آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع

سلا....م : )

آقای مربّع
بایگانی

روز ۶

چهارشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۴۸ ق.ظ

سخته حاجی دنیا حول همین میچرخه. داره از چشام میزنه میرون. اصلا نمیفهمم چرا دارم این سختیو به خودم میدم. واقعا اخه یه ماه دیگه هم بالاخره ... ینی مگه میشه اصن؟ ۳ ماه دیگه هم میشه ۲۶ سالم..

یکمم ناپرهیزی کردم، اونم داره سیخونکم میزنه. قشنگ دارم میبینم یکم dense و خشک شدم. این میرسه به flatline. شیطونه میگه خودمو راحت کنم.. بده بره بابا چیه این همه فشار سر هیچ!؟

 

چیکار کنم؟ 

اشتباه

اشتباه

اشتباه

  • آقای مربّع

روز ۵

سه شنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۰۹ ق.ظ

امروز استادم گفت که قطعا یه‌چیزی سابمیت میکنیم واسه کنفرانس. خیلی دلگرم شدم! ینی واقعا فقط میخوام یه چیزی برسه حتی اگه خیلی خوب نباشه. اینجوری تمام کم‌کاریامو میتونم جبران کنم.

اگه این اتفاق بیفته بعدش ۳ ماه کامل تابستون رو دارم واسه دو هفته استراحت مطلق و بعدش تموم‌کردن یه پروژه‌ی اصلی.

اون سه ماه خیلی اتفاقای دیگه قراره بیفته. قراره برم پیشِ یار! قراره از جنوب شرقی آمریکا رانندگی کنم تا غربِ غرب، کالیفرنیا. 

آخ اگه این مقاله‌هه به سرانجامی برسه و یه draft ساده هم که شده سابمیت کنم، چقد با دلِ خوش میرم.

 

بعد از اون دوماه آخر تابستون تنها فرصتیه که دارم که خودمو آماده کنم واسه مهم‌ترین امتحان زندگیم.. چون بعدش دیگه درگیر کلاسایی میشم که باید هرجور شده ازشون زنده بیام بیرون. ولی فعلا نمیخوام بهش فکر کنم. باید خیلی آماده شم، ۴ ماه وقت دارم که بتونم خوابمو درست کنم.. امروزم خواب موندم.

واقعا این خواب مثل یه وزنه شده که به پام بسته شده. کاش میدونستم اصن آیا مشکلی هست یا نه. البته یه‌چیزی که هیچوقت امتحانش نکردم داشتن ۸ ساعت خواب مفیده.. همیشه به خودم زور گفتم که نه تو باید ۶ ساعت بخوابی و مث سگ هم ورزش کنی و کار کنی و بدنمم با لجبازی تمام هیچوقت گوش نکرده. 

اتفاقا هم بهترین دوره‌ی منظم بودن خوابم وقتی بود که واسه توی تخت بودنم ۸.۵ ساعت زمان میذاشتم کنار...

 

خلاصه امیدوارم تا یه ماه آینده:

- بتونم دویدنمو برسونم به یک ساعت و بیست دقیقه. 

- این مقاله‌رو به آخر برسونم.

- پاک بمونم... برسم به ۶ ماه! 

 

هر روز این چندتا هدفو واسه خودم تکرار میکنم که یادم بیاد کجای کارم و روی چی متمرکزم. امروز روز پنجمه. 
 

  • آقای مربّع

روز ۴

دوشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۲۷ ق.ظ

شصت‌ودو!!!!!! حاجی ۶۲ دیقه دوئیدم! حاجی نزدیک ۹ کیلومتر!! 

ریسرچم خیلی خوب جلو رفت یه مشکل قدیمیو حل کردیم و حالا شانس سابمیشن هست. وقتایی که خسته میشم یکم از مقالرو مینویسم، امشب بعد از رانیننگ داشتم مینوشتم یهو به خودم گفتم فا:عک دارم سومین مقالمو مینویسم! ۵امی با احتساب اونایی که از ایران بودن. ولی فعلا درس به درک حاجییی اگه من تونستم یک ساعتتتتتت بدوئم دیگه چه کاری میخواد محال باشه؟ یه ساعت خیلیه‌ها! الان دیگه هروقت موقع انجام کاری تنبلیم بیاد میتونم محکم بگم یه ساعت پشت میز از یک ساعت دویدن که سخت‌تر نیست؟ الان دیگه میتونم به ۱۰ کیلومتر فکر کنم شایدم یه‌روز ۱۵ کیلومتر؟

 

امروز کنار اقیانوس دوئیدم؛ از یه پل رد شدم و یهو خودمو کنار اقیانوس دیدم.. با این که هنوز یکم مریضم ولی میخواستم که رکورد بزنم. یه اهنگ بی‌کلام روی تکرار بود و سعی میکردم روی بدنم تمرکز کنم، روی صاف نگه داشتن سر و گردنم روی قدمام. سعی میکردم به خودم حال بدم به جایزه‌ی که اخیرا برنده شدم فکر میکردم به این که دارم اینقد چیز یاد میگیرم به خونواده‌ای که ازم خشنود به‌ نظر میان.. حداقل دیگه بار اضافی واسشون نیستم. 

 

به سفرِ ماه آیندم فکر میکنم، به آرزوهای کوچیک و بزرگم. به تمام کارایی که هنوز نکردم. به این که بالاخره دارم یادمیرم که چی میخوام و چی نمیخوام.

 

دیگه به ماراتُن ۴۲ کیلومتری بوستون فکر کردم. 

 

  • آقای مربّع

روز ۳

يكشنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۲۳ ق.ظ

حاجی تو باید خودتو با پارسالت با پیارسالت با همین ۵ ماه پیشت مقایسه کنی.

حاجی خب اشتباهم که بخشی از زندگیه.

حاجی هیچی هم که نباشم، اونقدری لجباز هستم که هربار که نشه، دوباره ادامه بدم. مثل تمام این کارایی که تاحالا کردم. کدومشون با بار اول شدن؟ 

هربار نشد فقط قوی‌تر بلند میشم؛ مثل همون کلیشه الان یه‌عالمه راه بلدم که -نمیشن-. ینی از هر شکست بالاخره یه‌چیزی میشه یاد گرفت، هرچند جزئی.

 

حواست به مرز لجبازی و کمالگرایی باشه ؛)

البته مو که دیگه کمالگرا نیستُم 😎 اینم ریبُنُمه

  • آقای مربّع

FiftySix

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۱۱ ب.ظ

باورنکردنیه، از همیشه‌ی عمرم بیشتر اوج گرفتم ولی اینقدر بی‌ذوقم. داره بارون میاد دیشبم تا صبح رعدوبرق میزد..

دیروزم کار نکردم همون مشکل همیشگی درست وقتایی که -باید- کار کنم، میرینم.!!

 

بزرگ‌ترن جایزه‌ای که یه محقق تو رشته‌ی من میتونه برنده بشه رو برنده شدم اونم تو سال اول؛ از همه‌جا داره پیام تبریک میاد. راستی بازم تونستم بیشتر بدوئم، ۵۶ دیقه اینبار!! ینی میشه به یک ساعت برسه؟ اصلا به ددلاین ۱ ماه دیگه امید ندارم اصلا به هیچی امید ندارم. خیلی فکر کردم که شاید افسردگی باشه؟ ولی بعید میدونم.

مشکلم با خودمه، خودی که به حرف خودش گوش نمیکنه. منم که با همه عالم مهربونم جز با خودم.

این روزا خودمو دوست ندارم. چون زیاد میخوابه، بازیگوشی میکنه. جالبه خب این همه کار خوبِ دیگه انجام میده اما هیچ؟ یه کتاب دارم میخونم درباره‌ی imposter syndrome, میگه کارای خوبتونو بنویسید. این باور مسخره که لیاقتِ موفقیتو ندارید باید با منطق حل بشه.

 

پسر تو فکرشو میکردی تو طول زندگیت اصن این جایزه رو ببری؟ تو فکرشم میکردی بتونی حدود ۱ ساعت بی‌وقفه بدوئی؟ تازه اینا فقط همین ۲-۳ روز گذشته بود. 

سینوسام عفونت کرده و شبا نمیتونم بخوابم. واسه همینم صبحا هم نمیتونم بیدار شم. واسه منی که اینقد رو خودم حساسم و سختگیر این باعث میشه کور شم. اومدم بنویسم کمالگرا ولی دیگه خیلی کمتر از قبل کمالگرام به لطف یه کتاب. 

تقصیر تو نیست که سینوزیت داری. ممکن بود هزار مرض دیگه هم باشن، حاجی ملت سرطان دارن! ولی باز ادامه میدن. شنیدی میگن زندگی حباب روی آبه؟ میگذره. تو مجبور نیستی همیشه تو چشم بقیه موفق باشی. خودت باید بخوای. اونم دلیل میخواد.. داری؟ درحال حاضر، نه!

  • آقای مربّع

روز ۲

دوشنبه, ۱ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۱۰ ق.ظ

New Record!

تونستم ۴ مایل (۶.۵) بدوئم. ۵۰ دیقه!

البته امروز هم استراحت کردم از نظر درس. ۳۸ روز تا ددلاین خیلی مهم! 

از فردا شروع میکنم. فرصت خوبیه واسم که رو ساعت بیدار شدنم متمرکز شم.

 

 

  • آقای مربّع

روز ۱

يكشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۹، ۱۰:۳۱ ق.ظ

روز اول

 

 

 

خودمو جمع کردم. یکم تمرکز که ببینم کجای کارم. چندتا هدف واسه خودم گذاشتم؛ 

زنگ زدم به رئیسم یکم حرف زدم. ۳۹ روز دیگه ددلاین خیلی مهمی داریم. دیشب دومین مقالمو سابمیت کردم ولی فقط باعث شد بیشتر حریص شم چون میدیدم که چقدر بلد نیستم هنوز. 

 

بعد از ۵ روز انفعال شروع کردم یه تکونی به خودم دادم. جایی که الان هستم جنوب امریکاس با شهر خودم خیلی فرق داره. زمین تا آسمون! اینجا ایالتِ آفتاب و تمساحه! ولی امروز بارونی بود. واسه خودم تو دوران قرنطینه یه باشگاه کوچیک درست کردم. و شروع کردم به دوباره تراشیدن خودم.این بهترین قسمت روز بود.

واسه بعد از اون ددلاین یه بلیط گرفتم و یه ماشین رزرو کردم؛ یه برنامه‌هایی دارم ولی دلم قرص نیست. میترسم؛ ولی به خودم اعتماد میکنم که از پسش بر بیام.

 

 

دارم فکر میکنم باید راه‌هاییو امتحان کنم که هیچوقت نکردم. 

یه تکونی بدم به ظرف زمان

هیچوقت انقد ... نبودم

 

 

 

 

 

  • آقای مربّع

July 17 2020

شنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۹، ۰۷:۲۱ ق.ظ

سابمیت کردیم. ینی تا چند دقیقه‌ی دیگه میکنیم.

حالا که ددلاین ندارم مجبورم روبه‌رو شم. با خودم.

 

بازم که ریدی پسر.

بازک که جا زدی.. با مهدی حرف میزدم بهم میگه: مشکلات روحی تورو گ***دن. ینی من اینقد وضعم خرابه؟

آره دیگه .. نگا کن شاد نیستی عصبی هستی. نگا کن تو هیچی خوب نیستی... گاهی میزنی میرینی تو هرچی که ساختی و واسش تلاش کردی.

مهدی میگه حاجی اینا همش ژنه.

اولش خیلی ناراحت شدم. بیشتر که فکر کردم، دیدم آره جور هم درمیاد. همینه که هست حاجی. زمینِ بازی اینه که چیده شده جلوت. 

اقلا تکلیفت مشخصه. داری شنا میکنی کلی وزنه بسته شده به پات. به حق یا ناحق. ولی همینه که هست. اگه ول کنی که با خودشون میبرنت به گا. 

تنها راهی که داری اینه که قوی‌تر شنا کنی. تنها راه. 

اگه عصبانی میشی پر از خشم میشی حق هم داری بشی ولی کاری از پیش نمیبری. کلا عصبانیت هیچوقت به کمکِ‌ هیچکس نیمده.

 

 

خیلیشم بهونس. خیلیشم برمیگرده به همون کلیشه‌های اگه آسون بود که همه میتونستن.

همون که اگه بخوای درگیر خوش گذرونی بشه که کاری از پیش نمیبری. همون که زندگی سراسر دام و چلنجه؟

 

چند وقتیه ولی حاجی بدجور پاچیدم.

از وقتی که یه لحظه افسار دور گردنو ول کردم. 

یه حظه کافیه که آدم به فنا بره. حالا هم که گذاشتمش به امان خدا تا که بخوام دوباره به خودم بیام و خودمو جمع کنم.

عصبانی میشم از تمام ضعف‌هام انگار میخوام بقیه رو سرزنش کنم یا شرایطو. باشه اصن بگو همینم هست. حالا چی؟

دیوونه میشم وقتی میبینم اینقد عقبم از خودم. وقتی میبینم که زورم‌هم به خودم نمیرسه. انگار سوار یه اسب باشی که هرچی سعی میکنی بهش فرمون بدی به حرفت گوش نمیکنه لامصب.

 

خشمگینم از خودم و ناامید و دپرس و هرچی. ولی اینجوری نمیمونه نمیذارم بمونه.

  • آقای مربّع

July 16 2020

شنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۴۷ ق.ظ
  • آقای مربّع

July 15 2020 10:25 pm

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۹، ۰۷:۳۴ ق.ظ

خالی 

خالی از عاطفه و خشم
خالی از خویشی و غربت
گیج و مبهوت بین بودن و نبودن

 

حاجی ببین چقدر خالیه آدم بدونِ هدفاش. ببین چقدر پوچیم ما وقتی به هیچ سمتی نمیریم، یا کنار میکشیم.

دقیقا دو روزه که دنیا واسم خیلی خالیه. خودمم خالیم. نه شوقی نه ذوقی..

 

  • آقای مربّع