودم اومدم و بعد از یکی دوهفته دوباره تونستم کنترل رو به دست بگیرم. واسه این خیلی خودمو سرزنش میکنم... جز این شاید همه‌چیز خوب باشه. هم تو درسم تونستم حسابی پیش‌برم و هم روی یکی دوتا مقاله کار کنم. تونستم حسابی ورزش کنم تقریبا هر روز! تونستم یه دونده‌ی مبتدی باشم یه دوچرخه‌سوار متوسط. تونستم یه بدنساز نیمه‌حرفه‌ای باشم. توی تعطیلات کالیفرنیا کوهنوردی کردم و حالم جا اومد! گفتنی از سفر خیلی زیاده.

هم استراحت بود هم مسئولیت.

 

 

ولی یدفه فکرش اومد تو سرم. چه فکری؟ این که روزای عمر من همینان. چقد بدیهی!

ولی دیدی بزرگترا از سالهای گذشته‌ی عمرشون و کارایی که کردن حرف میزنن؟ واسه من همین روزاس! باید خیلی با شوق و ذوق‌تر از اینا باشم براش ولی نیستم. همین -باید- عه یدفه خورد تو سرم. خلاصه امروز اومدم نشستم پشت میزم، میز نهارخوری‌ای که به میز کار تبدیلش کردم که چندتا تصمیم بگیرم. اومدم که فکر کنم چه چیز یا چیزایی کمه تو زندگیم؟ وقتی که در آستانه‌ی ۲۶ سالگی‌ هستم... چه چیزایی دارم و چه چیزایی میخوام داشته باشم؟ چه آدمی میخوام باشم؟ اومدم که فکر کنم، یادداشت‌هامو بخونم... آرزوهامو مرور کنم :)

شروع میکنم به ورق زدن..

ورق میزنم و می‌نویسم.

سعی میکنم تمام چیزایی که یاد‌گرفتم رو مرور کنم برای خودم.

چیزایی که از خودم شناختم... -نمیشه- ها و -میشه- ها.

سعی میکنم مرور کنم چه چیزایی منو خوشحال میکنه و چه چیزایی منو غمگین‌ترین موجودِ دنیا میکنه.

بلد شدم که گاهی از سخت‌گیری‌ای که به خودم دارم بیشتر دلگیر میشم تا چیزی که بر وفق مرادم نرفته.. چکشهامو میگم.

که بالاتر از همه‌چیز اینه که خودمو دوست داشته باشم،

که اگر هم روزگار منو کوبید، خودم خودمو نکوبم، چکش برندارم.

این که اگه شکست خوردم، فقط دوباره شروع کنم...

 

همینجور که می‌نویسم، یادم میاد که قبلنا چقدر جسارتم بیشتر بود. باعث شد فکر کنم، اگه میدونستم هر تصمیمی بگیرم بهش عمل میکنم،

اگه مطمئن بودم که شکست نمی‌خورم.. چه تصمیم یا تصمیم‌هایی میگرفتم؟

 

 

شروع کردم به نوشتن تصمیمام. نوشتم.. همون‌چیزای قدیمی همون چیزایی که شاید بارها و بارها نوشتمشون. بازم نوشتم.

و بعد تصمیم گرفتم یه نامه‌ بنویسم برای خودِ آیندم ۶ ماه از الان.

توی نامه به خودم ۴ تا قول دادم. محکم‌تر از همیشه‌ی زندگیم. به خودم گفتم مهم نیست که الان اوضاعت کار و درس و حتی سلامتیت چطوره.

به خودم خول دادم که آشغال واردِ بدنم و فکرم نکنم و به خودم احترام بذارم.

 

راستی، تو مسئولِ حالِ بقیه‌ی آدما نیستی..

ولی مسئولِ پناه‌دادن به دلِ آدما‌ هستی. بدجورم هستی :)

 

  • آقای مربّع

گل‌پسر۲

يكشنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۴۰ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۱ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۴۰
  • آقای مربّع

نمکِ رویِ گوجه

سه شنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۲۰ ق.ظ

چه کارایی دارم میکنم 😶

چه جاهایی و آدمایی.

انرژیت مثبته :) اینو از مردم میشنوم، ولی چجوری وقتی که ناراحتم؟

شایدم ناراحت نیستم و صرفا جای یجور ناراحتی روی روحم مونده.

خوشحالم از اینی که هستم، و تمام تلاشم اینه که ۵ سال دیگه هم همینو بگم.

دلم واسه تنها بودن تنگه؛ هرچند که توی جمع بودن و سفر خیلی خوبه اما یبار دیگه هم یادم آورد وقتی مال خودت هستی چه نعمتی در اختیارته و چه شیبی میتونی بگیری ازش.

یکمش بهونس. یه کاراییو باید شروع کنم که خب نمیکنم به امید یه زمان مناسب. تو دلمم میگم زمان مناسب بعد کروناس وقتی که برمیگردم به خونه زندگی خودم.

تنهاییو دوست دارم به خاطر فرصتایی که بهم میده، چون خب مار بهتری نیست که بکنم. البته که اگه یکم با دیسیپلین‌تر بودم حتی تو سفر هم میتونستم به مسیرهای پیشرفت شخصیم ادامه بدم ولی اونقدر قوی نیستم هنوز.

ولی میشم.

  • آقای مربّع

CA

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۲۸ ق.ظ

:)

  • آقای مربّع

The Corona Trip - 2020

چهارشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۵۸ ب.ظ

و اما سفر.

آقا قشنگ دارم محیط آمریکارو رانندگی میکنم. اونم وقتی گه گفتن خونه بمونید! :)) 

یه عکس گرفتم وقتی داشتم از تگزاس رد میشدم که نشون میداد چقد رانندگی کردم وقتی از خونه، بوستون راه افتادم و بعد از مقصد اول که فلوریدا بود، حالا تا کالیفرنیا چقدر راه دارم.

اسمشو گذاشتم The Corona Trip! سفر کرونایی من!

 

 

وقتی تو راهم خیلی راحت‌ترم تا وقتی که یه‌جای ثابتی نشستم.

اقلا حس میکنم کلاه‌ سرم نرفته توی این زندگی. زندگی‌ای که خودش یه سفره. اقلا بیشتر جابجا دارم میشم و تو نقشه محدود نیستم. حاجی الان که دارم مینویسم دارم از آریزونا رد میشم.

دیشب کل تگزاسو رانندگی کردم. تگزاس به بزرگیِ ایرانه. سفر با هواپیما اصن تقلبه به نظرم.

 

این حس گذاشتن و رفتن بعد از دو روز کامل توی جاده تازه دارم حس سبکی میکنم. تازه دارم میفهمم چه فشاری رو با هودم حمل میکردم این همه مدت. 

چیزی که مسلمه واسم اینه که خیلی نیاز دارم به این استراحت. کاملا تنشن و استرس رو توی خودم حس میکنم. از اون قسمت‌هایی از زندگیه که مغزم میخواد همش کال کنه و دستور بده.

میخوام خاموش کنم واقعا. قبلا ها صبورتر بودم. یکم از آدمای اطرافم اثر گرفتم اثرات منفی.

خب من بیشتر زندگیمو تنها زندگی کردم. اگرم با کسی بودم اینجوری نبوده که بخوام همش حرف‌شنوی داشته باشم. چیزی که خیلی میره رو اعصابم آدمای احمقی هستن که احساس زرنگی میکنن.

آدمی که چیز کمی میدونه ولی همونو همش داد و فریاد میزنه. دنیا پره از این آدما. بیزینس میکنن، نه قمار میکنن.

طرز فکر این آدما اینه که چیزی واسه ازدست دادن ندارن. با همون دستی که دارن بازی میکنن و زمین بازیو میچینن.

دروغ چرا، کار درستو میکنن. منم باید این کارو کنم. میدونی چرا زورم میگیره؟ چون من همش سعی میکنم سربه‌زیرتر باشم هرچی بیشتر و بیشتر جلو میرم.

نه سربه‌زیر نه. دیدی این همه فلسفه میچینی که -باید- چجوری بود؟

همشو ببوس بریز تو توالت سیفونو بکش. همیشه بقیه‌ای هستن که بدون هیچ بایدی از جنس باید‌های تو زندگی میکنن.

 

سوالم اینه چجوری باید بود که درمقابل همه‌ای اینا بشه ایمن موند؟ این آدمای طبل تو خالی؟ این آدمای غرغرو. منظورم از ایمن بودن وقتیه که میان بهت پوک میکنن. میان انگشتشونو میکنن تو چشمت.

یه راه اینه که خودتو ایزوله کنی و ارتباطتو حداقل کنی که خب احمقانس. چیزی که من یاد گرفتم اینه که شوخ طبع باش. 

هر چیزیو مسخره کن. خودتو مسخره کن حتی. سعی کن واسه هر چیزی یه شوخی پیدا کنی و بهش بخندی.

 

 

یکی داره جوت دادو بیداد میکنه جوری که آب دهنش داره میپاشه بیرون از شدت چیزشعرایی که میگه؟ ببین چقدر شبیه یه سگ بولداگه این بابا توی این حالت. تو ذهنت پوزخند میزنی.

خودتو خودتو مسخره کن همه‌چیو مسخره کن. کمرت درد میکنه؟ میخوای دودستتو بزنی زمین بتونی بلند شی؟ یادمه بابای مهدی رفیقم اینجوری بود همش بشکن میزد میگفت: کمروووم کمروووم کمروووم وای کشتووم قر کمروم وای کشتوووم :))

مادر من ولی غم عالم تو چشمش بود که چیه این سن و پیری؟‌ همیشه منفی میگفت و همیشه از دردش میگفت و واسه این که یکم جدی‌تر گرفته بشه، همیشه بیشتر از چیزی که واقعا بود هم جلوش میداد.

میخوای برنده‌ی واقعی باشی؟ نباید حرص بخوری چون همونجور که احتمالا تئوریشو بلدی هیییییییییچ فایده‌ای نداره پسر.

این عمر کلا داره سعی میکنه سرمون کلاه بذاره حالا تو هرچی کمتر جدیش بگیری هرچیزیو هرچی کمتر جدی بگیری بیشتر بردی.

اینم مثل تمااااااااااااااام اخلاقیات دیگه بر مبنای عادته. عادت هم چیزیه که با تکرار و تمرین شکل میگیره به نظر من البته.

تمرین کنیم به شوخی و خنده هرچی بیشتر بهتر :)

 

هرموقع فکرت مشغوله تمصمیم بگیر.

هرموقع حالت خوبه تصمیم بگیر 

و مهمتر، هرموقع حالت خوب نیست تصمیم بگیر.

تصمیم گرفتن مهم‌ترین مهارتیه که من دارم تمرینش میکنم.

نوتمو باز میکنم، و ۵ تا تصمیم میگیرم برای ۱۰ روز آینده.

 

راستی! وارد کالیفرنیا شدم.

 

  • آقای مربّع

امیرعلی

دوشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۱۹ ق.ظ

پسریم با خیلی از نداشتن‌ها

خیلی دست‌اندازها و مستعد واسه چاله‌ها.

پسریم به دنبال یه معنی یا دلیل

دنبال بهتر شدن، دنبال چندتا‌چیزی که ندارم،

ولی خیلی هم دلم میخواد.

پسریم تنبل! که بیشتر از عمل، فکر‌ِشو میکنه

بیست‌و پنج‌ ساله، بگو بیست‌وشش. بیشترشو غمگین بودم.

چیزی اگه جلومه، اولین چیزیش که توجهمو جلب میکنه نکات منفیشه..

پسریم که تو خودشه،

شادیش اینه که از پسِ خودش بربیاد.. و هی نمیاد.

چارتا کار ساده.

جوردن پترسون میگه، از یه استیتبه استیت دیگه میریم، منتالی.

وقتی صبح‌ها رندوم بیدار میشی، توی استیتای رندوم خودتو پیدا میکنی! 

و من پسر رندومم. برده‌ی مود و شرایط.

خیلی از اینایی که میگم برای همه‌ی آدما صدق میکنه.

 


پسری عموما تنها، خشمشو سر خودش خالی کرده همیشه. 

با انجام کارایی که ازشون متنفر بوده.

پسرک داره مردی میشه،

همش فکر میکنه که ینی همین بود؟

قسمت خوب و شیرین جوانیش این بود؟ 

بازم ذهنش داره جلوجلو پیش‌پردازش میکنه.

پسری که شاد نیست،

واسه بقیه زندست،

و هیچ وقت خدا قانع نیست.

 

 

 

 

  • آقای مربّع

فیلم

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۷:۵۰ ب.ظ

غم 

سنگینی نفسهای بعد از سیگار

سنگینی سر و پیشونی..

وقتی به چشم میبینی که داری -میرینی- توی هرچی به زحمت به دست آوردی

کمری که صاف نمیشه.

فیلیپ: چرا از هرکدوم که حرف میزنی فقط بدیاشو میگی؟

تمام شکلات‌هارو تموم کردی

انقد بخوری تا بترکی

انقد داستان کنی تا تموم شی

:)

داستان همیشگی..

انقدر ضعیف نباش.

با وجودِ گناهکاری‌ها از تو دارم امیدواری‌ها...

حتی گریه و غصه هم فایده نداره..

شایدم گذاشتی که به جایی برسه که دردش بیشتر از این باشه که بتونی پشت گوش بندازی.

تنهاچیزی که حالتو بهتر میکنه شروعه :)

نظری گر به من رسد، چه ضرر؟

 

گاهی شاید خودتو فقط گول میزنی شایدم نه. فقط میخوای از یه‌نفر بخوای که دعات کنه. 

 

به آرزوهام نگاه میکنم. کدومشو نمیتونم همین الان شروع کنم؟..

چرا شروع نمیکنی؟ منتظر زمان مناسبی نه؟

که قهوه‌رو بذاری کنار

که سس رو بذاری کنار

که هر وعده‌ی غذایی واست یه‌جور تمرین نفس باشه.

گفتم قهوه... برم یه لیوان درست کنم. 

یه سیگارم دود کنم.

 

پاکتو مچاله کردم، بارِ چندمه؟ ۱۰۰ بار شده؟

 

در کل که آره حاجی میشه شل کرد. میشه ول کرد اصن. 

ولی شاد نیستی. تا وقتی هم که یه‌سری چیزارو واسه همیشه سروسامون ندی شاد نخواهی شد.

تا وقتی که بخوای درگیر -همه‌ی اینا- باشی. اصلا منظورت از همه‌ی اینا چیه؟ اینقد گفتی که شده جزوی از بودنت. 

 

۵ دقیقه تا نیمه‌شب. ینی امشب میتونه او شبی باشه که عمرِ منو به دو قسمت تقسیم میکنه؟ البته که نه، فیلم خو نیس. ولی اگه میشد چجوری میشد؟ اکه اتفاقا فیلم بود چی؟

 

  • آقای مربّع

پشه

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۲۱ ق.ظ

اگه بشینی جایی که یه عالمه پشه‌ی گرسنه هست نیش میخوری

اگه بشینی جایی که پشه هست کلی نیش میخوری

اگه هرچقد بشینی روی اون نیمکت، نیش میخوری نیشت میزنن.

 

پشه، نیش میزنه. کارش اینه.

 

یکم فکر کن به کارات؛

نمیشه هم اینجا بشینی و هم نیش نخوری. میگیری چی میگم؟

گاهی نمیشه.

 

  • آقای مربّع

نَوَد

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۳۰ ق.ظ

اینم از این!

۷ مایل! ینی میشه بتونم ۸ مایل برم؟؟ 

یکم استراحت.

چند روز دیگه عازم کالیفرنیا هستم باید کارامو به یه‌جایی برسونم.

یه مرخصی ۱۰-۱۲ روزه و ۳۶ ساعت رانندگی از جنوب شرقی، به غرب! واسه پسری که ساکنِ شمالِ شرقه 💁🏻‍♂️

میخوام روی ساعتِ صفرم کار کنم، یه شروع. یه مرز که منِ جدیدو از قدیم جدا میکنه. منی که ۹۰ دیقه میدوئمو از منی که ۳ دقیقه میدوئید، جدا میکنه.

 

  • آقای مربّع