نقطه عطف و عطف تر
- ۰ نظر
- ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۴۷
امروز صبح که رفتیم واسه صبحونه پارک جمشیدیه هوا عالی همه چی عالی آخه دیشب بارون اومده بود. یدفه بچه های دانشگاهو دیدم اونجا که اومدن و فهمیدم تولدِ منه ! ینی یه سورپرایز دیگه :) ششمی فک کنم!
البته از قبل شک کرده بودم ولی بازم عالی بود! چه صبحوونه ای پگاه آورده بود همه کیف کردیم و بسیار چسبید!
بعدشم عکس گرفتیم و گپ زدیم و زوج خوابالومونم زهرا و خشی دیر رسیدن بنده خداها صبخونه گیرشون نیمد.
با این که خیلی ساده بود اما خیلی صمیمی بود و بهم حسابی چسبید... مرسی از همتون مخصوصا" پگاه.
-----------------------
بقیه روز مثِ انفجار بود! فکر کنم تمامی حسایی که یه آدم میتونه داشته باشه رو یدور تجربه کردم.
وقتی عصر رفتم پژوهشگاه واسه یه کاری و بعدش نمیتونستم حتی رانندگی کنم.
تو عمرم انقدر سرم درد نگرفته بود وقتی که مهدی یسر اومد پیشم از شدت سر درد واقعا رو صندلی ماشینش غلط میزدم. قصد تعریف ندارم ولی هرجور که حساب کنی امروز از اون روزا بود!
- گاهی فکر میکنی دیگه بزرگ شدم دیگه مرد شدم اما بازم چنان بچه بازی هایی از خودم میبینم که شِت! انگار مرد شدن نسبیه! ینی هیچوقت نمیشه که بگی دیگه همه درسارو بلدم و فلان ! نه داداش! پاره ای !
- وقتی ممکنه یه اتفاقاتی تو آینده ی دور بیفته لازم نیست از الان غصه بخوریم...
اگه هم میخوایم پیشگیری کنیم لزومی نداره از بیخ صورت مساله رو پاک کنیم. بد ترین حالتش اینه که هروقت مشکلا پیش اومد غصشو میخوریم و چارشو پیدا میکنیم... تازه میگن : از این ستون به اون ستون فرجه.
ینی هزااااران اتفاق میفته تو زندگی که حتی انتظارشم نداری. ممکنه بار ها تصمیما و مسیر زندگی عوض شه کسی چی میدونه ؟!
مشکلا که نقل و نباتن. از پسشون بر میایم هرچیم که باشن! گردن کلفتیم
- میگفتم خیلی سخته که ببینی دوستاتو از دست میدی چون انتخاب کردی که زندگی رو یکم جدی تر بگیری و تلاش کنی.
میگفت اونا که دوست نیستن اونایی که اینجوری میرن و هروقت که باز هم بخوای استراحتی کنی و خستگی در کنی سر و کلشون پیدا میشه..اون اص کاریا هم که کلا" رفتنی نیستن.
- وقتی چند تا یار خیلی خوب هستن که میتونی روشون حساب کنی و یکی که بتونی با اعتماد بهش دل ببندی اینا با ارزش ترینان.
فکر کنم همه هم اینجارو میخونن.
اولین بارون رسمی پاییزی
دراز کشیدم تو تختم پنجره رو کامل باز کردم و چراغا خاموش...
بوی بارون میاد بوی خاک خیس صدای بارون گاهی رعد و برق.
خونه تنهام بچه ها تازه از شمال زسیدن رفتن اون خونه واسه منم روز خوبی بود به درس و پروژه گذشت.
فردا هم واسه صبحوونه قرار دارم :)
+حس خوب
هرقدرم خوب نباشم نمیذارم اثری روی کارم داشته باشه.
نمیذارم هرکسی متوجه بشه حتی که بخواد الکی دل بسوزونه.
خواب عجیبی میشه. که ببینی 40 سالته و روی تخت بیمارستانی... اگه خوش شانس باشی اتاقت یه پنجره داره و گاهی میبرنت دم پنجره ... آدمارو از دور ببینی.... ترافیک اتوبان هارو ببینی و دود سیگاری که از اعصابخوردی از ماشینای مردم بیرون میره.
یه نیشخند تلخ بزنی که چقد الکی حرص میخورن ! خودت چقد الکی حرص خورذی!
اگه از اول میدونستی قراره به این زودی تموم شه چی میشد ؟
اول و آخر که همه میدونن تموم شدنیه. اما یادشون میره...
امروز کنفرانس IPM بود.. کلی آدمِ خفن و علمی طور بودن منم عکاسیِ مراسمو یه عهده داشتم... ملت تحقیقات اخیرشونو توضیح میدادن واسه هم منم که کلا" نمیفهمیدم چی میگن. زیادی خفن بود!
گوشیمو درآورده بودم و قتایی که عکس نمیگرفتم اینستاگرام چک میکردم. عکسای مردمِ مختلف و دنیاهای مختلف.
هرکس که سعی میکرد یه یه چیزی بنازه... تضاد جالبی بود! صحنه ی روبه رو از تحقیقات علمی و تو گوشیم از تفریحات افراطی و پر تجمل.
---------------------------------
دیشب داشتم فکر میکردم که دیگه حوصله ی تلاش و جنگ و اینا رو ندارم! دیگه حوصله ندارم شبا برم بدوم و آخر هفته ها برم کوه یا صبحای زود برم دانشگاه و تا آخر شب بمونم.
حوصله ندارم که کمخوابی داشته باشم که شبی چند ساعت بخوابم... که دلم واسه عزیزام تنگ شه از شدت کار.
بالاخره باید زنده بود!
چه بهتر که خوب زنده بود.
فعلا وقتِ خستگی نیست. ماها بیشتر ناامیدیم تا این که خسته باشیم.
چیزی که امروز تو اون آدما یا تمام آدمایی که میشناسم دیدم اینه که تنها چیزی که به زندگی هدف/نشاط/غرور/ذوق/امید/...... میده, تلاشه!
نه این که لزوما" علمو جلو ببری نه این که لزوما ورزشکار خفنی باشی یا راه بیفتی به آدما کمک کنی,
تلاش کن. فقط همینه که به همه چیز معنی میده.
یه چیزایی باشه که براشون از خوابت بزنی, از تفریحات اضافیت بزنی و از این حرفا دیگه خودتون بهتر میدونین.
فرسایشی هم نشه البته! تعادل!
قدرت تو حفظ کردنِ تعادله.
بعد از یه ساعت و نیم تو ترافیک رسیدم خونه و خیلی خستم ولی انگار امروز اون تلنگری که نیاز داشتمو برام داشت.
برو و بتون
همین :)
پیشنیاز: گاهی سفر کن و کوه برو و خانواده رو نزدیک نگه دار |
اول: عادت کن روزی 8 ساعتتو صرف کارت کنی. |
دوم: سایر برنامه هات مثل خواب و یک ساعت ورزش روزانه درست میشه |
سوم: همین 8 ساعت رو بهینه کن ! اوج تمرکزتو داشته باش |
چهارم: ورزشتو بیشتر و پرفشار تر میکنی و همین انگیزه میشه برای سالم خوردن و سالم زندگی کردن |
پنجم: حواست باشه تو لاکِ خودت فرو نری... جاهای مختلف برو و آدمای مختلف بشناس |
ششم: گاهی کتاب بخون. |
دو صبح
وایسادم کنار خیابون که امیر بیاد بریم فرودگاه امام.
زیاد حالم خوب نیست اینه که از امیر خواستم ماشین بیاره
صبح داشتم فکر میکردم دیگه امروزو خونه ام و میتونم راحت قبل خواب دوش بگیرم و یه لیوان شیر مثلا بعدم تو تختم یکم مطالعه کنم تا بخوابم!
اصن حواسم به مهمونایی که قراره امروز برسن واسه کنفرانس نبود.
صبحم که کلاس دارم که واقعا دوست ندارم برم! فاز خواب برداشتم دلم خواب طولانی میخواد همه کلاسای صبحمو خواب میمونم. فک کنم من برعکسم! ذهنم که شلوغ میشه یا عصبی که میشم جای این که بیخواب شم، پر خواب میشم.
...
رسید