آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

تنها در مکتب

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۸، ۰۴:۱۷ ق.ظ

خسته‌شدی، استراحت کن. کنار نکش.

خسته‌شدی، استراحت کن. کنار نکش.

خسته‌شدی، استراحت کن. کنار نکش.


  • آقای مربّع

توجیه

شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۴:۲۴ ق.ظ

تصمیمای جدید:


هر روز آخر شب از ساعت ۹ - ۹.۵ به اسکرین گوشی یا موبایل نگاه نکنم. اگه خواستم چیزی بخونم روی کاغذ باشه نه مانیتور. جدا از اون، هر شب یه صفحه بنویسم. روی کاغذ با مداد یا خودکار شایدم نقاشی.

امروز پرسیدم شما به ناخودآگاه اعتقاد دارید؟ همه گفتن آره. 

گفتم چجوری میشه باهاش ارتباط برقرار کرد؟ 

مربیمون میگفت با دست چپ (اگه راست‌دستید) بنویسید. 

یا نقاشی کنید هرچی دوست دارید.. اصن هم مهم نیست که چی میکشید.

یا نمیدونم چقدر از مدیتیشن سر در میارید، شخصا تازه شروع کردم ولی یه حالتی هست که بهش میرسی که -صرفا هستی- و جریان فکرها میان و میرن. اونجا هم میشه به ناخودآگاه سری زد.


البته راهای غیر سالمی هم هست مثلا م-س-ت=  کنی یا چی..





روزای بعد از سنگین ترین طوفان زندگیمو به برنده ترین دوران زندگیم تبدیل کردم. کارایی که همیشه آرزوشونو داشتم.. 

یه سالیه که هربار زمین خوردم بعدش وحشی‌تر سعی کردم بلند شم. الانم وحشی‌تر از همیشمم.


میدونم آدم به توجیه زندس. میدونم اگه توجیه نکنیم خودمونو سرزنش میکنیم. 

ولی ... حتی اگه توجیه‌باشه چیزی که واقعا دارم حس میکنمو مینویسم، این که حس میکنم بعد از اون بگایی که رفتم یه کارایی رو دارم میکنم و یه بخشی از خودمو کشف کردم که اگه اون بگاییا نبودن هیچ وقت نمیکردم. 


نمینوشتم یه مدت چون هنوز فکر میکردم آدمی شدم که فقط حرفای خوب میزد. اگه به حرفاش عمل هم میکرد هیچوقت یه سری اشتباهارو تکرار نمیکرد. مثلا مسلم‌ترین اشتباه دنیا چیه؟ از یه بچه هم بپرسی میدونه اعتیاد بده.

ولی یه سوال. مگه فکر کردی اونایی که معتاد میشن، دزدی میکن آدم میکشن یا سیگار میکشن یا هرچی فک میکنن این کارا خوبه؟ 

هیچ آدمی دلش نمیخواد اشتباه کنه ولی بعضی وقتا اشتباهای دیگمونن که به اینجاها ختم میشن.

اونی که سیگار میکشه یا عصبیه یا استرسی یا تنها یا هر چیزی.. من نمیدونم. خودشم نمیدونه! اگه میدونست که حلش میکرد. ولی این آدم اگه به خودش بیاد چه آدم قشنگ‌تری میشه.


حتی اگه همه‌ی این حرفا صرفا توجیهات باشه، یادمه وقتی هنوز چاق بودم مینوشتم:

آرزوی یه آدم چاق این نیست که لاغر باشه، اینه که آدمی بشه که در حال لاغر شدنه.


دوباره، حتی اگه همه‌ی این حرفا توجیه باشه، از این اشتباهای اخیر خیلی چیزا یاد گرفتم!

واقعا میگم.. باعث شد جاهایی برم و آدماییو ببینم و کاراییو شرو کنم که بخش ثابت و قشنگی از زندگیم شدن. مهارت‌هاییو یاد بگیرم که همیشه کمشون داشتم.

چیا؟ به مرور میگمشون... 


به خودم اومدم و در کمال پشم‌ریزونی دیدم که من الان خودمو بیشتر از اون دورانِ قبل سقوط دوست دارم! چرا؟ چون تونستم برگردم.. نه تنها برگشتم.. الان اون آدمی شدم که اون موقعا آرزوم بود.

فکر میکردم سالها باید طول بکشه تا اینی بشه که الان هست ولی انگار مجبور شدم از comfort zone خودم بیام بیرون. زندگی رام شدنی نیست ینی اگه کسی هیچ مشکلی نداشته باشه مرده.

بخووای یا نخوای زندگی از دستت در میره، یا حتی بدتر از اون اشتباه میکنی. 

باید زندگی کنی تا به جوابا برسی.. البته که هرچی میری جلوتر و هرچی بیشتر کسب میکنی بهای اشتباهات بیشتر میشه ولی ..

میدونم مسخرس میدونم بخدا چقد مسخره به نظر میاد اگه بگم خوشحالم از این اشتباهات. 

ولی هیچ مسخره نیست اگه بگم: خوشحالم که اینی شدم که الان هستم.


بارها به خودم میگفتم فصل دوم زندگیم دیگه از فلان لحظه شرو میشه. اما هیچوقت به معنی واقعی حس و حال و شورشو حس نمیکردم. اما این روزا واقعا فصل جدیدی از زندگیم شروع شده.


فصلی که قراره پر از اشتباه باشه. بالاخره بخشی از مسیره.. فصلی که قراره خیلی جدید باشه. 



  • آقای مربّع

Summer Overture

سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۲۳ ب.ظ

چی بنویسم؟

ایندفه بیشتر از همیشه واسه خودم مینویسم. 

نه بذار پاک کنم هرچی نوشتمو یا نه بذار هرچی میاد تو این ذهن خاموشم بنویسم.

 

از کجا شرو کنیم؟ از چی بنویسم؟ خب... دلم میخواد از آدمی که خیلی دوسش دارم بنویسم از شاهینی که سالهاس واسه ساختنش دارم تلاش میکنم. 

میخوام تغییر کنم!

 

میخوام اینی که هستو بگیرم چنان تکونش بدم که ...

 

میخوام با قدرت بیشتر و بیشتر از همیشه بهتر شم.

حالم رو به بهبوده... کثافتای سیگار و علف داره از بدنم میره بیرون ولی هنوز خوب نمیخوابم.

ورزشو دارم سعی میکنم بیشتر برم ولی خیلی درس نمیخونم و از این بابت نگرانم.

 

اگه درس درس نباشه بقیه چیزا اصلا مفهومی هم ندارن.

 

امروز ۵:۲۰ صب بیدار شدم اما یادم نبود که باید بیدار شم.. واقعا هم نبود.

این پریودیا خیلی فایده ها داشت واسم.

اول از همه احساس Lucid بودن میکنم کاملا. این که بدون نیاز به علف سیگار و الکل میتونم مغزمو در اختیار داشته باشم.

آدمیو تصور کن 

قبل از ۶ صبح بیدار میشه..

تا ظهر فقط میوه میخوره صبحشو با یکم ورزش شروع میکنه.

 

خیلی ایدهآل گرایانس؟ شبیه تو فیلماس؟ نه حاجی اینجا همه اینجورین.

 

خیلی وقته از تصمیمام نگفتم.

تصمیم به شروع بدنسازی

تصمیم به ادامه‌ی ورزش هوازی

تصمیم به ترک سیگار و علف

تصمیم به آشپزی

تصمیم به پس‌انداز

تصمیم به دوست پیدا کردن

تصمیم به درس خوندن یه دانشجوی واقعا نخبه شدن.

تصمیم به دونستن هرچه بیشتر هرچه بیتر و بیشتر چون من واقعا میخوام بتونم کاری کنم...

 

تصمیم به هیجان و ادونچر با دوچرخه با کوله‌پشتی...

 

تصمیم به گشتن دنیا با دوربینم... شت کجاست اون آدم؟

 

تصمیم به محدود کردن تلگرام و شبکه‌های اجتماعی دیگه.

تصمیم به آشپزی یاد گرفتن، ماهی پختن! عذاهای خوشمزه‌ی گیاهی خوردن.

 

تصمیم به احترام گذاشتن به خودم به درست پول خرج کردن..

به قهوه کمتر خوردن به آب بیشتر خوردن.

تصمیم به شنا ... و جکوزی؟

تصمیم به یه عالمه مقاله دادن..

تصمیم به گاهی ریاضی حل کردن و چکنویس سیاه کردن.

تصمیم به نوروساینس خوندن...

تصمیم به گواهینامه گرفتن و گاهی ماشین رنت کردن.

تصمیم به همچنان زبان خوندن..

 

تصمیم به کامل کردن ۹۰ روز .. تصمیم به کمتر با گوشی کار کردن.

تصمیم به دور کردن بیشتر ..

تصمیم به دوش آب سرد گرفتن.

تصمیم به گاهی توی کافه یا کتابخونه کار کردن... 

 

Behind every fear, is the man you want to be.

 

و اما کاری که روزی چند بار،‌مخصوصا آخر شب قبل از خواب تکرارش میکنم، تصور بهترین و کامل‌ترین شخصیت و زندگی‌ای هست که دارم. با تمام جزئیات... نابِ ناب..

 

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۲۸ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۲۳
  • آقای مربّع

یه فرقایی

جمعه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۳۴ ق.ظ

نمیدونم روز چندمه که تصمیم گرفتم خوب شم. خیلی باشه یه هفته شده.

کم‌کم دارم یه فرقایی میکنم انگار...

چقدر دوست دارم واستون تعریف کنم دو سه ماه گذشته رو. ولی خب... روم نمیشه :)

واضحه که چرا روم نمیشه چون من همونیم که ۵ ساله میام اینجا از امید میگم و از پیشرفت. 

تصور کن مدتی بگذره و هر تصمیم غلطی که ممکن باشه بتونی بگیری رو بگیری. دارم از آگاهانه اشتباه کردن میگم.


حالا میخوام جمعش کنم.

شده آروم آروم.. میخوام دوباره بسازم خودمو. 

میدونی چقد سخته که بخوای زندگیتو تغییر بدی که خودتو تغییر بدی و بهتر کنی. والا که سخت‌ترین کار دنیاس.

این دنیا خیلی پیچیدس.. ما آدما هم پیچیده تر. خیلی چیزی واسه نوشتن ندارم.. 



من سالهاست که توی یه جنگم. اخیرا درست وقتی که فکر میکردم دارم پیروز میشم، شکست جانانه خوردم. شکستی که حتی چیزی نداشت که بخوام ازش یاد بگیرم.


  • آقای مربّع

پنگوئن و الگوش؟

شنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۳۰ ق.ظ

بزرگتر که میشی، تاوان اشتباهات سنگین‌تر میشه.

هرچی بیشتر کسب میکنی، خطر از دست‌دادن بیشتر میشه.

هرچی بیشتر اوج میگیری، سقوط دردناکتر میشه.


بهش گفتم تاحالا اینقدر بد نبودم.

گفت تاحالا اینقدر خوب هم نبودی!


آدم با یکی دو ماه گند زدن از آرزوهاش عقب نمیمونه.

اینم آخرین باری نخواهد بود که زمین میخورم. ولی ایندفه بدجور دردم اومده.

اگه بتونم از این مخمصه در بیام محاله که بذارم دوباره -اینقدر- بی‌مهابا سقوط کنم.

آره تاحالا اینقدر خوب نبودم، 


واسم نوشت:

یه آدمی پر از تجربه، مهربون، مغرور بلندپرواز با پشتکار و باهوش.. 


اگه اینبار بتونم از این جون سالم ببرم بعید میدونم دیگه چیزی توی این دنیا بتونه اینجوری زمینم بزنه.

شاید یه روز بی‌پروا همه‌چیو نوشتم. میدونم خیلیا اون بیرونن که با مشکلاتی از جنس مشکلات من یا حتی بدتر دست‌وپنجه نرم میکنن.

هنوز نمیدونم چقدر میتونم همه‌ی توانمو جمع کنم. چقدر میتونم خودمو دوست داشته باشم .. 

ولی شاید بتونم خودمو ببخشم.


اگه بتونم از جام بلند شم.. چه کارایی که تو سر ندارم.

تنها چیزی که از این دنیا طلب میکنم فقط یه فرصت دیگس...

واسم دعا کنید 💙


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۱۸ خرداد ۹۸ ، ۰۳:۳۰
  • آقای مربّع

خشم و قهر

دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۰۲ ق.ظ

ولی من هنوزم جلوی -آدم‌بزرگ- شدن مقاومت میکنم.

ولی من هنوزم یه اژدها تو سینم دارم که دلش خیلی چیزا میخواد.

سالها پیش این اژدها زخمی شده بود.. زخماش انگار هیچوقت خوب نشد. 

خودم بزرگ نشدم ولی مشکلات و دغدغه‌هام عجیب بزرگونه شدن. عموما کاری عموما مالی.

ذهنم که خیلی شلوغه.

دلم از دست ایرانیای اینجا پره. دلم از دست ایرانیای تو ایران هم پره. با خودم فکر میکنم من که خیلی با غیر ایرانیا نمی‌گردم.. شاید مشکل از منه؟

چند روز دیگه ترم دوم هم تموم میشه. 

چند ماه دیگه اولین سال.

تابستون نمیتونم مرخصی بگیرم چون در اون‌صورت حقوقم قطع میشه... منم باید بتونم اجاره و بقیه‌ی خرجامو خودم بدم.

واسم مهم نیست. اتفاقا با این که خیلی فشار بالاس خیلی هم فشاریو حس نمیکنم. یا سر و بی‌حس شدم یا پوست کلفت.

 

تنهایی که هیچ.. انگار خو گرفتم بهش. امروز دوبار از کوره در رفتم... من؟ از آخرین باری که اینجوری عصبانی شده بودم خیلی میگذره.. این نشون میده از درون آشوبم. دروغ نگمُ دلم واسه عصبانیت تنگ شده بود.

آدمیو تصور کن که به فشار عات کرده.. همیشه نیروهای دنیا از بیرون به درون بوده واسش.. عصبانیت یه حس جوشش و خروشی بهت میده. یه حس قدرت هرچند کاذب که دلم واسش تنگ شده بود. البته که دیگه نمیذارم اینجوری کنترل خودمو از دست بدم..

 

وقتشه از زندگیم لذت ببرم. وقتشه تصمیم بگیرم که بالاخره کی میخوام باشم.

تاحالا هیچوقت اینقدر گم نبودم! شاید چون تاحالا هیچوقت تا اینجای کار نرسیده بودم. باید فکر کنم. یکمی هم تمرکز کنم.

روزای سخت و سخت‌تری در راهه ولی خیالی نیست.

 

بیشتر از یه هفتس که فقط یه خط نوشتم گذاشتم جلوم. هر روز نگاش میکنم ولی نمیدونم چجوری ازش رد شم.

نوشته بودم: خودتو ببخشُ کنارشم یه شماره‌ی یک گذاشته بودم. ینی قدم اول!

آدم چجوری با خودش آشتی میکنه؟ 

من سالهاس با خودم قهرم.. اونم با من قهره.

 

یه تغییراتیو دارم حس میکنم..  

خبری در راه است.

نقطهُ سر خط.

 

  • آقای مربّع

ایندفه

دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۴۱ ق.ظ

ایندفه فرق داره؟


  • آقای مربّع

دلم میخواد

يكشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۵۹ ق.ظ

دلم میخواد واسه خودم کسی باشم. همیشه دلم میخواسته..

دلم خیلی چیزا میخواسته.


مشکل وقتیه که آدم به این نتیجه میرسه که میتونسته و حتی هنوزم میتونه بهتر از اینی باشه که هست.

من خیلی آرزوهای بزرگی داشتم. هنوزم دارم..

میخوام دوباره همه تمرکز و انرزیمو جمع کنم. 

  • آقای مربّع

سالها

يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۷:۲۷ ق.ظ

سالها درگیرش بود.

سالها درگیر خیلی چیزا بود سالها درگیر خودش بود.

اینقدر زندگیو واسه خودش سخت کرده بود که باید به جدول نگاه میکرد تا ببینه که میتونه به خودش اجازه‌ی خوشحالی کردن بده یا نه. فقط یه راه برای احساس خوب داشتن گذاشته بود و جز اون هر راهی محکوم به شکست بود.


خسته شده بود.. از سالهایی که میگذشت و تهش ... هیچ.

  • آقای مربّع

یکی بود

يكشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۷:۰۱ ق.ظ

یکی بود

یکی نبود.

 

یه پسری بود که فکر میکرد چیزایی که سر ذوقش میارن تموم شدن.

فکر میکرد خودش یه نفری باید بتونه همه‌چیزو خوب نگه داره از جمله خودشو حالشو.

پسرک نمیدونست حد تواناییاش کجاس؟

یه وقتایی خودشو قوی ترین میدید یه وقتایی ضعیف‌ترین.

پسرک همیشه منتظر فردایی بود که میخواست بسازتش. 

پسرک همیشه چیزایی که میخواست و نداشت رو توی فردایی میدید که هنوز نیمده.

واسه پسرک چند‌سال آینده وقتی بود که میخواست حاصل زحمتاشو برداره بالاخره بتونه شبیه آرزوهاش زندگی کنه تا اون موقع فقط کافی بود هدفاشو دنبال کنه.

 

پسرک هیچوقت نتونست اونی که میخواد باشه. کم‌کم احساس میکرد واسه لذت بردن به دنیا نیمده. حالا مهاجرت‌هم کرده بود و خودشو تنهاتر از همیشه میدید.

این روزا پسرک خیلی غمگینه... اول از خودش دوم از خدای خودش.

از خودش غمگینه چون هنوز بعد از ۴-۵ سال نتونسته بود هیچکدوم از کارایی که میخوادو انجام بده.

پسرک هنوزم تنهاییاشو با آتیش سیگارش تقسیم میکرد. هنوز نتونسته بود اونجوری که میخواد درس بخونه با دوستاش وقت بگذرونه... با خونوادش باشه.

پسرک تک و تنها بود و پر از مشکل... این سر دنیا.

پسرک نمیدونه چیکار کنه... ترسیده.

چون میدونه این روزا همون روزایین که انتظارشو میکشید.

بوستون قرار بود بهشتِ تو باشه.. 

تو قرار بود خیلی کارای بزرگ انجام بدی.

 

 

  • آقای مربّع